counter create hit احوال‌پرسی‌های موحد و کیارستمی از هم
۲۰ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۴:۰۸
کد خبر: ۱۵۵۱۲۸

احوال‌پرسی‌های موحد و کیارستمی از هم

حجت‌الله ایوبی با انتشار متنی در وصف محمدعلی موحد،‌ آن را به عباس کیارستمی تقدیم کرد.

به گزارش ایسنا،‌ رئیس سازمان سینمایی در یادداشتی با عنوان «احوال عاشقان را عاشقان دانند: تقدیم به عباس کیارستمی» به خاطره‌ای از دیدار محمدعلی موحد به همراه کیارستمی اشاره کرده و نوشته است:

«سراپا چشم بود و یک جهان گوش. پلک نمی‌زند. چشم در چشم. محو طنازی‌هایش بود. در آن هوای خنک و پاک لواسان در خانه‌ای که نماد معماری ایرانی است و آراسته به تابلوهای زیبایی از خط و نقاشی چای داغی که راوی «قصه قصه‌ها» و باغبان «باغ سبز» و گردآورنده مقالات شمس تبریزی پیکش کند چقدر می چسبید. محمدعلی موحد با ته لهجه بسیار شیرین آذری‌اش با حافظه‌ای وصف‌ناپذیر از زمانه می‌گفت. از شعر و ادب، از سینما و موسیقی. از اوضاع و احوال روزگار و پیوسته عباس کیارستمی را به نوشیدن چای تعارف می‌کرد، اما عباس آقا پلک نمی‌زد و محو زیبایی سخن و هوش و ذکاوت این پیر عشق و عرفان ایرانی بود.

پس از ترک خانه باصفای استاد موحد، از اینکه چنین محفل انسی برایش آراستم سپاسگزار بود. می‌گفت همیشه در حسرت کاشتن یک دوربین و ثبت همه این لحظه‌های شیرین بود.

پس از آن دیدار در هر گفت وگو و دید و بازدیدی، عباس کیارستمی بی درنگ سراغ از محمدعلی موحد می‌گرفت و از او می‌پرسید و به یاد ندارم دیداری از استاد موحد را که از عباس کیارستمی سراغی نگرفته باشد.

کیارستمی می‌گفت پس از نزدیک به بیست سال شخصیت گمشده یکی از فیلمنامه‌هایش را که عارفی ترک زبان است پیدا کرد. شخصیت اصلی این فیلمنامه تنها محمدعلی موحد می تواند باشد. کیارستمی می‌گفت برای همیشه از ساختنش چشم پوشی کرده، چون نقش موحد را تنها خودش می‌تواند بازی کند و آن هم آرزویی است دست‌نیافتنی. روز سوم فروردین امسال هنگامی که در بیمارستان جم بر بالین عباس آقا حاضر شدم. پس از کمی گپ و گفت پرسید: «راستی آقای موحد چطوره؟ ازش خبر داری؟ عجب آدم نازنینی است این مرد...»

دو سال پیش در روزِ مولانا متنی را که در وصف استاد موحد نوشته بودم در حضور این دو چهره ماندگار خواندم. بازخوانی بخشی از این نوشته را تقدیم می‌کنم به عباس کیارستمی که در همه احوال حتی در بدترین وضعیت جسمانی‌اش از احوال محمدعلی موحد غافل نیست.

«......مقالات محمدعلی موحد پرده پرده است. پرده نخست معمولا صحنه‌آرایی است. دکورها را با هنرمندی می چیند. صحنه را زیبا می آراید. مخاطب غرق این چینشهای زیبا می شود. آن قدر غرق که اصل موضوع گاهی از یاد می رود. پس از پایان چیدمان و صحنه آرایی، به هنگام و باشکوه چهره های اصلی از راه می رسند. شمس تبریزی و مولانا خرامان می آیند. همه چیز برای فهم گفتارشان آمده است. دکوپاژها هنرمندانه است. پایان صحنه ها زیباست. پرده آخر، آغاز ماجرا در ذهن مخاطب است. او که سخن به انجام می رساند ماجرا تازه در ذهنهای به وجد آمده آغاز می شود. ذهنها درگیر می شود. در همه سخنرانیهایش دیدم که مخاطبین توان برخاستن ندارند. فرصتی لازم است تا خود را بیابند. مانند کسی که از رویایی شیرین برخاسته .سخنرانیهای استاد موحد شباهت زیادی به فیلمهای عباس کیارستمی دارد. در فیلمهای کیارستمی خبری از جلوه های ویژه، جاذبه های بصری، دکورهای سنگین، هیجانهای عجیب و غریب نیست. در اوج روانی و سادگی. گاه همه چیز در درون یک خودروی ساده می گذرد. اما مخاطب را در جای خود میخکوب می کند. فیلمهای کیارستمی دو بخش دارد بخشی که بر صفحه سینما می گذرد و بخش اصلی‌اش با روشن شدن چراغها در ذهن بینندگان آغاز می شود. موحد صدایش مونوتون است، خبری از لطیفه نیست، دستهایش بالا و پایین نمی شود. آهسته نجوا می کند. سخنرانیهایش را از رو می خواند. از پاورپوینت (پرده نگار) و مانند آن هم خبری نیست. او به خوبی می داند که «خانه دوست کجاست؟» دست مخاطبان را می گیرد و در خانه دوست به آنها «طعم گیلاس» را می چشاند. با نوشته هایش مانند سخنرانیهایش «زندگی ادامه دارد». «مثل یک عاشق» نجمه های عاشقانه را «مشق شب» می کند. سخنانش مانند نوشته هایش «شیرین» است. خلاصه آنکه موحد پنجره ای است به بیرون. روزنه ای به بالا. صدای رسای شمس تبریزی است... با او که بنشینی از «او» خبری نیست. مانند شمس که می گفت «من کو؟ مرا خبر نیست. اگر مرا بینی سلام برسان ». «در اندرون (ش) بشارتی هست. سخنش «زخم کند» چون «از بناگوش رها شود». «زهِ کمان که از دهان رها کنی، چه عمل کند؟ الا از بناگوش رها کنی، زخم کند». با او که می نشینی از او خبری نیست. اگر او را یافتی سلام برسان. سلام همه مولاناپژوهان، سلام شمس دوستان. سلام انسان گرفتار آمده در زندان خویشتن. اگر او را یافتی سلام برسان. سلام اهالی تبریز، سلام مردم آذربایجان. سلام همه ایرانیان..... »

و روزهای آغازین نوروز امسال در محضر استاد موحد بودم. او هم بی درنگ از کیارستمی پرسید. احوالش را جویا شد. به گونه ای که گمان کردم شاید از بیماریش باخبر است. شاید هم بود. مگر شمس تبریزی نگفت که «اگر اهل سماعی را، به مشرق، سماع است، صاحب سماع دیگر را، به مغرب، سماع باشد و ایشان را، از حال همدیگر، خبر باشد ! » و باز از او آمده است که « احوال عاشقان را هم عاشقان دانند».

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: