فاطمه سادات قبل از روز حادثه را اینطور برای خبرآنلاین شرح میدهد: «مادرم شهرستان بود، خواهر بزرگترم بههمراه خانوادهاش مشهد بودند، من همراه برادر بزرگترم رضا و بابا خانه بودیم اما ایشان میخواستند به ماموریت بروند.»
او ادامه میدهد: «روز حادثه بعد امتحان از مدرسه به خانه برگشتم، رضا گفت که من تلفنی با بابا صحبت کردم توام به بابا زنگ بزن چونکه کارت دارد، حدود ساعت دوازدهونیم یا یک ربع مانده به یک به بابا زنگ زدم، کاری که داشت گفت و خداحافظی کردیم، بهگمانم من آخرین نفر از خانواده بودم که با پدر صحبت کردم.»
بعد از حادثه سقوط بالگرد رئیسجمهور خیلیها گفتند که با آلهاشم، امام جمعه تبریز که در پرواز حضور داشت تلفنی صحبت کردند، این را دختر شهید مصطفوی هم میگوید: «نزدیک به ساعت سه بود که مجدد با پدرم تماس گرفتم، اما شمارهای که با آن تماس میگرفتم خاموش بود، به شماره تلفن دیگر پدر تماس گرفتم اما شخص دیگری پاسخ میداد، بعدها ما متوجه شدیم ایشان آقای آلهاشم بودند، با صدای خیلی ضعیفی میگفتند «ای خدا، اینجا کجاست؟ اینجا کجاست ما گیر کردیم.»، سه چهار باری که تماس گرفتم همین شخص جواب میداد و همین صدا میآمد؛ بعدتر با همان شماره پدر با تلفن خانه ما تماس گرفته شد، من گمان کردم بابا هست که تماس گرفته، وقتی تلفن را جواب دادم متوجه شدم همان شخصی که دقایق قبل به تلفنهای من جواب میداد با گوشی پدر با شماره خانه تماس گرفته است، ترسیده بودم، واقعا نمیدانستم چه اتفاقی افتاده.»
او ادامه میدهد: «در این فاصله تعدادی از دوستان پدر با خانه تماس میگرفتند و از من میپرسیدند پدرم خانه است؟ من هم جواب میدادم ماموریت است، اما چیزی به من نمیگفتند، همانجا شک کرده بودم چه اتفاقی افتاده که همه دارند به خانه ما زنگ میزنند. برادرم که برگشت خانه موضوع را به او گفتم، هر دو تلاش کردیم مجدد به تلفن پدر زنگ بزنیم، درهمین فاصله از اقوام به برادرم زنگ زدند و گفتند که خبرهای سانحه بالگرد رئیس جمهور را شنیدهاید؟ ما تازه آنجا متوجه شدیم برای پرواز رئیس جمهور چه اتفاقی افتاده است و همان موقع احتمال بسیار قوی دادیم که اگر رئیسجمهور پرواز داشته پدرم خلبان آن بالگرد بوده باشد، برای اینکه پدر واقعاً قانونمند بود و هیچوقت جزئیات ماموریتهایی که میرفت را به خانواده نمیگفت، هیچوقت نشده بود در خانه بگوید چه شخصیتی را با پرواز قرار ست جابهجا کند، یا اینکه کجا قرار است برود، فقط به مامان که به ایشان خیلی نزدیک بود زمان بازگشت از ماموریت را میگفت.»