counter create hit به همين سادگي، به همين روزمرگي
۰۴ آذر ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۲
کد خبر: ۲۸۶۹۴
داستان يك نمايشگاه كوچك خشونت

به همين سادگي، به همين روزمرگي

الناز انصاری در گزارشی که به مناسبت 25 نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان نوشته است یادی از نمایشگاهی کرده است که در سال 89 به همین مناسبت برگزار شده است.

صد سال هم كه بگذرد، به ياد خواهم آورد حيرت نمايشگاه كوچكي كه هيچ‌چيزش مثل هيچ نمايشگاهي در جهان نبود. چهارم آذر 89، بلوار کشاورز، کافه پراگ. پا كه در كافه مي‌گذاشتي، همه‌چيز همان بود كه بود. ميزها همان، نور همان، بوي قهوه و غذاي داغ همان، دود همان و همهمه و آدم‌ها كم و بيش همان. اما چيز ديگري در جريان بود، روي ميزها كه به چشم هم نمي‌آمد، اما كافه‌نشينان را از كافه‌يي كه مثل هميشه بود، با حالي به خانه فرستاد كه مثل هيچ روزي نبود. روي ميز من يك سيب‌زميني بود. يك سيب‌زميني درسته با كمي خاك و گل مانده در سوراخ سنبه‌هاي طبيعي‌اش. لبخند زدم. لابد يكي از بچه‌هاي كافه دستش بند بوده، گذاشته روي ميز تا سفارشي بگيرد و يادش رفته سيب‌زميني را بردارد. مثل آدمي كه برگ برنده دستش است صدايشان كردم كه بگويم ديدي مچ‌ات را گرفتم... يك روبان سفيد با سوزن چسبيده بود به سيب‌زميني روي ميزم. نه داستان اين سيب‌زميني در معده يكي از مشتريان كافه تمام نخواهد شد. بازي ادامه داشت. انتهاي روبان سفيد كاغدي با دست‌خطي ناخوانا... دو چشم با يك لبخند روبه‌رويم بود. منتظر. دختر دستش را روي ميز خزاند و بالا برد. روبان و كاغذ آويخته‌اش به جريان هواي ملايمي تاب مي‌خورد. بازي شروع شده بود. از اين فاصله نمي‌ديدم سر ديگر روبان به چه چيزي وصل شده. با اشاره پرسيدم. انگشتر عقيق در دست دختر بود. ميز بغل شلوغ شد. يك دفعه همه‌شان با هم بلند شدند. دست مي‌دادند، كيف‌هايشان را پر مي‌كردند از همه‌چيزهايي كه روي ميز ريخته بودند. حساب كتاب مي‌كردند. چقدر خورده بودند!حركت‌هاي كوچك‌شان نمي‌گذاشت روي ميز را ببينم. نه مي‌رفتند نه مي‌نشستند. قطعه سوم مي‌توانست خط و ربط پازل را روشن كند. شمايي از چيزي كه بايد كامل مي‌شد. نيمي‌شان رفتند، نيم ديگر نشستند. يك لنگه كفش مجلسي با همان روبان، با همان تكه كاغذ. خواندن آن تكه كاغذ وسوسه شيريني بود كه مي‌خواستم ادامه پيدا كند. اين وسوسه بازي را شيرين‌تر مي‌كرد. روي ميزهاي ديگر چه بود؟ بين يك لنگه كفش، يك انگشتر عقيق و يك سيب‌زميني كثيف چه رابطه‌يي بايد باشد. شايد يك روزمرگي، شايد اينها بازمانده‌هاي يك عشق مفلوك و متروك باشد. بگذار نخوانم. بازي تازه شيرين شده. يك قاب عكس، يك تابه بي‌دسته، يك عكس از ماه و آسمان سورمه‌يي شب، يك آيينه، يك چاقو... همه با يك روبان بنفش و يك كاغذ سفيد. بازي تمام شد.

زناني که در يک کارگاه آموزشي خشونت شرکت کرده بودند، با خود چيزهايي را به کارگاه بردند که برايشان يادآور خشونتي بوده است. در ساعت آخر کارگاه روايتي از آن شي و اتفاق نوشته بودند. اين يک نمايشگاه واقعي از زندگي زناني بود مثل همه ما. نه پايشان به پزشکي قانوني باز شده نه دادگاه و کلانتري.

اينها نه بازمانده يك عشق تمام شده، كه چيزهاي كوچك ساده‌يي بودند كه هر يك زني را به ياد چيزي مي‌انداخت كه يك روز در سراسر جهان به نام آن است. 25 نوامبر روز مبارزه با خشونت عليه زنان. اين روز همه ماست و لازم نيست استخوانمان زير كتك خرد شده باشد كه اين روز را خودي بدانيم. خشونت مي‌تواند عادي باشد، روزمره باشد، بي‌صدا باشد، خانه‌يي كه خشونت در آن جاري است مي‌تواند مثل همه خانه‌ها باشد. با همان بوها، همان نورها، همان آدم‌ها. اما چيزي درون آنها هست كه همه‌چيز را جور ديگري مي‌كند. آرام مثل يك آينه كه سال‌ها روي ديوار مي‌مانند، هر روز خود را در آن مي‌بينيم بي‌آنكه بدانيم براي يك زن اين آينه يادآور تنهايي بزرگ اوست.

منبع: اعتماد

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: