در همه حوزهها و بهویژه مسائل دینی، بحثهای عمیقی در جریان است که یکی از قلههای آن محمدرضا حکیمی بود، اما هیچکدام از آنها در بحثهای مذهبیِ رسانه ملی جای ندارند. نتیجه عملیاش هم فرار نسل فعلی از علاقهمندیهای دینی است. محمدرضا حکیمی یکی از مفاخری است که تا دیروز بود و امروز نیست.
حکیمی چند ویژگی بارز داشت:
۱- دینشناسی او عمیق بود. اما دینی که میشناخت دین عدالتمحور بود. از پنجرهای که او نگاه میکرد فقط عدالت را در دین میدید. ملاک مقبولیت هر نظریه دینی، عدالتمحوری آن بود. شاید خاستگاه دوران تسلط نظریه مارکسیستی جوانی او بوده است که بهعنوان یک نظریهپرداز دیندار نمیخواسته دین و نظریات دینی از رقیب بزرگش عقب بماند.
همچنان که دکتر شریعتی شور انقلابآفرین چپ را میدید و نمیخواست اسلامش از انقلابیگری جدا بماند. در مورد اینکه از یک پنجره به منابع دینی نگاه شود، نگاه به همه دین میشود یا نه، بحثهای فراوانی هست. اما نمیشود انکار کرد که حکیمی اسلام عدالتمحور را میشناخت و مهمتر از آن واقعا پایبند به آن بود. نقدش به بیعدالتی بود. زندگی خودش آنقدر زاهدانه بود که مبادا از جاده عدالت اجتماعی خارج شده باشد. خاطراتی که از زهد او هست، فراوان است. به قول دوستی قبل از آنکه عدالتخواهی پیراهن چهلتکهای شود که 72 ملت بر سر آن جنگ کنند، او بنیانگذار عدالتخواهی بود.
۲- محمدرضا حکیمی قلم پربرکتی داشت. مهمترین آن مجموعه ۱۲جلدی «الحیات» بود که برادران فاضلش همراهیاش میکردند. در این کتاب از منابع اصلی شیعی که کتاب و سنت است، به ابعاد عدالتمحورانه شیعه اشاره شده است. از سال ۱۳۵۳ شروع به نوشتن کردند تا سال ۱۳۹۴. جز قرآن و حدیث، منبع دیگری هم در آن استفاده نشده است.
در سایر نوشتههای حکیمی که همه دینمحور است همچنان از محوریت عدالت و مبارزهجویی برای تحقق آن استفاده شده است. از عاشورا تا نهجالبلاغه و خورشید مغرب او که در مورد امام غایب حضرت مهدی(عج) است، همه با نگاه بهره از این حوزهها برای رهایی از خمودگی و آغاز بیداری آخرالزمانی استفاده شده و شاید این نقطه اشتراک بیشتر او با شریعتی بود. حکیمی، وصی شریعتی بود که اگر اشکالاتی در کتابهای او بود، تصحیح کند. اگرچه او به دلیل علاقه به شریعتی هیچوقت این کار را نکرد، اما میزان ارادت و علاقه و اعتماد شریعتی به او را نشان میداد. فقرستیزی هم مکمل عدالتخواهی او بود که در کتاب خواندنی «منهای فقر» به آن پرداخته است.
۳- حکیمی تئورسین مکتب تفکیک بود. اختلاط فلسفه که خاستگاه غربی داشت، با منابع اصلی دینی که کتاب خدا و سنت امامان معصوم بود، در هم آمیخته بود. استادان حکیمی در مشهد پایهگذار مکتبی بودند که میگفت ما برای دینشناسی نیازی به فلسفه نداریم و دین اصلی نیاز به راهنمایی و کمک فلسفه ندارد. این مکتب البته مخالفان عقلمحور زیادی داشت. اما این دو مکتب که با تسامح به مکتب مشهد و قم اشتهار یافت، توسط محمدرضا حکیمی تئوریزه شد و نام مکتب تفکیک بر آن گذاشت. این نظریه ماندگار حکیمی شد.
۴- و آخرین نکته اینکه حکیمی به ادبیات فارسی خیلی حرمت میگذاشت. کتابی قدیمی با نام ادبیات و تعهد دارد که در آن سالهای دور برای روحانیون فرض میشمارد که ادبیات را تکمیل کنند. قلم خودش هم بسیار با وسواس و فاخر بود.
رحمت خدا بر او باد که ما شانس همنفسی با او را در زمانه زندگیمان داشتیم.
محمدعلی ابطحی