counter create hit يادآوري تلخ، براي آنها كه رفتند و آنهايي كه ماندند!
۰۵ دی ۱۳۹۲ - ۲۰:۳۸
کد خبر: ۳۴۲۴۰

يادآوري تلخ، براي آنها كه رفتند و آنهايي كه ماندند!

پنجم دی ماه 82 ، یعنی 10 سال پیش در چنین روزی بم لرزید. لرزشی با قدرت 6.6 ریشتر که نه تنها بم را بلکه ایران را داغ دار کرد. سوگنامه ای که مریم مجد در این باره نوشته است را بخوانید.

نوجواني دبيرستاني بودم، راديو با آهنگ سوزناكي، خبر از ويراني شهري داد كه نامش را از بناي تاريخي‌اش مي‌شناختم. بم، مردمانش، خانه‌هايش، نخل‌هايش، همه ويران شدند... همه‌شان به سوي زمين تعظيم كرده بودند. خاك بم، چهره معصوم كودكان در خواب رفته را در آغوش خود كشيد. شهر به تلي از خاك تبديل شده بود، بوي مرگ با ناله‌ها آميخته شده بود، مادران و پدراني كه آواره و سرگردان به‌دنبال اجساد فرزندان‌شان خاك را زيرورو مي‌كردند و فرياد مي‌زدند. بهت همه را گرفته بود. آن زمان به اقتضاي سنم، درد از ويراني را طور ديگري مي‌فهميدم. ولي امروز و پس از گذشت 10 سال و بازگشت به آن منطقه انگار هنوز بوي مرگ مشامم را پر مي‌كرد و هنوز صداي ضجه‌هاي زنان و مردان آن سرزمين در خلوتي شهر در درونم زمزمه مي‌كرد. شايد براي يك عكاس هيچ چيز بدتر از عكس‌هايي نيست كه برايش خاطرات تلخي را به ياد آورد. همانند برگي كه ورق مي‌زند و مي‌خواند و حتي مي‌داند در آن لحظه كه آن را ثبت كرده، چه شنيده و آن فضا چه بويي داشت و پشت ويزور دوربينش چگونه چشمانش پر از اشك مي‌شد و گاهي اوقات دوست داشت چشمانش را روي صحنه‌يي ببندد و هرگز آن را به ياد نياورد ولي مجبور به ثبت آن بود. حال از آن تلخي‌ها سال‌ها مي‌گذرد. كودكي كه بي‌خانمان شده بود، بزرگ شده. شهر مي‌خواهد پا بگيرد، در شهر قدم مي‌زنم، خلوت است، به اطراف كه نگاه مي‌كنم هنوز مي‌توان ماتم 10ساله را در ريتم كند زندگي‌هايشان ديد. پس از گذشت 10 سال از زلزله ويرانگر بم هنوز نمي‌شد چهره شهر را عادي تصور كرد، در سكوت شهر و مردماني كه از كنارم رد مي‌شدند، چشمانم را بستم. نمي‌دانم چطور مي‌شود، اين همه سال بگذرد و هنوز شهر چهره خندان به خود نگيرد، گويا اين غم پنهان درون فكر فراموشي ندارد. زنان و كودكاني را مي‌بينم كه در وضعيت نابساماني هنوز در كانكس‌هايي زندگي مي‌كنند. عكس‌هايم را زيرو‌رو مي‌كنم، شهر خسته و دلگير است. ارگ بم، از آن بالا چهره‌اش اينقدر دردناك است كه در غروب آفتاب نشستم و به حال آن ويراني اشك ريختم. ديگر از آن صلابت و قدرت تاريخي‌اش چيزي باقي نمانده است تا تاريخ كهن اين سرزمين را به رخ جهانگرداني كه روزگاري آوازه‌اش را شنيده بودند و به ديدنش مي‌آمدند، بكشد و انگار روزهاي زيادي در پيش دارد تا بار اين ويراني را به دوش بكشد. الان چندين سال است در انتظار ايستادگي مجددش است تا تاريخ كهن اين سرزمين را به رخ همه جهانگردان دنيا بكشاند. ولي گويا هنوز روزهاي زيادي در پيش دارد تا بار اين ويراني را به دوش بكشد. آخرين مقصدم قبل از برگشت بهشت زهراي بم است! جايي كه 10سال پيش بياباني بود عظيم كه لودرها زمين را مي‌كندند و گروهي همه را به خاك مي‌سپردند و تنها راه تشخيص هر گور دسته جمعي شاخه نخلي بود با پتو‌هاي پيچيده در هم كه خانواده‌ها را جدا مي‌كردند! و چه ناله‌هايي كه در آن سر داده نمي‌شد... قدم زنان وارد گورستان شدم، هوا رو به تاريكي رفته، در ميان قبرهاي گروهي قدم مي‌زنم و عكس مي‌گيرم. نسيم خنكي مي‌وزد و پرچم گورستان را تكان مي‌دهد، چهره حكاكي شده، افراد يك خانواده در كنار هم توجهم را جلب مي‌كند، روي قبر بزرگ نوشته، «جمعه خونين بم» در قبرهاي آن‌طرف‌تر نوشته: «جمعه سياه بم!» دلم مي‌گيرد در آن تاريكي. نمي‌دانم بگويم اين دست تقدير بود يا بي‌مسووليتي مسوولان كه چطور زلزله‌يي با 6/6 ريشتر چنين فاجعه‌يي را به بارآورده؟خانه‌هاي كلوخي، خانه‌هاي خشتي يا فقر يا... تقصير را به گردن كه بيندازيم، به گسل‌هاي ويرانگر بم كه مرگ مي‌فروخت و ويرانه مي‌خريد؟بم، شهري كه بود، شهري كه هست، شهري كه خواهد بود و بالاخره بم شهري كه آيندگان از آن چه خواهند گفت؟!

منبع:اعتماد

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربحث ترین عناوین