منیرالدین کوهبنان- صبح دیروز (چهارشنبه، ۲۳ اردیبهشت) برای دریافت بستهای به پایانه مسافربری جنوب مراجعه کردم که به دلیل تاخیر اتوبوس، حدود یکساعتی را باید در این مکان پررفتوآمد منتظر میماندم. پس از گرفتن یک چای، از روی کنجکاوی کنار فردی که لباسی کاملا نظامی و چفیهای با تصویر رهبر انقلاب بر گردن و چندین ساک و کیف نظامی در صندلیهای کنارش داشت نشستم اما گویا او برای گشودن باب سخن مشتاقتر بود. صحبت را با این سوال که «کجایی هستی» آغاز کرد و بعدازآن پشت سر هم سوال میپرسید تا به مجرد بودن من پیبرد و گفت «پس هنوز خانه و زندگی نداری، آدم تا ازدواج نکند زندگی ندارد» و در نهایت با پرسیدن سوال «شیعه هستی یا سنی» نوبت را به من برای باز کردن گرههای مطرحشده در سخنانش واگذار کرد. در سخنانش با لحن حماسیای گفته بود که افغان است و از سال ۶۵ در کرمان ساکن است و ساعاتی قبل، با پرواز دمشق به تهران رسیدهاست. در همین حین دو همکار دیگرش که کمی از او قدبلندتربودند با پوششی مشابه از کنار دستگاه خودپرداز به سمت ما آمدند. باتوجه به حاشیهها و جنجالهای مطرحشده در چندین تلویزیون ماهوارهای و برخی رسانههای خارج از کشور مبنیبر سوءاستفاده ایران از مهاجران افغان و اجبار آنها برای سفر به سوریه، مشتاق شدم تا از فردی که بسیار صمیمی و خوشمشرب به نظر میآمد جزئیات این ماجرا را بیابم ولی هنوز شرایط برای ورود به چنین بحث حساس و احتمالاً امنیتی فراهم نشدهبود. از او درباره وضعیت کنونی افغانستان و سفرهای وی به زادگاهش پس از مهاجرت به کرمان پرسیدم که با گفتن جمله «افغانستان حال خوبی ندارد» ادامه داد: «از اطراف مزار شریف آمدم و تنها یکبار به آنجا برگشتم آنهم ۱۵ سال پیش. ما شیعیان حالوروز خوبی در افغانستان نداشتیم و الان هم دیگر نمیتوانم برگردم چون در آنجا داعش و یزیدیان زمان طرفداران خود را دارند». پس از اینکه توضیحاتی در وصف وضعیت خود و خانوادهاش در کرمان میدهد و از مهماننوازی ایرانیها در این سالها با ولع خاصی تشکر میکند، خبرنگار بودن خود و علاقه به گفتوگو با وی را مطرح میکنم که با شعفی آشکار استقبال میکند. دستگاه ضبط صدا را روشن میکنم و او با مرتبکردن خود کمی بر روی صندلی جدیتر مینشیند و در پاسخ به این سوال کلی که «خود را معرفی کنید و درباره فعالیتتان در سوریه برای ما بگویید» سخن را آغاز میکند
تنها کسی که ما را به سوریه میبرد اسمش «الله» است
«بسمالله الرحمن الرحیم، اینجانب درمحمد رسولی با اسم مجاهدین زهیر، سرباز خاکی بیبی زینب کبری از لشکر فاطمیون هستم که امروز صبح از دمشق برگشتیم که احتمال میرود ۲۲ اردیبهشت باشد. ما امروز از سوریه برگشتیم و الان میخواهیم به خانه خود در شهر کرمان برگردیم».از زهیر درباره دلیل رفتنش به سوریه و اینکه آیا اجباری در کار بودهاست میپرسم که با همان لحن نوشتاری و لهجهای افغانی ادامه میدهد: «تنها کسی که ما را به سوریه میبرد اسمش الله است، بیبی زینب است، اهلبیت است، مولا علی است، شهدای کربلا است، شهدای مظلوم؛ مظلومترین شهدای تمام کره زمین که در سوریه شهید میشوند است، این بزرگواران پای ما را به سوریه میکشانند که با یزید زمان بجنگیم، با شمر این زمان بجنگیم که بعضی از دوستان تصور نمیکنند و نمیدانند که وضع و اوضاع سوریه چگونه است؛ وارد سوریه که میشوید تمام خانواده را فراموش میکنید و تنها به فکر خدا هستی و حواست به دشمن است. هیچکس ما را با زور به سوریه نبردهاست و جمهوری اسلامی به ما میگوید که میخواهید بیایید و نمیخواهید نیایید، جنگ جنگ حق و باطل است و ما برای رضای خدا و اهلبیت میرویم، برای جمهوری اسلامی هم میرویم و اگر کوچکترین تهدیدی برای جمهوری اسلامی پیش بیاید باز هم برای مکتب اسلام و تشیع مبارزه خواهیم کرد».
