حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت ضمن بیان مصادیقی از فشارهای مخالفان فلسفه و عرفان به این مرجع تقلید گفت: مخالفان فلسفه فشار میآوردند که چرا حضرت آیتالله بهجت به فلان عارف ناسزا نمیگوید!
غروب یکشنبه، 27 اردیبهشت سال 1388، وقتی خبر رحلت بهجتالعرفا آیتالله محمدتقی بهجت در شهر قم پیچید، بهت و حیرت و ناله و شیون شهر را فرا گرفت و به دنبال آن سیل مشتاقان و شیفتگان فقاهت و مرجعیت به سوی قم سرازیر شد.
قم سراسر سیه پوشید و ازدحام جمعیت عزادار، یادآور تشییع تاریخی آیتالله بروجردی شد، از عامی و عارف، از فاضل و کاسب و از همه طبقات مردم در تشییع پیکر مردی حاضر شدند که سینهاش مالامال از عشق و شیفتگی بود و یادگاری مقدس از خود بر جای گذاشت و سرانجام پیکر مطهر آن پیر راحل در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) در مسجد بالاسر در خاک مشک بوی عصمت آرمید.
به مناسبت برگزاری چهارمین سالگرد ارتحال آیتالله بهجت، دیداری با فرزند این عارف بالله حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت داشتیم و در آن جلسه، دیدگاههای مرحوم آیتالله بهجت را درباره فلسفه و عرفان جویا شدیم که بخش دوم و پایانی این گفتوگو از نظر میگذرد.
در این بخش از گفتوگو، مطالب زیر از نظر میگذرد:
* آیتالله العظمی بهجت راجع به فلسفه خواندن فرزندشان چه نظری داشتند؟
- درباره فلسفه خواندن ما حرفی نمیزد. حتی ما به حد افراط هم میخواندیم. تمام دوره اسفار را که 9 جلد است خواندم و 14 سال طول کشید.
فلسفه را نزد علامه حسنزاده آملی و آیتالله جوادی آملی و مرحوم شهید مطهری خواندم. با این حال که به صورت افراط هم میخواندم ایشان فقط از اینکه من دنبال کلام دیگران باشم، یکبار اظهار نظر کرد.
ولی مخالفتی با این کارها نداشت. کلا با دانستن علم مخالفتی نداشت. من ریاضیات و ستاره شناسی میخواندم و ایشان مخالفتی نداشت. بسیار از دانستن و علم، خوشش میآمد.
رشته اصلی و تخصصی من فلسفه و عرفان بود. 18 سال فلسفه و حدود 8 سال عرفان خواندم. پدرم تنها مطلبی که درمورد تحصیل من در این رشته میفرمود این بود که چرا اینقدر عمر صرف میکنی که دیگران چه گفتهاند؟ خودت چه میگویی؟
من زمانی که در این زمینه صرف میکردم، چند برابر هم کلاسیهایم بود تا همه علومی را که در این کتب هست، در حضور استاد بگذرانم. لذا پدرم فقط به خاطر اینکه خیلی از وقتم را برای این موضوع صرف میکردم، اعتراض داشت.
پدرم یکسوم من، وقت صرف فلسفه کرده بود ولی هرگاه مشکلی داشتم برطرف میکرد
حضرت آیت الله بهجت، شاید نسبت به من یک سوم وقت، صرف این موضوع کرده بود ولی چون هدفمند بود، اشکالات بنده را که سه برابر ایشان وقت صرف کرده بودم را جواب میداد.
هرگاه مشکلی داشتم، ایشان حل میکرد و در مقام نظریه پردازی نیز خیلی قویتر از من بود.
چنین افرادی چون هدفمند کار انجام میدهند، قویتر شده و زودتر به نتیجه میرسند.
خداوند به انسان میفرماید: بشر تو خیلی به دنبال علم هستی ولی همه اینهایی که تو داری فرضیه است و صد در صد علم به دست تو نیامده؛ «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً ... » و هنوز خیلی کم داری. چیزی به دست نیاوردهای. اگر علم میخواهی، در اتصال به من بدست میآوری.
