١٧ سال است كه پيشتازان تحليل سياسي در جناح راست اعلام ميكنند كه بزرگترين خطري كه اسلام، انقلاب و نظام را تهديد ميكند، جنبشي به نام اصلاحات است. اصلاحطلبي نشاني تازهاي از سياستمداراني جوان بود كه گرچه بر پيشاني سابقه شان، انقلاب و انقلابيگري را نقش بسته بود اما حرف ناشنوي و تفاوت ايدههايشان با راست نشينان سياست ورزي در ايران و در نهايت شورش آنان عليه محافظهكاران دليلي شده بود تا جديترين خطر براي انقلاب و نظام معرفي شوند.
به گزارش خرداد، روزنامه اعتماد در ادامه نوشته است: از همان روزي كه چپهاي جوان بيمحابا بر راست سنتي تاختند و تندترين كنايهها و گلايهها را در تحقير سياستمداران كهنه كار بهكار بردند مشخص بود كه باد ميكارند و توفان درو ميكنند. چرا كه بلندترين و مستحكمترين مانع مقابل اصولگراها با سخنان چپهاي جوان فرو ريخت. لرزه افتادن بر خيمهگاه سياستمداران راست اما نميتوانست هرگز بيپاسخ باقي بماند. آنان شايد سال ٧٦ به بعد در محاقي ناخواسته كه ماحصل برآورد اشتباه آنان از تغييرات مطالبات تودههاي اجتماعي بود، گرفتار آمده بودند اما اينبار اولي هم نبود كه حساب كار از دستشان خارج شده بود. از همان روز چپهاي جوان و اصلاحطلبان تازه از راه رسيده بايد با بحران مشروعيت و مقبوليت مواجه ميشدند. اين هم چيز عجيبي نبود چرا كه جواب «هاي»، «هوي» است؛ «هاي» اصلاحطلبان و «هوي» محافظهكاران.
نقدهاي بيپروا و حملات پرشتاب تحليل گران و روزنامهنگاران اصلاحطلب چون تيغ تيزي هر روز نه تنها بر صورت لاغر و پيكر نحيف و خسته راست سنتي مينشست كه هاشميرفسنجاني را هم تنها نميگذاشت. چپهاي جوان آمده بودند تا همه عقبافتادگيها را يكجا جبران كنند و همه موانع توسعه را يكباره از ميدان سياست ايران بردارند. همين بود كه خود با دستان خود، دشمنانشان را متولد كردند، بدون آنكه بدانند با اين رفتار چه ساحت و ساعتي پيشرويشان خواهد بود. در آن سالها ركن ركين راهبردشان از يك سو در كاهش اعتبار هاشميرفسنجاني به مثابه مجسمه تمامنماي راست سنتي خلاصه ميشد و از آن سوي ديگر، به رخ كشيدن فقر تئوريك و زاويه حاده راست نشينان سياسي با جنس مطالبات عمومي جامعه.
چپهاي جوان هر چند پس از آنكه عنان و افسار قدرت را با راي مردم در دست گرفتند، آمدند آرزوي هميشه در دل خفته خود را از تصور به تصوير بدل سازند اما از همان روز هويدا بود كه راه طولاني است و اينان نوسفر و خارها و دستاندازها در كمين.
شايد اگر «آهسته و پيوسته» گام برميداشتند و چشم بسته شمشير نقدشان را دايره وار نميچرخاندند و در تاريكي تيراندازي نميكردند، حال و روز امروز اصلاحات كمي بهتر از امروز بود چرا كه همه ابزار و مناسبات قدرت در تصرف و تسخير دولت و مجلس خلاصه شدني نيست. و اگر يك بار هم اين فرصت پيشآمد نبايد با تعجيل در تحقق اهداف آن را از دست ميدادند.
در تمامي اين ١٧ سال اما اصلاحطلبان استراتژيها، تاكتيكها و تكنيكهاي سياسي رنگارنگي را آزمودهاند. چه آن روز كه كارگزاران در متن قدرت بودند و چه سالهايي كه حاشيهنشين و خانهنشين شدهاند. اصلاحطلبان از همان مقطعي كه محافظهكاران را متهم به بحران استراتژي ميكردند، خود بارها استراتژيشان را دگرگون ساختهاند و اين نشان ميدهد كه اصلاحطلبان بايد عصر عسرتي را از سر ميگذراندند تا افق نگاهشان يكي شود و آن شوند كه امروز شدهاند و راهبردي را در صدر سياستهاي خود قرار دهند كه در اوج قدرت به آن تن نداده بودند، «اتحاد و اجماع.»
