counter create hit من او را دوست داشتم
۱۸ آبان ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۲
کد خبر: ۲۶۰۳۴
نقد و بررسی کتاب

من او را دوست داشتم

مردی همسر و دو دخترش را ترک کرده و رفته است. زن جوان (کلوئه) در بهت و حیرت و نپذیرفتن این حادثه است و بعد از آن در خشم و احساس ناتوانی و طرد شدن و تنهایی و عجز می‌ماند... این آغاز رمانی«من او را دوست داشتم » نوشته ی آنا گاوالدا و ترجمه ی الهام دارچینیان است.

راضیه ولدبیگی

من او را دوست داشتم
نویسنده: آنا گاوالدا
مترجم: الهام دارچینیان
نشر: قطره

گاوالدا خود درباره این رمان می‌گوید:«من این کتاب را دوست دارم، نسبت به آن احساس غرور می‌کنم.»

مترجم نیز درخصوص این رمان نوشته است: «می‌خواهم بگویم احساسات و تأثرات انسانی در سطر سطر این کتاب موج می‌زند. پس از خواندن کتاب بخش‌هایی از آن در جایی از وجود شما رخنه می‌کند و با شما می‌ماند؛ این نکته بدیعی است و با خواندن هر کتابی اتفاق نمی‌افتد.»

این رمان با اتفاقی دردناک آغاز می‌شود؛ مردی همسر و دو دخترش را ترک کرده و رفته است. زن جوان (کلوئه) در بهت و حیرت و نپذیرفتن این حادثه است و بعد از آن در خشم و احساس ناتوانی و طرد شدن و تنهایی و عجز می‌ماند؛ «باید یک‌بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آنقدر که اشک‌ها خشک شوند. باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را از نو ورق زد... دیگران هم صد بار گفته‌اند. به چیز دیگری فکر کن. زندگی ادامه دارد. به دخترهایت فکر کن. حق نداری خودت را وانهی... بله می‌دانم خوب می‌دانم. اما مرا بفهمید: نمی‌توانم...صفحه29»  

بعد از آن به پیشنهاد پدر همسرش به خانه قدیمی او می‌روند و اتفاق مهم داستان آنجا رخ می‌دهد. پدر همسرش سعی می‌کند او را آرام کند. هرچند کلوئه از لحن و کلام و رفتار او به رفتاری خشک و تصنعی و بی‌روح یاد می‌کند و همچنان از رفتار سنگدلانه همسرش آشفته و عصبانی است: « از من می‌خواهید نروم. اما چرا چنین چیز احمقانه‌ای از من می‌خواهید؟ باید به یادتان بیاورم که این من نیستم که می‌روم... شما پسری دارید یادتان می‌آید؟ یک پسر بزرگ و اوست که رفته است. او! متوجه نیستید؟ احمقانه است. صبر کنید برایتان تعریف می‌کنم؛ آدرین نازنین چمدان‌هایش را بست. خودتان را جای من بگذارید شوکه شدم... اما گویا من زنِ این مرد بودم. می‌دانید. زن. همسر.... پس من غافلگیر شدم. آدرین شکوه‌کنان ساعت مچی‌اش را نگاه می‌کرد. شکوه می‌کرد. بجنب عزیزم!... معشوقه‌اش منتظرش بود... معشوقه؛ زن جوان بی‌صبری که کمی‌ روی اعصاب شما راه می‌رود... صفحه 66»

اما پی‌یر، پدر همسرش، با وجود این شکوه و ناراحتی کلوئه، طوری رفتار می‌کند که گویی او حق ندارد شکایت کند و این اتفاق یک امر طبیعی است و باید آن را پذیرفت.

تا اینکه پی‌یر داستان زندگی خود را شرح می‌دهد که او هم زمانی با وجود آن‌که همسر و دو فرزند داشته، عاشق زنی بوده است. کلوئه به داستانی که او شرح می‌دهد گوش می‌کند. پی‌یر در سفرهای تجاری خود به نقاط مختلف دنیا با زنی بنام ماتیلد آشنا می‌شود که مترجم او در یک عقد قرارداد تجاری در هنگ‌کنگ بوده است. آنها به یکدیگر علاقه‌مند می‌شوند و ارتباط عاشقانه‌شان پنج سال طول می‌کشد... اما نهایتاً پی‌یر همسر و فرزندانش را رها نمی‌کند تا با ماتیلد زندگی کند و به خانواده خود پایبند می‌ماند. با این استدلال که نمی‌خواست با این رفتارش هم خانواده‌اش را برنجاند و هم الگوی بدی برای پسرش باشد.

کلوئه که رفتار همسر خودش را نابخشودنی و بی‌رحمانه می‌دانست و در بهت بود از اینکه همسرش عشق او را به خود نادیده گرفته است، در انتهای داستان و پس از آنکه ماجرای پدرشوهرش را شنید ناگهان تغییر عقیده می‌دهد؛ البته این تغییر نگاه او گویی برای خود او پنهان است و خواننده آن را درک می‌کند؛ کلوئه به طور ضمنی پدر همسرش را برای اینکه شهامت نداشته به دنبال عشق واقعی خود برود و به زن دوست‌داشتنی خود برسد،  سرزنش می‌کند: «بروید! همین حالا بروید. مرا تنها بگذارید... شما شبیه مدل‌های آناتومی ‌بدن انسان هستید که دانشجویان هنرهای زیبا از روی آن اتود می‌زنند، مجسمه‌ای بدون پوست که فقط عضلات و ماهیچه‌هایش پیداست؛ با این تفاوت که شما مدلی زنده هستید. دیگر طاقت ندارم. پُر شده‌ام..صفحه 174»

