counter create hit گزارشی تکان دهنده از ازدواج کودکان در یک روستا
۲۳ مهر ۱۳۹۷ - ۲۲:۳۰
کد خبر: ۲۹۵۲۴۱
دختربچه‌ها را به مردانی دوبرابر بزرگ‌تر شوهر می‌دهند

گزارشی تکان دهنده از ازدواج کودکان در یک روستا

زن‌ها دائماً اسم دخترهایی را می‌آورند که در سن خیلی پایین ازدواج کرده‌اند یکی از لیلا می‌گوید یکی از مریم یکی از آزاده و... آنها که در سن پایین ازدواج کرده و بعد جدا شده اند. آنها از این وضعیت گلایه می‌کنند دلشان پر از حرف‌های ناگفته است. درباره خودشان، کودکی‌شان و فرزندانشان. آنها که خیلی زودتر از انتظار همسری و مادری را تجربه کرده‌اند.
خرداد: زن‌ها دائماً اسم دخترهایی را می‌آورند که در سن خیلی پایین ازدواج کرده‌اند یکی از لیلا می‌گوید یکی از مریم یکی از آزاده و... آنها که در سن پایین ازدواج کرده و بعد جدا شده اند. آنها از این وضعیت گلایه می‌کنند دلشان پر از حرف‌های ناگفته است. درباره خودشان، کودکی‌شان و فرزندانشان. آنها که خیلی زودتر از انتظار همسری و مادری را تجربه کرده‌اند.

به گزارش خرداد به نقل از روزنامه ایران، سارا چند ماهی است 12 ساله شده. قرار بود امسال کلاس هشتمی شود، اما شوهرش اجازه نداد مدرسه برود. همسر 25 ساله‌اش به او گفت شرایط مدرسه رفتن ندارد و او در جواب فقط سکوت کرد. سارا روسری سیاه رنگش را دور سر بسته. پوست سفید با چشمان سبز رنگ دارد؛ وقتی با من حرف می‌زند، بیشتر چشمانش را به زمین می‌دوزد. کم حرف است و با جملات خیلی کوتاه پاسخم را می‌دهد. صورتش پر از معصومیت کودکی است که هنوز چیز زیادی از زندگی نمی‌داند.

اگر انتخاب با خودت بود، دوست داشتی درس بخوانی یا ازدواج کنی؟
درس بخوانم.
دوست داری لباس عروس بپوشی؟
نه اصلاً دوست ندارم.
پس چه چیز ازدواج برایت جالب است؟
هیچی‌اش برام جالب نیست، هیچی ازدواج.
در شهر مهاجران هستم. شهری کوچک در 40 کیلومتری همدان در سمت شرقی بخش لالجین. تقریباً پیش هر کدام از اهالی‌اش که می‌نشینی، از این مسأله شهرشان حرف می‌زنند. ازدواج در سن پایین. رسم یا فرهنگی که بیچاره‌شان کرده و جلوی پیشرفت‌شان را گرفته. اصلاً یک جوری در سطح استان، شهر کوچک‌شان با این رسم معروف شده. از عضو شورای شهر تا زن و مرد می‌گویند کاش اتفاقی بیفتد که از این رسم نجات پیدا کنند. می‌گویند در این سال‌ها باز وضعیت کمی بهتر شده قبلاً که سن ازدواج 8-7 سالگی بود و این روزها به 12 و 13 سال رسیده.


ساعت حدود سه بعدازظهر است و شهر تقریباً خالی از جمعیت. مهاجران، به خاطر پل تاریخی‌اش به نام «خانم» معروف است. از کنار شهرداری و آتش‌نشانی کوچک شهر عبور می‌کنم. سارا، مادر و خاله‌اش را در خانه‌شان می‌بینم. در انتهای یکی از بن‌بست‌های شهر مهاجران. سه نسل از یک خانواده که قربانی ازدواج در کودکی‌اند.


شوهر سارا 25 ساله و مثل اغلب اهالی اینجا کشاورز است. اهالی یا کشاورزند یا در تولید خیارشور فعالیت می‌کنند. شهر پر است از کارگاه‌های خیارشورزنی و دبه‌هایش. همان‌ها که به خاطر بی‌آبی بیشترشان در حال تعطیلی است. همان طور که اغلب کشاورزان هم به خاطر بی‌آبی از کار بیکار می‌شوند. مادر سارا 29 ساله است. او با بغض درباه ازدواج دخترش حرف می‌زند و اینکه می‌داند آخر و عاقبت خوبی ندارد اما مجبور بوده. هم شوهرش اصرار به ازدواج دخترک داشته هم اینجا رسم است دختر را در این سن و سال شوهر دهند ولی می‌داند دخترش خوشبخت نمی‌شود، مگر دختر خواهرش خوشبخت شد.


مریم، خاله سارا دخترش را در 11 سالگی شوهر داده. شوهر دختر شیشه‌ای شد و دخترک در 15 سالگی طلاق گرفت الان تهران پیش مادربزرگش زندگی می‌کند. مریم خودش هم در 13 سالگی ازدواج کرده.


مریم تو چرا دخترت را 11 سالگی شوهر دادی؟
اشتباه کردم. الان خیلی پشیمانم. خودم هم 24 سالگی بیوه شدم. نمی‌دانم چه در سر ما پدر و مادرها می‌گذرد! حالا که 12-11 ساله‌ها تمام شده‌اند، افتادیم به جان هشت ساله‌ها و 9 ساله‌ها. فرهنگ‌مان شده دست خودمان نیست. انگار این فرهنگ دست از سرمان برنمی‌داره. ما اصلاً برای دختر ارزشی قائل نیستیم. یکی خودم ببین چه بلایی سر دختر خودم آورده‌ام. دخترم 16 سالگی طلاق گرفت به فکر خودکشی افتاد. حالا که دو ساله طلاق گرفته، می‌خواهد ادامه تحصیل بدهد می‌رود مدرسه بزرگ‌ترها.

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربحث ترین عناوین