اتحاد و اجماع امروز اصلاحطلبان ماحصل همه آزمون و خطاهايي است كه آنان در استراتژيهايشان تجربه كردهاند؛ از راهبرد «فشار از پايين و چانهزني از بالا»ي سعيد حجاريان تا «خروج از حاكميت» عباس عبدي، از آرامش فعال مرحوم عزتالله سحابي تا «اقدام هماهنگ» عليرضا علوي تبار. در اين ميان آنها راهبردهايي ديگر همچون مقاومت منفي و بازدارنگي فعال و قهر با صندوق راي را هم آزمودند و در نهايت به راهبرد «اتحاد و انسجام» در انتخابات سال ٩٢ رسيدند. گويي تهديدها و تحديدهاي رقيب و سختيهايي كه بر اصلاحطلبان روا داشته شد، به آنها فهمانيد كه براي ادامه حيات سياسي و نمايندگيكردن مطالبات هواداران بيشمار خود بايد به نقطهاي باز گردند كه از آن شروع كرده بودند. همين بود كه از سال ٩٢ ديگر صداي ساز ناكوكي از سمفوني اصلاحات شنيده نميشود و «خرد جمعي» و «عقل تشكيلاتي.»درصدر راهبردهاي اصلاح طلبان قرار گرفت.
انتخابات رياستجمهوري سال ٩٢ نشان داد كه با اتحاد و انسجام ميتوان راستنشينان سياسي را شكست داد و با اقدامات خود در آن انتخابات نشان دادند كه همه راههاي آنان به انتخابات ختم ميشود، چه آنچه امروز سراسر مشغول انتخابات مجلس دهماند. اما به نظر ميآيد كه همه اصلاحات، نبايد معطوف به قدرت باشد و با وجود همه مشكلات و سختيهايي كه براي كنشگري سياسي مقابلشان و اظهرمنالشمس است بايد راهي ديگر را همزمان آغاز كنند. راهي كه ميتواند دو سر باشد و درنهايت اين دو سر بهم ختم شود. چنين است كه بايد پاسخهايي براي اين پرسشها يافت كه «آيا جنبش اصلاحات تنها منحصر به عملگرايي نيروهاي سياسي اين جنبش بود يا آنكه يك جنبش اجتماعي- سياسي است؟ اصلاحطلبان پس از گذشت ١٧ سال از تشكيل دولت اصلاحات چه شرايطي را سپري ميكنند؟ تفاوت اصلاحطلبي رسيده به دولت اعتدال با اصلاحطلبي دولت اصلاحات در چيست؟ آيا عناصر عملياتي جنبش اصلاحات براي بازيگري و بازيسازي در سپهر سياسي ايران محتاج سازمانهاي سياسي تابلودار هستند يا آنكه ميتوانند با رجعت به سازمانهاي مردم نهاد، برنامههاي جنبش را هدايت و مديريت كنند؟ آيا از ضريب مطالبات مدني و سياسي تودههاي اجتماعي اصلاحطلب با كمرنگ شدن قدرت بازيگري عناصر سياسي اين جنبش، كاسته شده و تغيير كاربري داده است؟ آيا تعامل با حاكميت به معناي كوتاه شدن سقف مطالبات اصلاحطلبي است؟ آيا اگر همه عناصرسياسي اصلاحطلب درون مرزها منفعل شوند، جنبش اصلاحات زمينگير ميشود؟»
اصلاحطلبان و دولت اعتدال
آينده جنبش اصلاحات و آينده هيبت و هويت ميدان سياست در ايران وابسته بهنوع پاسخي است كه عناصر موثر در قدرت (حاكميت/ جناحهاي سياسي) به اين پرسشها ميدهند، چرا كه با وجود همه توان و پتانسيلي كه در طول سالها براي كاريكاتوريزه و كميك كردن مطالبات اصلاحطلبانه در جامعه ايراني ازسوي جريان و جناح ضد اصلاحات به كارگرفته شد، اين مطالبات و خواستهها در بطن و متن جامعه ملموس و مشهود است تا جايي كه حسن روحاني (پيشا انتخابات/ پساانتخابات) اصلاحطلبانه سخن ميگويد و بر همان صوري ميدمد و طبلي ميكوبد كه اصلاحطلبان در متن و حاشيه قدرت كوبيدهاند. در اين ميان اگرچه اصلاحطلبان معتقدند كه حسن روحاني و دولت اعتدال، رييسجمهور اصلاحطلب و دولت اصلاحات نيست و نبايد توقعات از يك دولت اصلاحطلب را از اين دولت داشت اما قايل به اين مسالهاند كه سخنان اصلاحطلبانه دولت روحاني نمايانگر خاموش نشدن مطالبات مدني- سياسي ايرانيان است. اصلاحطلبان خوب ميدانند كه اين دولت، «دولت گشودگيهاي محدود است اما آغوش خود را هم روي گشوده شدن روزنه و دريچهيي باز كرده تا كه شايد از همين روزنهها دري و دروازهيي به روي جامعه مدني باز شود و در پس آن عمارتي نو، مستحكم و ضد زلزله سياسي بنا نهاده شود.
