جامجهانی دیگر جذابیت قدیم را ندارد. دیگر بازیکنی نیست که یکتنه تیم را به قهرمانی برساند. دیگر دوران مارادونا و باجو و روماریویی که خستگیناپذیر همه را دریبل بزنند و بازی به بازی تیم را بالا بکشند تا فینال به سر آمده است. حالا همه چیز در قالب علم تعریف میشود. بازیها آنالیز میشوند و مربیان در رختکن به جای فریاد کشیدن و نثار کردن فحشهای رکیک، روی نمودار نشان میدهند که درصد پاسهای سالم چقدر بوده و کی چقدر دویده و درصد مالکیت توپ چقدر بوده است.
مسی و رونالدو با همه گردنکشیهایشان در رئال و بارسلونا، هنوز قهرمانی جهان را در کارنامه خود نمیبینند؛ چرا؟ چون دوران فوتبال خیرهسر و جادویی به سر آمده است. دهه نود با قربانی کردن مارادونا در جام 94، پایانی بود بر فوتبال عصیانگر و پیشبینیناپذیر! دیگر همه چیز با حسابکتاب پیش میرفت و تک ستارههایی هم که هرازگاهی ظهور میکردند، اگر در قالب تیم قرار نمیگرفتند، به جایی نمیرسیدند.
این درست مثل این است که بگوییم دوران فیلمفارسی تمام شده است و حالا نوبت سینمای ضدداستان است. حالا باید کیمیایی را گذاشت توی پستو و به فیلمهای بهرام توکلی دل داد. اما میدانید نکتهي عجیب ماجرا چیست؟ اینکه ما همانقدر که با تغییر و تحولات تئوری در سینما، همچنان شیفته سینما ماندهایم، به همان میزان هم مسحور حرکت ساق پاهای مسی و نیمار هستیم، همانقدر هم از تیکی تاکا و ژوگو بونیتوی روبهزوال لذت میبریم! چون فوتبال هم مثل سینما ما را جادو کرده است.
اگر جادو سینما برای ما با سلطان و مهمانی آغاز شد، جادوی فوتبال هم خیلی زودتر از آن با دیدن دریبلهای ظریف روبرتو باجو در آن جام لعنتی آغاز شد و ما مسحور مستطیل سبز شدیم. در هر کدام از آن نود دقیقههای جادویی از همه چیزهایی که دوروبرمان بود، جدا شدیم و با ایتالیای خسته جام 94 همراه شدیم!
اکنون بیست سال از آن جام میگذرد و ذائقهها در فوتبال تغییر کرده و حتی مربی با تفکرات مورینیو هم طرفداران بیشماری دارد؛ اما با همه این تغییرها، فوتبال مثل سینما در زمره علاقهمندیهای ما مانده است، چون هنوز کورسوی امیدی هست. هنوز اروگوئهای در جام هست که بشود به ساق پاهای سوارساش امیدوار بود. هرچند کلمبیا و ساحلعاج نمیتوانند تا فینال خودشان را برسانند، میتوانند ما را به انتظار معجزه برای دنبال کردن با هیجان جام امیدوار کنند.