چطور اگر این لامپ را خاموش کنیم دیگر نه خود لامپ روشن است و نه میتواند به ما روشنایی دهد، چون کلید اتصالی که ما قطع کردهایم، ارتباط لامپ را از منبع تولید الکتریسیته قطع کرده است.
وقتی به آن منبع متصل است، نور پیدا میکند و نه تنها نور پیدا میکند بلکه منور هم میشود و نور هم میدهد.
ما نیز اگر به مبدأ هستی متصل شویم، نه تنها برای خودمان بلکه برای دیگران نیز میتوانیم مفید باشیم. چنین افرادی سعی کردهاند که خودشان را به آن حقیقت وصل کنند لذا در اتصال به آن حقیقت، علم بیشتری به آنها افاضه میشود.
خداوند میفرماید ما حکمت را به لقمان آموختیم. یعنی لقمان سر کلاس رفت و چیزی آموخت؟ خیر. بلکه در اثر اتصال به مبدأ اصلی، منوهایش باز شد و علم را گرفت.
* نظر آیتالله بهجت درباره عرفان علمی چه بود؟
- پدرم فلسفه را مقدمه معرفت میدانست اما به خواندن عرفان علمی مقید نبود. البته ایشان مخالف هم نبود.
مقید نبود که حتما انسان باید عرفان علمی یا نظری را بخواند و در آن صاحب نظر شود. میفرمود داشتن یک مقدار اطلاعات درباره عرفان علمی لازم هست اما بایدی وجود ندارد.
دانستن کتب عرفای بزرگ را نیز توصیه میکرد.
عرفان نظری به این صورت کلاسیک چند سالی است که بیشتر مطرح است و قبلا به این صورت نبود. پدرم مخالفتی با خواندن عرفان علمی نمیکرد اما از اینکه این موضوع به صورت بت شود هم خوشش نمیآمد. میفرمود اینها ابزارند برای حرکت و بت نیستند.
اینکه خیلیها میخوانند و اصرار دارند که ما این مطالب را میدانیم و دانا هستیم و ... را هنر نمیدانست.
دانستن هر دانش دیگری نیز همین طور است. فقه و اصول و کلام هم همینطور است مانند فیزیک و شیمی دانستن است.
مهم این است که تو چه داری؟ تو چه یافتی و کجا رفتی. مثل این است که بگویی من آنم که رستم بود پهلوان. خود تو چه کردهای؟ مهم این نیست که هرچه دانشمندان دیگر یافتهاند در دست تو باشد.
خودت کجای عالم هستی و چه چیز را به دست آوردهای.
تعابیری داریم که به این موضوع اشاره میکند:
گیرم تو خَری عـلم چه بـاریست بـدوشت / در گِل چو فـتاد این خَر و این بار چه داری؟
در خود قرآن نیز این تعبیر وجود دارد که فوقش مانند چهارپایی هستی که باری را حمل میکنی «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفارا».
فرض کن همه کتب را دانستی، از خودت چه میجوشد؟ آن جوشیدن انسان است که اثر بخش است.
پدرم آن جوشش را میخواست و با آن جوشش در انسان کار داشت. موافق این جوشش بود و با زیاد وقت صرف این مطالب کردن و بت کردن آنها موافق نبود.
* توصیه حضرت آیتالله بهجت برای پیمودن مسیر عرفان عملی چه بود؟
ـ در عرفان عملی دو طریق وجود دارد. یک طریق، نظریهایست که به علامه سید علی آقا قاضی هم نسبت میدادند و آن این است که اگر انسان نصف عمر را صرف این بکند که به استاد برسد، نصف راه را رفته است.
حضرت آیتالله بهجت این نظریه را نداشت. شاید اغلب اساتید همان نظر اول را دارند.
