counter create hit به حرمت پایی که جا ماند
۱۱ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۲:۳۰
کد خبر: ۱۵۱۴۹۶

به حرمت پایی که جا ماند

برای عنوان این نوشته، میان «در ستایش شرم» و «به حرمت پایی که جایی ماند» مردد بودم. اگر خواندی تیترش را خودت انتخاب کن برادر... .

سرویس سیاسی خرداد: مازیار خسروی  دبيرگروه سياست جهان می نویسد:" ٣٣ سال پیش. اسفند ١٣٦١. فیلمی شگفت‌انگیز از تلویزیون ایران پخش می‌شود؛ پسربچه‌ای ١٤ساله روبه‌دوربین سخن می‌گوید. دور و برش، کودکانی کم‌و‌بیش هم‌سن‌و‌سال خودش روی پتوی سبز نشسته‌ و به دیوار تکیه داده‌اند. بر صدای زلالش هنوز حتی خشی از بلوغ نیفتاده. چشمانت را اگر ببندی، فکر می‌کنی انگار فیلم‌بردار صداوسیما به مدرسه‌ای در شوشتر رفته و دارد درباره درس و مشق از بچه‌ها پرس‌وجو می‌کند. اینجا برای اکنون و همیشه، کلاس درس حاضران و غایبان است اما مدرسه نیست. اردوگاه‌ «اطفال» ارتش عراق است. دوربین هم متعلق به «نصیرا شارما»، خبرنگار هندی‌تبار شبکه پنج تلویزیون فرانسه... . پسربچه می‌گوید: «خواهش می‌کنم حجابتان را حفظ کنید تا بتوانم با شما مصاحبه کنم»، بعد شعر می‌خواند: «ای زن به تو از فاطمه این‌گونه خطاب است، ارزنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب است». خبرنگار با فارسی شکسته‌بسته می‌گوید: «ولی من خواهر هستم. از چه لحاظ زن هستم؟ اجازه بدهید حجاب سر کنم تا شما جواب بدهید...»؛ باقی ماجرا را می‌توانی با یک جست‌وجوی ساده در اینترنت ببینی؛ تصویری از بزرگی مردانی کوچک، در اوج نبرد مرگ و زندگی یک ملت که با بهانه و بی‌بهانه بارها و بارها از رسانه رسمی کشور پخش شد". 

به گزارش خرداد، ٣٣ سال بعد. اسفند ٩٤. هوای شهر این روزها آلوده است. پر از ذرات آلاینده معلق در فضا که راه نفس را می‌بندد و سینه را به سرفه می‌اندازد. هوای شهر آلوده است اما بادها خبر از تغییر فصل می‌دهند. مردمان، آرزومند نسیم نرمی‌اند که آهسته و رام، راه نفس را بگشاید. دیگرانی نیز هستند که ابری‌شدن آسمانشان را به توفانی خیالی نسبت می‌دهند که از جانب لندن می‌وزد. پسربچه‌ آن روزها، حالا مرد میدان سیاست است. یک پایش را در «اردوگاه اطفال» جا گذاشته و تصویرش مدت‌هاست که رسما از رسانه رسمی حذف شده است. نامش اما بر لوح «امید»ی حک شده که مردم شهر، کرور کرور به روزن تنگ صندوق رأی می‌ریزند. 
... . 
فردای «آدینه امید» شیرپاک‌خورده‌ای می‌نویسد: «...حالا وقت جان‌دادن برای ایران است، در مقام عمل! بفرمایید جبهه شام! جان‌دادن برای ایران در مقام عمل اما کار هرکسی نیست! ... . این دیگر رأی‌دادن نیست، بلکه ازجان‌گذشتن است! رأی را چه آسان می‌توان داد! چه آسان! ... آهای بسیجی جنوب‌شهری! که دیروز در خط مقدم نبرد با لعین داعشی، مجال این را پیدا نکردی که در سرنوشت خود شرکت کنی که رأی بدهی! من سرنوشت تو را می‌دانم! ... . اینجا بهشت اپوزیسیون است!» فقط ٣٣ سال گذشته برادر! نه ٣٣ قرن. ٣٣سال به عمق فراموشی. ٣٣ سال از وقتی خبرنگار، دنباله «ساری» هندی‌اش را روی سر کشید و با همان فارسی شکسته‌بسته پرسید: «عقیده شما چیست که به این راه آمدی و حالا اینجا هستی؟» لازم است تا تکرار کنیم آن‌که تو از خشم اقبال به «امید» او و مردم شهر، دامن از کف داده، گریبان پاره می‌کنی و پای داعش و انگلیس به میانه میدان می‌کشی چه گفت؟  «...اسلام در خطر بود، ما وظیفه خود دانستیم از اسلام دفاع کنیم...».حتما لازم است که تکرار کنیم پدران ما نیز دوشادوش پدر تو جنگیده‌اند برادر؟ لازم است که تکرار کنیم بسیارانی از آنان، اکنون کنار پدر تو در خاک ریشه‌ کرده‌اند؟ لازم است حتما یک نفر پای مصنوعی‌اش را شاهد بیاورد و دیگری چوب‌خط پرشده سال‌های دفاع از سرزمین مادری هر دوی ما را؟! لازم است که تکرار کنیم قرار نیست این سرزمین یا جای تو باشد یا جای ما؟ لازم است که تکرار کنیم ما هم‌خانه‌ایم نه دشمن؟! لازم است که تکرار کنیم چشمانت را نبند؟! راستی واقعا نشانی درست را نمی‌دانی یا مخصوصا آدرس غلط می‌دهی؟! 
... . 
برای عنوان این نوشته، میان «در ستایش شرم» و «به حرمت پایی که جایی ماند» مردد بودم. اگر خواندی تیترش را خودت انتخاب کن برادر... .
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربحث ترین عناوین