متروپل، آخرین ساخته کارگردان کهنهکار سینمای ایران، مسعود کیمیایی، امسال در بخش مسابقه جشنواره فیلم فجر با حواشی فراوانی اکران شد. فیلمی که همچنان به بازتولید و بازسازی قهرمانپروری و روابط مبتنی بر مرام و معرفت پرداخته و اینبار زنان در آن نقش پررنگتر دارند.
شروع پرتنش و خشونتبار فیلم که با تلف شدن اسبی در خانه و همراه آن کتک خوردن وحشیانه زنی همراه است، نشان از مرگ انسانیت، نجابت و پاکی در دنیایی دارد که نمادهایش سه مرد اجیرشده هستند. در مقابل این دنیای سراسر بیاخلاقی و ناپاکی و خالی از شجاعت (یا به قول کارگردان مردانگی)، دنیای دیگری هم وجود دارد که ظاهراً شامل حال زنان روسپی بامرام و پسران ساکن در باشگاه بیلیارد امروز و سینمای دیروز میشود؛ پسرانی که معلوم نمیشود از کجا آمدهاند و چه کسی هستند.
داستان فیلم شفاف و روان به مخاطب منتقل نشده و در نهایت بیننده علت بسیاری از اتفاقات و رفتارها را نمیداند و نمیتواند حتی با قهرمانان فیلم همذاتپنداری کند. از زندگی گذشته نقشها و چند و چون روابط حاکم میان آنان خبری نداریم؛ به جز چند خطی که خاتون از سرگذشت خود در اواسط فیلم بهطور خلاصه میگوید، از گذشته و حتی حال دیگر نقشها اطلاعاتی به بیننده داده نمیشود.
از اکبر ماندگاری، فردی که ظاهراً تمام جدالهای دو زن بر سر اوست و با مرگ وی سرباز کرده است، هیچ اطلاعاتی در دست نیست به جز آنکه بسیار ثروتمند بوده و یک کلینیک درمانی به نام خود و دو زنش داشته است. بهتر میبود حالا که داستان، داستان مردانگی و نامردی است، کیمیایی جایگاه این مرد را هم در این میان مشخص میکرد تا معلوم شود این شخص اساساً کیست و چه دلایلی برای ارتباط با زنان روسپی و آشنایی با همسر دومش و ازدواج مجدد داشته است؟ آیا به گفته خاتون تنها عدم توانانی همسر اول برای فرزندآوری، علت ازدواج دوم او بوده است؟، یا چه چیز دیگری که حالا همسر اول اینچنین خانه به خانه به دنبال انتقام از زن دوم میرود؟
اساساً هدف فخرالنسا برای این همه آدم اجیرکردن و خون راه انداختن در راستای پیدا کردن خاتون چه بود؟؛ گرفتن پسر وی، گرفتن حق ارث (که البته احتیاجی به این همه داستان نداشت و کاملاً قانونی بود) و اموال ماندگاری یا انتقام از خیانت همسرش؟ که البته در پایان هم هر چه بود و بر مخاطب آشکار نشد، ظاهراً با چند دقیقه مکالمه رودرروی زنانه به نتیجه رسید و مشکل وی حل شد و رفت؛ گفتگویی که بیش از آنکه گفتگوی دو انسان منطقی باشد (آنگونه که کیمیایی در نظر داشته و در مصاحبهای عنوان کرده است) نشان از گیس و گیسکشی زنانه برای تصاحب مردی (یا وارث وی بون) از سر ضعف و حقارت داشت.
پای علیل فخرالنسا چه اطلاعات اضافه و مفیدی به مخاطب میداد؟؛ آیا نقصان جسمی این زن دلیل روی آوردن همسرش به زن دوم بود یا نتیجه آن؟ آیا کارگردان اساساً دلیل و استدلالی برای ارائه تصویر مثبت از زن دوم و تصویر منفی از زن اول داشته است؟؛ تصویری که از زن اول یک خانم همدست و اجیرکرده مردان پلید فیلم به تماشگر میدهد و از زن دوم که گذشتهای نامناسب داشته، تصویر زنی مظلوم و بیپناه. یا کارگردان از سر تکرار برخی کلیشههای دست چندم و روایتهایی که زن اول را فردی خبیث و شیطانصفت و زن دوم را فرشتهای ناجی مرد معرفی میکند، به ارائه این تصاویر اقدام کرده است، بدون توجه به بازتاب و پیامدهای چنین تصویری بر جامعه زنان؟ این همه مقدسمآبانه به تصویر کشیدن سینما راهی به جز استفاده از داستانی با محوریت چند زنی و به نوعی تأیید آن نداشته است؟
جوانمردان این داستان که به زعم کارگردان جوانان داخل در حریم مقدس سینما هستند، کجای داستانند؟ قهرمانان داشمشتی و بامرام دهه 40 که ناگاه از سینمایی وسط خیابان لالهزار سر بر میآورند، چگونه برای مخاطب امروزی حضور، رفتار و گفتارشان قابل هضم و جذب است؟ البته شاید هم علت این همه باورناپذیری رفتارهای قهرمانانه جوانان ساکن در سینما، کم شدن نمادهای اخلاق، انسانیت، معرفت و کمک بیچشمداشت و بدون منافع شخصی در دنیای اطرافمان باشد که البته بسی جای تأسف دارد.
تصویر ارائهشده از زنان در متروپل، تصویر زنان ضعیفی و تحقیرشدهایست که هنوز نیاز به حمایت و سایهسر دارند؛ تصویری که با زنان جامعه امروز قابل تطبیق نیست. همچنین به نظر میرسد دوران شخصیتهای مطلقاً سیاه و سفید در فیلمها به پایان رسیده است؛ چراکه در دنیای واقعی و ملموس اطرافمان هم دیگر کمتر شخصیت مطلقاً سیاه یا سفید میبینیم. شاید کمی خاکستریکردن این شخصیتها و نزدیککردنشان به دنیای واقعی این روزها، در جذابیت فیلم و مؤثرتر بودن آن لازم باشد. در نهایت میتوان گفت متروپل فیلمی در سطح کارگردانی که حافظه تاریخی حداقل 3 نسل را از پرده سینما رقم زده است، نیست؛ فیلمی که حتی با فیلمهای چند دهه قبل همین کارگردان هم نمیتواند رقابت کند.
* شیما فرزادمنش کارشناس ارشد جامعهشناسی