الآن خیلیها به عنوان استاد مطرح هستند ولی خبری از این مطالب ندارند. آنهایی که خبر داشتند، حاضر نمیشدند بگویند داریم و آنها که نداشتند، میگفتند داریم. این معنا ندارد که خدا بشری را که آفریده و تشنه کلاسی است، حالا بری رسیدن به این کلاس برایش معما هم بگذارد.
توصیه مهم و کلیدی آیت الله بهجت برای عرفان عملی و سیر و سلوک
حضرت آیتالله بهجت دقیقا راه دیگری را پیموده بود. پدرم با استاد شروع نکرد بلکه با استاد تمام کرد. این یافته ایشان بود و میفرمود: ترک معصیت به دقت و نماز اول وقت، کافی است تا انسان به بالاترین مقامی که برای او امکان دارد برسد. به همین سادگی و از بس این ساده است، کسی باور نمیکند.
یادم هست سال 75 دو تا خانم آمده بودند جلوی منزل و با عبارات ادبی بسیار قوی و لطیفی نوشته بودند که ترک معصیت برایم مسئلهای نیست و این راهها را پیمودهام ولی دنبال آب میگردم و به سراب میرسم. چه کنم؟
پدرم برایشان نوشت: ترک معصیت یک کمینگاه نشستن دائم میخواهد و اگر آن به نتیجه برسد، نتیجه میدهد.
این تجربه خود حضرت آیتالله بهجت بود و میفرمود آقای قاضی در اواخر عمر که مثلا هشتاد سال عمر کرده بود به این نتیجه رسید و گفت ترک معصیت و نماز اول وقت برای رسیدن به مقامات عالیه کافیست.
پدرم میفرمود من این نظریه استاد را جرأت نکردم برای هم کلاسیهای خودم نقل کنم. به دلیل اینکه صد در صد با حرف قبلی و برنامههای سی چهل ساله استاد منافات داشت.
چیزی نگفتم تا اینکه حرف خود به خود پراکنده شد و من نیز گفتم بله من این موضوع را از ایشان شنیدم. دوبار هم شنیدم.
پدرم خودشان نیز از همین راه رفته بود. البته من از پدرم این انتظار را داشتم که یک روز قبل از رحلتش تجربیاتش را برایم بگوید. چون معمولا عرفا این کار را میکنند و لحظات آخر میاندیشند که دیگر دکان بسته میشود و گفتن اینها دکانی نیست پس بگذار این تجربه برای فرزندم بماند. اما ایشان در این حد نیز از خودش نمیگفت و این حسرت را بر دل ما گذاشت.
کلام علامه جعفری درباره حضرت آیت الله بهجت
علامه جعفری سال 63 با همان لهجه ترکی غلیظ به من گفت پدرت تا هست نه میشناسیاش و نه میگذارد که بشناسی. وقتی از تو گرفتند، آن وقت میفهمی.
وقتی پدرم از دنیا رفت تازه برایم بابی باز شد. بعد از رحلت ایشان یکی از بزرگان صدایم کرد و فکر کردم که میخواهد تسلیت بگوید.
من بعد از رحلت حضرت آیتالله بهجت عصبی شده بودم و تارهای صوتیام مشکل پیدا کرده بود و نمیتوانستم حرف بزنم. به آرامی به ایشان گفتم آقا صدا نیست فقط تصویر هست آن هم ممکن است بعد از رفتن پدرم برود. ایشان اشاره کرد نزدیکش شدم و گفت رازی از پدرت پیش من هست بگذار تا دفن نشده آن را به تو بگویم.
50 سال قبل در نجف، استاد بزرگ، مرحوم قوچانی به من گفت سرّ اینکه آقای بهجت از همه هم کلاسیهایش فاصله گرفت و ممتاز شد یک چیز بود. همه تازه شروع کردهاند ولی آقای بهجت سالها قبل از اینکه به سن بلوغ برسد، کار کرده بود. ایشان در اثر عبادت سالها قبل از بلوغ چشمش باز شده بود و معصیت را میدید و مرتکب نمیشد.