ما گردان ویژه بودیم و تا رسیدیم خانطومان سقوط کردهبود
زهیر که قبل از شروع مصاحبه گفته بود از خانطومان برمیگردد و در نزدیکی آنها بچههای گیلان ساکن بودند و حتی برخی از شهدای مازندرانی که در روزهای اخیر به شهادت رسیدند را نیز میشناخت درباره وضعیت مدافعین حرم در سوریه پس از حوادث خانطومان میگوید: «دشمنان به هیچ آتشبسی پایبند نیستند و سوءاستفاده میکنند، آنها بر روی سفرههای عمروعاص، معاویه و یزید بزرگ شدند و آنها نه خدا دارند و نه پیغمبر. با اسم صلح و مذاکره میروند خود را مجهز میکنند و دوباره در مقابل لشکر اسلام میایستند. جنگ، جنگ خطرناکی است و جنگ با کره زمین است ولی بههرحال شهدای کربلا و شهدای مدافعین حرم که فرقی ندارد از کدام کشور باشند، اینقدر به بچهها روحیه و انرژی میدهد که در نهایت لشکر اسلام پیروز خواهد شد؛ کسانی را ما آنجا دیدیم که ۱۶ سال دارند و کسانی که حتی نمیتوانند تیر شلیک کنند ولی خداوند جراتی به آنها دادهاست که آنها به خط مقدم میآیند و از مکتب اسلام و اهلبیت دفاع میکنند. گردان ما در «نبلوالزهرا» یعنی نزدیک خانطومان بود که گردان ویژه بود و هرجا که خطر میشد باید میرفتیم. ساعت یکونیم شب به ما آمادهباش دادهشد که به سمت خانطومان حرکت کردیم که تا رسیدیم، خانطومان سقوط کرده بود ولی صبح باز یک هجوم کردیم ولی پیشروی زیادی حاصل نشد».
رسانه ها میگویند جنگ شیعه و سنی است دروغ است
زهیر که وقتی به ماجرای خانطومان میرسد با بغض خاصی سخن میگوید درباره وضعیت مردم عادی در خانطومان و اطراف نیز میگوید: «آنجا آبادیای بزرگ است که هیچی الان نیست و همه مردم از دست تروریستها فراری شدند که مردها را کشته و زنها را بردهاست؛ شیعه و سنی را کشتهاست. باز رسانه میگوید جنگ شیعه و سنی است که دروغ میگوید و اصلا اینطور نیست، آنها فقط بلند شدند تا اسلام واقعی را خراب کنند و به شیعه و سنی رحم نمیکنند، به مسجدها و حرم رحم نمیکنند. آنها فرزندان آلسعود و اسرائیل هستند و روی سفره آمریکا بزرگ شدند». در حین سخنان زهیر، یکی از دو مدافع دیگر افغانستانی حرم که به سخنان ما توجه میکردند و گاهی نیز توضیحاتی در تکمیل سخنان زهیر ارائه میدادند، از زهیر ساعت را میپرسد و میگوید که باید به محل سوارشدن اتوبوس برویم که زهیر بیآنکه به وی نگاه کند با اشاره از او میخواهد که سکوت کند و همزمان به سخنان خود ادامه میدهد که «ما ابتدا وارد دمشق میشویم و بعد از آنجا به سمت حلب حرکت میکنیم»، همینجا از وی درباره دمشق و روحیه مردم میپرسم که از مقاومت مردم بر علیه ترویستها سخن میگوید و تاکید میکند که حتی مسیحیان نیز از مدافعین حرم حمایت میکنند و با تروریستها میجنگند. زهیر از تسلط نیروهای اسلام و ارتش سوریه بر نزدیک به ۷۰ درصد از شهر حلب نیز سخن میگوید؛ «آنجا که تروریستها هنوز حضور دارند ظلم و ستم و بریدن سر کودکان است تا مردم یا تسلیم شوند و یا فرار کنند و در مقابل آنها نجنگند».
دو بار با سردار سلیمانی سخن گفتهام
در همین لحظات دو همراه زهیر که وسایل و ساکهای خود را جمع کردهاند به ما میگویند که اتوبوس کرمان در حال حرکت است و باید برویم که زهیر به من نگاه میکند و با تاسف میگوید که «من یکساعت اینجا نشستهبودم، ایکاش زودتر همدیگر را میدیدیم». در همین گیرودار جمعکردن وسایل به او میگویم که فرصت زیاد است و در نهایت اگر مایل است سخنی پایانی بگوید. «من سرباز خاکی بیبیزینب کبری خدا را شاکرم که در زمان ما یزید پیدا شد و مَردش برای مقابله نیز پیدا شد؛ افغانی، ایرانی و پاکستانی نداریم، کسی که لبیک یا حسین و لبیک یا زینب گفت دیگر فرقی ندارد که از چه کشوری باشد. جوانان باید قدر این مملکت را بدانند، قدر امام خامنهای را بدانند چراکه هیچجای این کره خاکی غیر از جمهوری اسلامی امنیت وجود ندارد و ما مردم افغانستان نیز پشتیبان ولایتفقیه هستیم. من در افغانستان متولد شدم ولی جرات نمیکنم به آنجا بروم درحالیکه در ایران راحت زندگی میکنم و هیچ خبری از زور و اجبار و پول نیست چراکه اگر من نباشم تمام تهران را هم که به من بدهند ارزشی ندارد. پسر ۱۶ ساله من پارسال برج چهارم وارد سوریه شد و برخی دوستان به من گفتند که پسرت را برگردان و من ناراحت شدم که چرا مردم واقعیتها را نمیبینند، امروز یزید پیدا شد و سرباز مبارز نیز پیدا شده. گفتم پسر خودم است و ما باید این مسیر را طی کنیم که شب خواب دیدم که سه تا جوان خوشتیپ همراه من یک اژدها گردنکلفت را کشتیم، وقتی بیدارشدم مطمئن شدم که مسیر ما درست و پیروزی حتمی است».
زهیر بخشی از این سخنان را هنگام گذر از پلههای پایانه جنوب برای رسیدن به جایگاه مربوط به شهر کرمان میگوید و پس از آنکه با دو همرزمش خداحافظی میکنم، زهیر رو به من میگوید که حرفهای زیادی را نگفتیم و بلافاصله ادامه میدهد که «دو بار با سردار سلیمانی سخن گفتهام.»