خرداد: روزنامه شرق در گزارشی به سخنان محمد جواد لاریجانی درباره نواصولگرایی پرداخته و به بهانه آن مروری بر آرایش و صورت بندی سیاسی اصولگراین داشته است که در ادامه متن کامل آن را می خوانید.
محمدجواد لاریجانی هم به
محمدباقر قالیباف پیوسته است، او هم حامی عبور از اصولگرایی با ایده
نواصولگرایی است. برادر رئیس قوه قضائیه و مقننه البته فقط مدافع تغییر در
نگاه و تعریف اصولگرایی نیست، او حتی پای اشخاص را هم به میان کشانده و
گفته اولین نتیجهای که جناح اصولگرا باید از انتخابات بگیرد این است که
نباید مکانیسمهای قدیمی و نیروهای پیرمرد مثل بنده، میداندار این بحث
شوند... . او گفته است: «انشاءالله در دوره بعد و در سال ١٤٠٠
سازمانپذیری نیروهای اصولگرا کاملا روشن شود و باید میدان را برای گفتمان
بسیار مدرن اصولگرایانه با نیروهای میداندار جوان باز کنیم». گفتههای
لاریجانی یعنی جریانهایی مانند جامعه روحانیت، جامعه مدرسین و حزب مؤتلفه
باید کمکم از نقشآفرینی در معادلات سیاسی اصولگرایان حذف شوند. فرایندی
که البته عملا در چند انتخابات اخیر رخ داده است، اما اکنون با تبیین
تئوریک و رسانهایسازی آن میتوان در بزنگاههای انتخاباتی بدون معذوریت و
سخنگفتن از محوریت جامعتین، عمل کرد، تاجاییکه روز گذشته ابوالحسن نواب،
یک عضو سابق جامعه روحانیت هم به خبرآنلاین گفته است «این نهاد از رهبری
جریان اصولگرایی در سطح یکی از تشکلهای اصولگرایی مثل جامعه مهندسین یا
جبهه پیروان رهبری تنزل کرده و دیگر جامعه روحانیت مبارز، رهبری خط
اصولگرایان را بر عهده ندارد». اصولگرایان در حالی باختهای اخیر خود را به
پای سنتیها مینویسند که سنتیها عملا در این سالهای اخیر نقش چندانی در
تصمیمسازیهای سیاسی اصولگرایان نداشتهاند یا اگر داشتهاند، آنچنان
اثرگذار نبودهاند که حالا همه کاسهکوزهها بر سر آنها شکسته شود. در
انتخابات مجلس و ریاستجمهوری گذشته، میداندار عرصه، جمعیت ایثارگران،
رهپویان و جبهه پایداری و چهرههای نزدیک به آنها بودند تا نهادهای
سنتیتر. به نظر میرسد اصولگرایان به دنبال مقصریابی هستند تا راهحل.
نخستینبار محمدباقر قالیباف بود که بعد از انتخابات طرح نواصولگرایی را
مطرح کرد؛ ایدهای که به مذاق سنتیها خوش نیامد و استقبال چندانی از آن
نکردند. قالیباف گفته بود: «تحلیلِ رفتارهای پس از انتخاباتِ برخی دوستان
نشان میدهد تصمیمگیری دراینباره در رأسِ جریان همچنان دچار اختلال است».
محمدنبی حبیبی، دبیر کل حزب مؤتلفه در واکنش گفته بود: «اگر مقصود آقای
قالیباف از نواصولگرایی، تغییر در اصول باشد، مطلقا آن را قبول ندارم، من
کلمه نواصولگرایی را نه به کار بردهام نه قبول دارم». غلامرضا
مصباحیمقدم، سخنگوی جامعه روحانیت هم گفته بود: «منشور اصولگرایی، سالها
پیش از این از سوی جامعتین و همه احزاب اصولگرا تعیین و تأیید شده است. این
مانیفست اصولگرایی است و قابل تغییر نیست. اگر هم قصد تغییر آن وجود داشته
باشد باید توسط ساختاری که آن را تدوین کرده، تغییر یابد».