او دوران قبل از بلوغ را که معصیت برای انسان نوشته نمیشود و تکلیفی نیست، به سلامت گذرانده بود. این دوران را با عصمت و پاکی گذرانده بود و در دوران نوجوانی حفظ کرده و ادامه داده بود. لذا معصوم بود و معصوم ماند. همه پله به پله میرفتند و او چون سبکبال بود، پرواز کرده بود.
معصیت را میدید و مرتکب نمیشد. این دیدن معصیت را ما نمیفهمیم چون درکی از آن نداریم و باید با علم شهودی به آن رسید. پدرم در خودش فرو میرفت و این در خود فرو رفتنها مقدمه بسیار بزرگی برای پرواز انسان است. اما الآن همه خودشان را سرگرم میکنند و یک ساعت بیکار نمیمانند که فکر کنند.
جایی که علم نداری برای خدا بایست
من واقعا ندیدم پدرم یک دقیقه عمرش را مفت هدر بدهد. هرگز ندیدم، حتی وقتی بلند میشد تا چند قدمی برود و کتابی را بیاورد، برای همان چند قدم و لحظاتی که میگذشت، برنامه داشت و نمیگذاشت مفت برود. نظر دیگری که ایشان داشت این بود که باید برنامه داشت که هر شب پاک سازی کرد و حساب اعمال را داشت.
حضرت آیتالله بهجت میفرمود اگر انسان جایی را که صدر در صد علم دارد، حرکت کند و جایی که مطمئن نیست، برای خدا بایستد، غیر ممکن است خدا او را وابگذارد. یقینا خدا او را به هدف میرساند.
همیشه این عبارت لطیف را به کار میبرد که استاد، شخص نیست. شخص یک واسطه است. استاد اصلی علم است و خدا برای رساندن این علم به انسان هزار و یک راه دارد. پدرم غیر قابل تصور میدانست کسی منتظر خدا باشد و خدا جواب ندهد.
* حضرت آیتالله بهجت چه کتابهایی را برای مطالعه توصیه میکرد؟
ـ ایشان توصیه میکرد کتابهایی که در زدودن این نفسانیات در انسان موثر است خوانده شود. مانند کتاب «معراج السعاده» مرحوم نراقی و کتاب «جهاد نفس» مرحوم حر عاملی و یا به طلاب توصیه می کرد روایاتی که درباره مبارزه با نفس در «وسائل» هست را بخوانند.
امسال تقویمی چاپ شده به نام «العبد» که با همکاری بعضی همکاران دفتر بوده و در هر روز یکی از این احادیث را کار کردهاند.
حضرت آیتالله بهجت همیشه میفرمود سعی کنید روزی یک حدیث را در خود پیاده کنید. همت هم اصل مهمی است. اگر انسان این همت را به خرج دهد، موفق است.
* نظر ایشان درباره بعد فلسفی و عرفانی علامه قاضی چه بود؟
ـ درباره آقای قاضی، پدرم کمتر حاضر میشد صحبت کند. چون صحبت از ایشان را به نوعی تعریف از خودش میدانست.
به هر حال اینکه استاد ما چنین بود و چنان میکرد یعنی ما هم ... . اصولا این حرفها و کارهای دیگران در وجود پدرم اصلا نبود.
در دورانی که طی کرده بود، عرفا در جامعه بسیار مطرود بودند؛ چون منیّت و کبریایی نداشتند. جامعه میدانست که حق حکومت و ولایت و حقیقت مال اینهاست و برای اینکه جایگاه اینها را بگیرد، در تبلیغات خود علیه اینها بود. عرفا زمینهای برای بروز پیدا نمیکردند.
چگونه سید علی آقا قاضی درس میگفت؟
سید علی آقا قاضی نیز منزلشان در گوشهای بیرون شهر بوده و حتی بزرگان، به افراد توصیه نمیکردند که نزد ایشان بروند، چه رسد به بقیه.
بقیه مردم هم به خاطر تبلیغات مسمومی که شده بود، مخالف بودند. در کوچه پس کوچههای بیرون شهر جلسات خود را تشکیل میداد که کسی متوجه نشود.