یعنی مردی که همسرش را طرد نکرده را تشبیه می‌کند به مدل زنده که احساسات ندارد و بی‌روح و سرد است. درحالی‌که خود از بی‌وفایی همسرش ملول و خشمگین است. گویی زنی که طرد می‌شود حق دلخوری و ناراحتی ندارد. او باید درک کند که مرد بایستی به دنبال عشق خود باشد و پایبندی به همسر و فرزندان را بزدلی می‌داند. کلوئه با شنیدن داستان عشق سوزناک و پرالتهاب پی‌یر و ماتیلد در واقع عشق همسرش به آن زنی که بخاطر او زن و دو دخترش را ترک کرده است، را درک می‌کند و در نهایت آن را تأیید کرده و می‌پذیرد.

هرچند باور این نکته سخت است که زنی به این نظر برسد که شوهرش حق دارد او و دو فرزند کوچکش را ترک کند و به دنبال عشق تازه خود برود، اما نویسنده با هوشمندی در نهایت این پیام را به خواننده می‌دهد که پایبندی به خانواد،؛ در حالی که عشق دیگری در جای دیگری مایه آسایش و لذت بیشتر و واقعی -از نگاه خود او- است، امری پوچ و بیهوده است و کسی که خانواده‌اش را برای رسیدن به لذت بیشتر و نوتر، ترک نمی‌کند بزدل است.

در متنی که مترجم در ابتدای کتاب آورده هم این موضوع دیده می‌شود: «آنا گاوالدا با جذبه‌ای غمگینانه و فروزان می‌گوید که گاهی رفتن از سر شهامت است و ماندن از سر بزدلی... از همان شبی که رمان را می‌خوانیم دلمان می‌شکند؛ چراکه با دلخوری درمی‌یابیم گاوالدا درباره خود ما حرف می‌زند، درباره ناکامی‌های ما، دروغ‌های ما، بزدلی‌ها و تسلیم شدن‌های ما»

نویسنده در شرح جریان عشق سوزان پی‌یر و ماتیلد قاعده‌هایی برای عشق تعیین می‌کند که یکی از آنها ترک پیمان زناشویی و خیانت آشکار و بدون عذاب وجدان است.

گویی عشق واقعی این معنا را می‌دهد و کسی حق ندارد به آن اعتراض کند و آن را نپذیرد. کلوئه در نهایت نه حق خود و نه فرزندانش می‌داند که از این موضوع کوچک‌ترین شکایتی بکنند؛ همانطور که پی‌یر هم در طول رمان بارها از اینکه کلوئه راجع به مشکلاتش بعد از این‌که همسرش او را ترک کرد شکایت می‌کند، او را غیرمنصف می‌خواند و از او می‌خواهد که سکوت کند.

نویسنده با شخصیت‌پردازی‌ای که از کلوئه و پی‌یر انجام می‌دهد، بخش مهم و عمده پیام رمان خود را می‌رساند؛ جایی‌که پی‌یر انگیزه خود از ترک نکردن خانواده را «الگوی نامناسب برای فرزندان نشدن» عنوان می‌کند؛ و روند داستان نشان می‌دهد این انگیزه نهایتاً بی‌فایده از آب در می‌آید؛ چراکه آدرین، پسرش، همان کار را با همسر خود کرده و او را ترک می‌کند.

در این رمان علاوه بر شخصیت‌هایی که نام برده شد، چند زوج عاشق دیگر هم هستند؛ از جمله برادر پی‌یر به نام پل که عاشق دختری بوده، اما دختر در غیاب او با مرد دیگری ازدواج کرد؛ پی‌یر از آن دختر همیشه با نفرت یاد می‌کند و یا منشی پی‌یر و شوهرش که شوهر او هم زنش را ترک می‌کند؛ در واقع تمام مردان این داستان میان زن و معشوقه قرار دارند. پی‌یر در میان همسرش سوزان و ماتیلد، شوهر منشی در میان زنش و معشوقه‌اش، و آدرین در میان زنش کلوئه و معشوقه‌اش. در این میان تنها کسی که زنش را ترک نمی‌کند پی‌یر است و اوست که متهم به سنگ‌دل بودن و احساساتی نبودن می‌شود و زندگی بدی را از سر می‌گذراند.

اما پی‌یر بنیان خانواده و عشق به فرزندانش را مهم می‌داند و خاطره دیگری برای کلوئه تعریف می‌کند: «روزی با دخترم به شیرینی‌فروشی رفتیم. خیلی به ندرت پیش می‌آمد که با دخترکم به شیرینی‌فروشی برویم. کم پیش می‌آمد که دستش را بگیرم و از آن کمتر این که با او تنها باشم... وقتی از آنجا رفتیم دخترکم از من خواست یک تکه از نان باگت به او بدهم، ندادم و گفتم نه بگذار برسیم خانه... به خانه رسیدیم تا ناهار بخوریم. یک خانواده کوچک خوشبخت. می‌خواستم به وعده‌ام وفا کنم، اما وقتی تکه نان را به دخترم دادم او نان را به برادرش داد. [گفتم] اما گفتی نان می‌خواهی. و دخترم جواب داد: چند ساعت پیش می‌خواستم. آیا آن دخترک لج‌باز ترجیح نمی‌داد پدر خوشحال‌تری داشته باشد؟ آنقدر خوشحال که با حوصله هوس‌های کودکانه او را برآورده کند؟... صفحه آخر»

منبع: مهرخانه

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربحث ترین عناوین
پرطرفدارترین