جامعه مدرسین
ماجرای افول قدرت نهادهای سنتی اصولگرایی به یکی، دو دهه پیش بازمیگردد،
بااینحال ضربه نهایی را بعد از انتخابات ٨٤ خوردند. در نامهای که از سوی
محمد یزدی منتشر شد، در انتخابات از علیاکبر ولایتی حمایت کرد؛ تصمیمی که
البته بعدها اعلام شد تنها از سوی محمد یزدی گرفته شده و مورد موافقت تمامی
اعضای این تشکل نبوده است. یزدی گفته بود برخی از اعضای جامعه مدرسین که
نزدیک به مصباحیزدی بودهاند، در مقابل انتخاب ولایتی بهعنوان کاندیدای
این جریان شبهه ایجاد کردهاند تاجاییکه به گفته او اختلافات پیشآمده در
بحث انتخابات ریاستجمهوری باعث شد «کار تا تجزیه جامعه مدرسین هم پیش»
برود. آیتالله یزدی بعدها گفت: «زمانی که احساس کردم در حوزه، یک حزب و
گروهی که اعضای آن خود را منتسب به آیتالله مصباح میدانند، در حال تشکیل
است، در جلسات خصوصی که با بعضی از روحانیون محترمی که با ایشان ارتباط خاص
دارند، گفتیم بیایید از تفرقه و تجزیه جلوگیری کنیم، ولی متأسفانه مشکل حل
نشد... ما دنبال این بودیم که شکافی وجود نداشته باشد؛ بنده واقعا متأسفم
که یک سرمایه گرانقدر حوزه بخواهد به این شکل آسیب ببیند و متأسفانه این
آسیب به آیتالله مصباح وارد شد. در جریان انتخابات هم همین آسیب به جامعه
مدرسین رسید و آسیب سختی به جامعه مدرسین وارد کردند».
جامعه روحانیت
جامعه روحانیت با ازدستدادن چهرههایی مانند ناطقنوری و هاشمیرفسنجانی و
فوت آیتالله مهدویکنی، موقعیتش رو به ضعف نهاد. اوج ناکارآمدی جامعه
روحانیت مبارز به انتخابات ٩٢ بازمیگردد، وقتی که آیتالله مهدویکنی حتی
نتوانست ولایتی را از رقابت در روزهای آخر منصرف کند. حجتالاسلام میرلوحی
در پاسخ به این سؤال که آیا این مطلب درست است که از طرف دفتر آیتالله
مهدوی در روزهای پایانی تماس میگرفتند و آقای ولایتی امتناع میکردند،
پاسخ داده: «بله همینطور است».
حجتالاسلام نواب هم درباره پیشینه اختلاف در جامعه روحانیت گفته است: «در
جامعه روحانیت مبارز و نه در جامعه مدرسین اعضا هیچوقت یکدست نبودند. سال
٧٦ در جامعه مدرسین قم بین آقای ناطق و آقای ریشهری که هر دو کاندیدای
انتخابات ریاستجمهوری بودند، یک طیفی از جامعه مدرسین از آقای ریشهری
طرفداری کردند». سال ٨٤ هم جامعه روحانیت بر سر نقشآفرینی ناطقنوری در
شورای هماهنگی نیروهای انقلاب که بهنوعی کنار روی جامعه روحانیت از
نقشآفرینی در ماجرای انتخابات بود از او دلخور شد. غلامرضا مصباحیمقدم در
اینباره گفته است: «درست است که آقای ناطق محور میشد و به یک معنا بروز و
ظهور جامعه روحانیت مبارز تهران بود ولی خیلی موردقبول بزرگان جامعه
روحانیت نبود چون تلقی میشد آقای ناطق دارد این کار را انجام میدهد.