با نور یک چراغ کوچک که گاهی همان را خاموش میکردند و در تاریکی درس میدادند.
جلسات آقای قاضی در تاریکی بوده و فقط برای خواندن عبارتی یک چراغ کوچک روشن میکردند و حتی یکدیگر را درست نمیدیدند.
گاهی مخالفت افراد در حدی بوده که مثلا یک بچه دبستانی بخواهد سر علم با یک استاد دانشگاه تسویه کند و او را قانع کند که فلان علم ثمره ندارد. یک بچه دبستانی چه میخواهد بگوید؟
نمونهای از مخالفتها با حضرت آیتالله بهجت
حتی این مخالفت ها در مقابل پدرم نیز بود. یکبار مشهد بودیم و طلبهای که یک سال یا دو سال بود تحصیل میکرد، آمده بود با پدرم بحث کند و مسئله را با آقا تسویه کند.
این طلبه که مثلاً سال دوم بود آمده بود در مورد فلسفه و عرفان، مسئله را قطعی کند و بحث کند و پدرم را قانع کند. چون معمولا بچهها را پر میکردند و بیشتر از بزرگانشان جان فدایی میکنند. به این صورت حمله میکردند.
امام خمینی از حضرت آیت الله بهجت درباره علامه قاضی میپرسید
پدرم میفرمود من وقتی وارد ایران شدم، اصلا بنایم بر این نبود که از استادم چیزی نقل کنم. نمیدانم چه کسی مرا به این حرفها معرفی کرد. بله اوایل که من آمده بودم دائما آقای خمینی میآمد و از استاد ما میپرسید. از اخلاق و خصوصیات و نظریات و حرفها و مطالب آقای قاضی سؤال میکرد.
اوایل کنجکاو شدم که چرا آقای خمینی اینقدر اصرار دارد از استادم بگویم. بعدها دیدم خود ایشان هم مقداری در این وادی هست، برایش گاهی مطالبی میگفتم. گمان میکنم که ایشان لو داده باشد (چیزی به دیگران بروز داده است).
افرادی مثل پدرم میخواستند مخفی کنند که مثلاً من این دوره را دیدهام. چرا که جامعه پذیرا نبوده و آمادگی این حرکت را نداشته است.
لذا ایشان مایل نبود از آقای قاضی صحبت کند. ایشان صحبت هم میکرد فقط میفرمود بله استاد ما، میفرمود پیشینیان ما در این مراحل تا چه مقداری حرکت کرده بودند و من در این مراحل چه مقدار از آنها گذراندم و جلوتر رفتم. چیزهایی را یافتم که آنها نیافته بودند. پدرم در همین حد از آقای قاضی صحبت میکرد و از بعد فلسفی یا عرفانی چیزی نمیگفت.
عقل در مقام عرفان، انسان را محجوب میکند
فلسفه با عقل سر و کار دارد و عقل به معنای عقال بوده و پابند است. در عرفان، این عقل ره زن میشود و جلوی انسان را میگیرد و انسان هر چیز را میخواهد ببیند با عقل جور در میآید و با این چارچوب میسنجد و به همین خاطر از پرواز جا میماند.
فرض کنید به کسی میگویند اگر به بام بروی و این مراحل را انجام دهی، میتوانی پرواز کنی. این انسان با چارچوب عقل خود میسنجد که آیا من اینقدر انرژی دارم که از زمین کنده شوم؟ وزن من این مقدار است و اندازه بال من این مقدار است و نیروی زمین این میزان هست و... این انسان تا این فکرها را کند، بقیه پرواز کردهاند و او همین جا مانده است.
عاقل به کنار جوی بی پل میگشت/ دیوانه پا برهنه از جوی گذشت
ماجرای اشکالات علامه طباطبایی به علامه سیدعلی آقا قاضی
پدرم میفرمود علامه طباطبایی در محضر استاد ـ آقای قاضی ـ دائما نقد و ایراد میکرد؛ دائما اشکالات میکرد. اشکالات در آنجا هم معمولا برهانیست، یعنی فلسفی و نظریست. خود مرحوم علامه طباطبایی نیز نقل کرده که فلسفه من خدمت آقای قاضی پخته شد. پدرم میفرمود زمان زیادی از جلسه را بحث اینها میگرفت.
