منوچهر هادی، کارگردان جوان و باذوقی است که تاکنون فیلمهای «قرنطینه» و «یکی میخواد باهات حرف بزنه» را در کارنامه هنری خود دارد. جدیدترین اثر او در جشنواره امسال به روی پرده سینما رفت. هر چند این فیلم آنچنان که باید و شاید مورد اقبال عمومی قرار نگرفت، ولی با اندکی تأمل و ریزبینی میتوان به زوایای ارزشی پنهان و پرمحتوای فیلم پی بُرد. هادی در خلاصه فیلم چنین مینویسد: «داود؛ بهیار مجرب بیمارستان است که بیماران در آستانه مرگ را احیا میکند، اما حالا مرگ به سراغ او آمده است.» اما داستان به همین سادگی نیست.
داود مدتهاست که از همسر سابق خود جدا شده و به همراه دو فرزندش زندگی میکند. در سکانس ابتدایی فیلم، همسر سابق داود، شهرزاد (نیکی کریمی) به همراه شوهر جدیدش را میبینیم. شوهر او دچار مشکلات مالی شده و در راستای حل آنها با اقدام به دزدی به زندان میافتد. اکنون شهرزاد، برای کمک به آزادی شوهرش نزد داود برگشته و از او تقاضای کمک میکند.
از سویی دیگر شاهد هستیم که خدمتکار و پرستار بچهها با داود زندگی میکند. او شب ماندن در منزل داود را بهانهای میکند برای اینکه به محرمیّت داود درآید. در جریان فیلم متوجه میشویم داود، نفیسه (پرستار بچهها) را عقد موقت کرده است تا ماندن او در خانه از لحاظ شرعی مشکلی نداشته باشد. کار نفیسه رسیدگی به فرزندان داود، تر و خشک کردن آنها، رسیدگی به امور درسیشان و... است، اما در کنار همه این وظایف خانهداری، گوشه چشمی هم به داود دارد. او میخواهد به هر بهانهای در آن خانه ماندگار شود. انگا او زن بیچارهای است که زندگی با داود را تحت هر شرایطی میپذیرد. حتی وقتی از مرگ داود در چند ماه آینده مطلع میشود باز هم تمایل به عقد دایم با داود دارد.
نفیسه نماد زنانی است که در جامعه ما تعدادشان کم نیستند. آنها فقط به دنبال سر پناه و امنیت هستند. عشق، روابط عاطفی و ... برای آنها فقط بازیچه چند روزه است. نفیسه از فرط بدبختی حتی حاضر به ازدواج با مردی میشود که دو بچه بزرگ دارد و خودش نیز در آستانه مرگ است. تمام فکر و ذکر نفیسه، جلب توجه و ازدواج با داود بوده و برای رسیدن به هدفش هر کاری میکنند. او به داود دروغ میگوید: «من حاملهام». او نمیخواد بچهاش را سقط کند؛ چون این بچه فرضی را تنها نقطه اشتراکش با داود میداند.
تأکید منوچهر هادی بر خانواده و بحث ازدواج و طلاق نیز جای بسی تأمل دارد. هر چند محور اصلی داستان در ارتباط با کنار آمدن داوود با مرگ است، اما نمیتوان منکر روابط مغشوش و چندلایه خانوادهها در این فیلم شد. گویی جدایی شهرزاد و ازدواج او با مردی دیگر (پارسا پیروز فر) پس از گذشت سالها هنوز برای داود قابل هضم نیست. هنوز او مطمئن نیست که شهرزاد در زمان زندگی مشترکشان با مرد دیگری رابطه داشته یا خیر؟ هنوز از او سؤال میکند، هنوز او را نبخشیده است، هنوز از دست شهرزاد عصبانی است.
داود نماد مردی است آشفته و پریشان حال. با شنیدن بیماری لاعلاجی که فرصت زندگی کردن را از او میگیرد، بیش از پیش کانون زندگیاش متزلزل میشود. او نمیتواند به عنوان پدر با فرزندانش رابطه درست و منطقی بر قرار کند. فاصله نسلها و عدم درک فرزندان توسط والدین نکتهایست که در ارتباط داود با پسر بزرگش، کاملاً مشهود است. پسر داود که در سن بلوغ به سر میبرد، نامههای عاشقانه به زن همسایه مینویسد. پس از آشکار شدن این قضیه او به شدت مورد توبیخ پدر قرار میگیرد. او بسیار درونگراست و با کسی حرف نمیزند. بهتر است بگوییم کسی را ندارد که با او حرف بزند.
نفیسه مدام به دنبال ایجاد ارتباط عاطفی با داود است. داود درگیر بیماری خودش شده و شهرزاد (مادرش) زندگی خود را با مرد دیگری آغاز کرده و مدتهاست در آن خانه نیست. پسر داود در سن بسیار حساسی است و نیاز به توجه کافی دارد که متأسفانه از سوی والدین خود درک نمیشود. فاصله نسلی، عدم ارتباط درست والدین با فرزندان، رها کردن آنها در دنیای خودشان، کمتوجهی، شیوههای تربیتی غلط و... از جمله مشکلاتی است که بسیاری از نوجوانان و جوانان با آن دست و پنجه نرم میکنند.
در نگاه جامعهشناسی، فیلم منوچهر هادی، در مجموع یک فیلم خانوادگی است با نگاه سنتی به زن، خانواده و فرزند. در کشاکش مواجهه با مرگ و مشکلات عدیده خانوادگی، داود به خودش میآید، گویی مرگ را پذیرفته و به دنبال سامان دادن به خانوادش است.
ذهن داود، آشفته است؛ هم به خاطر بیماری و هم به خاطر فرزندانش. نگرانیهای داود این جرقه را در ذهن مخاطب میزند که او از مرگ نمیترسد؛ از آینده نامعلوم و مشکلات فرزندانش بیم دارد. هر چند قهرمان داستان رو به مرگ است، اما سر و سامان دادن به خانواده در نهایت، بزرگترین دغدغه فکری اوست. برای رسیدن به آرامش چارهای ندارد جز اینکه به وضعیت خانوادهاش سروسامان بدهد. او بچهها را به همسر سابقش میسپارد تا بعد از مرگ وی بیخانواده نباشند. نفیسه را عقد دایم میکند و برای امنیت آیندهاش، مقداری از اموال خود را به او میبخشد. در نهایت در پایان فیلم، با نوعی هوشمندی کارگردان مواجه میشویم؛ داود به نوعی با کمک به شوهر شهرزاد، سبب آزادی او از زندان شده و خودش را با خیالی آسوده به آغوش مرگ میسپارد.
* پگاه روشان شمال دانشجوی دکترای جامعهشناسی فرهنگی