اتحاد و اجماع در درون؛ گفتوگو و تعامل با بيرون
ساخت عمارت مستحكم اصلاحطلب هرگز بدون ادراك صحيح از موقعيت فعلي نيروي انساني جنبش اصلاحات (عناصر سياسي/عناصر اجتماعي)، شناخت دقيق از مصايب پيش رو و اتخاذ راهكارها و راهبردهاي هوشمند و چندبعدي امكانپذير نيست. برايناساس در ميان نيروهاي اصلاحطلب برخي با اشاره به استقرار دولت اعتدال معتقدند كه استراتژي اصلاحطلبان براي ساخت اين حصن حصين افزايش ضريب همگرايي و اجماع در درون اردوگاه اصلاحات و تعامل و گفتوگو با رقيب خسته از افراطيگري است. با نگاهي به مجموعه اظهارات تحليلگران ارشد و استراتژيست نويسهاي گفتمان اصلاحات ميتوان اركان راهبرد «اجماع و اتحاد» امروز اصلاحطلبان را چنين اعلام كرد:
١) تلاش براي منزوي كردن افراطيون و تندروها با پذيرش امكان دستيابي به توافق با اصولگرايان معتدل بر محور منافع راهبردي ملي. ٢) پويايي و تحرك بيشتر دراعتمادسازي براي معتدلين جناح اصولگرا از طريق ديالوگ محترمانه. ٣) تاكيد و پافشاري بر تفاوت و تمايز اصلاحطلبان درون حاكميت با اپوزيسيون برانداز. ٤) ارايه راهكاري بيمزد و منت به نهادهاي حاكميتي در راستاي تامين امنيت و منافع ملي و چانهزني براي قبولاندن موقعيت اصلاحطلبان براي عملياتي كردن اين راهبردها.
٥) پذيرش خطوط قرمز تعيين شده از سوي حاكميت و اثبات رعايت آن به نحو احسن. ٦) باور به پيشبرد برنامههاي اصلاحات از درون نهادهاي رسمي به ويژه نهادهاي انتخابي نظام. ٧) تغيير سبك برقراري ارتباط با تودههاي هوادار اصلاحات (توجه ويژه به سازمانهاي مردم نهاد و... در كنار احزاب) اصلاحطلبان با تكيه بر راهبرد اجماع دروني، ديالوگ بيروني ديگر عرصه سياسي را تنها گستره بازي خود قرار نخواهند داد و با تسخير ريزبدنههاي اجتماعي، سامان و سازمان جديدي به جنبش اصلاحات قايل به تعامل با حاكميت با رعايت حفظ هويت اصلاحطلبي خواهند داد. عملياتي شدن اين راهبرد نشان خواهد داد كه اصلاحطلبان حواس شش گانه خود را محصور و محدود به قدرت سياسي نكرده و رايحه، طعم و صورت و صداي خوش قدرت اجتماعي و فرهنگي را نيز احساس و درك كردهاند و براي تسخير اين قدرت برنامه و استراتژي دارند. بالمال، اگر روزي و روزگاري سرنوشت جنبش اصلاحات به سرنوشت بازيگران سياسي اين جنبش گره خورده بود و اصلاحطلبان به هر دليلي با سيلي سخت رقيب، زمينگير شدند اما عناصر اجتماعي از هفت خوان سخت اصلاحات ستيزان عبور كرده و راه خود را يافته است، چرا كه حتي امروز اصولگرايان معتدل هم اصلاحطلبانه سخن ميگويند و اين امرنشانگر اين است كه سربازان جنبش اصلاحات با وجود همه اشتباهات خرد و كلان راهبردي و تاكتيكي به دليل نمايندگي كردن مطالبات مدني-اجتماعي و سياسي توانستهاند اين مطالبات را در جامعه ايراني نهادينه كنند. امروز مفروض بر آنكه مخالفان جنبش اصلاحات با ابزار و مواهب در اختيار بتوانند مانع از سرگيري فعاليتهاي عناصر سياسي اصلاحات شوند و به گفته خود، سيلي بر صورت اينان بكوبند اما به واقع اين سيلي، چه جناحي را مغضوب و چه گروهي را محبوب ميكند؟ هر چه هست اصلاحطلبان اگر نميتوانند سازمانهاي سياسي خود را به هر دليلي برپا كنند ميتوانند نسخههاي جايگزين را بيازمايند. آنان اگر با تابلوي احزاب و رسانههاي تشكيلاتي نميتوانند حرفهايشان را با بدنه حامي خود بزنند ميتوانند حرفهاي امروز اصلاحات را به خانه مردم ببرند. امروز بيش از هر زمان ديگري به كلاسهاي درس و معظ راهبردنويسان اصلاحات نياز است نه سكوت و خانهنشيني آنان. اصلاحطلبان همان اندازه كه درصدد تغيير تركيب مجلساند بايد در انديشه ارتباط با بدنه اجتماعي خود باشند و اين مهم را فراموش نكنند. بيانيهها و نامهها و برخي خطابهها شايد در بزنگاههاي انتخابات، جوابي مناسب دهد و مسكني باشد براي بازگشت به قدرت با راي مردم اما اصلاحات تنها معطوف به انتخابات نيست.