به عمرم در محضر استاد سؤال نکردم، اما سؤالی در دلم نماند که از استاد جواب نشنوم
حضرت آیتالله بهجت همین جایی که شما نشستید، نشسته بودند و یکی از علمای بزرگی که الآن هست، به دیدن ایشان آمده بود. این آقا همیشه به شیوههای مختلف از پدرم میپرسید آیا شما به محضر حضرت ولی عصر (عج) میرسید؟
پدرم میفرمود اینها را نپرسید همه ما به محضر ایشان میرسیم و ایشان را میبینیم ولی شاید متوجه نباشیم.
این دفعه ایشان از پدرم سؤال کرد شما در محضر حضرت ولی عصر (عج) چه سؤالاتی را مطرح میکنید؟ پدرم فرمود ما همین جا هم در محضر اساتیدمان سؤال نمیکردیم. آنها که خودشان میدانستند و نیاز به سؤال ما نبود. هرچه را خودشان صلاح میدانستند، میگفتند. منظورشان این بود که وقتی استاد به باطن من احاطه دارد، من چرا سؤال بپرسم.
پدرم میفرمود بعضیها در محضر استاد سؤال میکردند ولی به عمرم در محضر استاد سؤال نکردم، اما این را هم بگویم که سؤالی در دلم نماند که جواب نشنوم و استاد جواب ندهد. سؤال درون من بود و استاد جواب میداد.
بعد پدرم لبخندی زد و فرمود حتی چند بار شد که استاد ـ آقای قاضی ـ اظهار کرد: و اما سؤال فلانی... و اسم بنده را آورد. من سؤالی نپرسیده بودم ولی ایشان خود احاطه داشت و پاسخ میگفت.
یکبار هم در کلاس، علامه طباطبایی کنار من نشسته بود و به من گفت تو که حرفی نزدی، استاد جواب سؤال تو را میدهد و من چیزی به او نگفتم.
یعنی پدرم در سن بیست و چهار، پنج سالگی، اینقدر رازدار است که حتی به هم شاگردی خود نمیگوید که استاد سؤال درونی مرا جواب میدهد.
لذا پدرم در زمینه عرفان عملی نیز برخلاف تمام هم شاگریهایش بود و با استاد تمام کرد نه اینکه با استاد شروع کند. درحالیکه همه با استاد ـ آقای قاضی ـ شروع کردند.
ایشان وقتی خدمت استاد رسید، خیلی از مراتب را سیر کرده بود و شاید ده سال یا بیشتر کار کرده بود و جالب است که استاد را نیز به ایشان میرسانند نه اینکه خود به دنبال استاد برود.
واقعا وقتی انسان به این ظرفیت و استعداد میرسد، خداوند مسیر را برای او باز میکند. لذا پدرم با استاد پایاننامه نوشت و استاد پایان بخش بود نه شروع کننده.
* از تدریس عرفانی علامه قاضی چیزی نمیفرمود؟
ـ آقای قاضی تدریس عرفان علمی داشته و بعضی از رفقای پدرم چندین جلسه متفاوت در حضور استاد بعضی از کتب را میآموختند.
پدرم آن زمان در آن درسها شرکت نکرد چون درسهای دیگر را باید پایان میداد و پدرم میخواسته هر دو بعد را داشته باشد، هم بعد علمی را در حد اعلی نگه میداشت و هم بعد عرفانی را به بالاترین سطح میرساند.
هنر پدرم در این بوده که این دو هیچگاه مزاحم یکدیگر نبودهاند. من آقایی را دیدم که میگفت ما پیش آقای قاضی، فتوحات مکی میخواندیم.
آیت الله بهجت میفرمود: خدا میداند علامه طباطبایی چه سختیهایی را تحمل کرد
* پدرتان درباره فلاسفه معاصر هم صحبتی میکردند؟