بهعبارت دیگر، لزوما نمایندگی نداشت ولی تأیید میشد. این باز وجه خوب
مسئله بود. البته ما شاهد واگراییهای بعدی هم هستیم که حتی در همین حد هم
خودشان را منصوب نمیکردند یا تأیید نمیشدند اما افراد برای انتخابات فعال
میشدند. اجمالا این دوره، دوره واگرایی و بهنوعی کنارنهادن شیخوخیت
جامعه روحانیت و جامعه مدرسین است». بعد از شکست در انتخابات ٩٢ برخی از
لزوم بازگشت به شیخوخیت سخن گفتند. اینکه جریان اصولگرایی برای اینکه به
وحدت برسد باید از جامعتین پیروی کند. مدام گفته میشد جامعه روحانیت
بهویژه، محور انتخابات مجلس قرار خواهد گرفت. نتیجه اما چیز دیگری بود.
مشخص شد محوریت قرارگرفتن فقط در لفظ است و جریانهای جوانتر کار خود را
میکنند و جامعه روحانیت هم لاجرم مجبور به تمکین است. بعد از شکست
اصولگرایان در انتخابات مجلس دهم در تهران، مصباحیمقدم، سخنگوی جامعه
روحانیت اعتراف کرد فهرست اصولگرایان مقبول اصولگرایان نبوده است. او گفت
در جلسه شورای مرکزی روحانیت مبارز قبل از انتخابات زمانی که آن لیست ارائه
شد به اتفاق این نظر داده شد که این لیست در مقابل رقبا رأی نمیآورد. اما
مشخصا جامعه روحانیت توان مخالفت با آن لیست را هم نداشته است.
انتخابات ریاستجمهوری که نزدیک شد باز اعلام شد اینبار واقعا جامعه
روحانیت قرار است محور شود. حتی اعلام شد کمیتههای انتخاباتیاش هم تشکیل
شده. مصباحیمقدم نشست خبری برگزار کرد و گفت برای نخستینبار به تقاضای
احزاب اصولگرا قرار است جامعه روحانیت به انتخابات شوراها هم ورود کند. با
اعلام ناگهانی تشکیل جبههای تحت عنوان (جمنا) دوباره جامعه روحانیت به
محاق رفت. او هم شد یکی از چندین تشکل عضو جبهه مردمی نیروهای انقلاب، نه
لزوما محور.
حزب مؤتلفه
حزب مؤتلفه هم در سالهای گذشته سهمش از ساختار قدرت مدام کموکمتر شده
است. هم از نهادهای انتخابی و هم نهادهای انتصابی. در فهرستهای انتخاباتی
اصولگرا معمولا سهم مؤتلفه اندک است. در ماجرای انتخابات مجلس گذشته
غفوریفرد رسما بابت کنارگذاشتنش از فهرست و جایگزینکردنش با چهرههای
جوان و ناشناخته لب به اعتراض و انتقاد گشود و علیرغم قولوقرارهای قبلی
وارد فهرستهای موازی شد. در انتخابات ریاستجمهوری گذشته هم حزب مؤتلفه از
ابتدا اعلام کرد قرار است با نامزد حزبی بیاید. مؤتلفه بسیار امیدوارانه
انتظار داشت اصولگرایان مصطفی میرسلیم، نامزد این حزب سنتی را بهعنوان
کاندیدای نهایی خود انتخاب کنند. اما او از سوی اصولگرایان عضو جمنا با
اقبال روبهرو نشد. مصطفی میرسلیم حتی جزء پنج نفر اول جمنا هم نشد
تاجاییکه کار به اختلاف او با مؤتلفه هم کشید. دستآخر هم مشخص نشد مؤتلفه
از نامزد حزبی خود حمایت کرد یا نامزد جمنا. وضعیت مؤتلفه بعد از درگذشت
حبیبالله عسگراولادی دچار نوعی بیثباتی شده است. چهرههای معدود
باقیمانده چندان خود را در قیدوبند رفتار حزبی نمیدانند و در بزنگاهها،
طبق تشخیص خود عمل میکنند نه تصمیمات حزب.
استقبال محمدجواد لاریجانی از ایده نواصولگرایی یعنی باید منتظر ماند تا در
انتخابات ١٤٠٠ هم جریانهایی چون پایداری، ایثارگران، رهپویان و چهرههای
سیاسی نزدیک به آنها همچنان میدانداری کنند.