counter create hit سیمین بهبهانی درگذشت
۲۸ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۳
کد خبر: ۸۱۹۸۷

سیمین بهبهانی درگذشت

سیمین بهبهانی بامداد امروز (سه‌شنبه) بر اثر ایست قلبی و تنفسی دار فانی را وداع گفت. وی از 15 مرداد ماه به کما رفت و در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان بستری بود.

علی بهبهانی، پسر ارشد سیمین بهبهانی در گفت‌وگو با ایسنا گفت: با همه تلاش پزشکان، متأسفانه ساعت یک بامداد مادرم درگذشت.


او افزود: حال مادر دیروز عصر اندکی بهتر شده بود و ما فکر می‌کردیم او متوجه اتفاقات اطرافش است اما متأسفانه مثل شعله شمع که بالا می‌گیرد و بعد خاموش می‌شود، ساعت یک بامداد از بیمارستان خبر دادند که او درگذشته است.


علی بهبهانی گفت: در حال تصمیم‌گیری برای انتخاب محل آرامگاه مادر هستیم و در حال حاضر نیز پیکر او در سردخانه بیمارستان است.


خبر درگذشت سیمین بهبهانی از سوی کادر بیمارستان محل بستری وی نیز تأیید شد.


سیمین بهبهانی بامداد امروز (سه‌شنبه) بر اثر ایست قلبی و تنفسی دار فانی را وداع گفت. وی از 15 مرداد ماه به کما رفت و در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان بستری بود.


به گزارش ایسنا،به دنبال بستری شدن این شاعر غزل‌سرا، پیش‌تر شایعاتی زودهنگام از درگذشت وی در برخی رسانه‌ها انتشار یافته بود که از سوی خانواده بهبهانی تکذیب شد.


22 مرداد ماه سیدعباس صالحی، معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به همراه افشین علاء و فاطمه راکعی برای عیادت از این شاعر به بیمارستان رفتند. مهدی قزلی، مدیر بنیاد شعر و ادبیات داستانی نیز در این دیدار حضور داشت.


سیمین بهبهانی‌ زاده‌ی سال 1306 در تهران است و از میان آثار او می‌توان به «سه‌تار شکسته»، «جای پا»، «چلچراغ»، «رستاخیز» و «یک دریچه آزادی» اشاره کرد.

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۴۸ - ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
۰
۰
خداوند این شاعر بزرگ عصر معاصر کشور که همیشه یار و یاور هم میهنانش بود را قرین رحمت نماید.
ناشناس
United States
۱۰:۲۸ - ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
۰
۰
شعري از نيماي غزل ايران مرحومه سيمين بهبهاني در وصف جانبازان دلاور ايران زمين
براي شادي روحش فاتحه
شلوار تاخورده دارد مردي که يک پا ندارد
خشم است و آتش نگاهش يعني:تماشا ندارد!
رخساره مي تابم از او اما به چشمم نشسته
بس نوجوان است و شايد از بيست بالا ندارد
تق تق کنان چوبدستش روي زمين مي نهد مهر
با آن که ثبت حضورش حاجت به امضا ندارد
لبخند مهرم به چشمش خاري شد و دشنه اي شد:
اين خويگر با درشتي نرمي تمنا ندارد
بر چهره سرد و خشکش پيدا خطوط ملال است:
گويا که با کاهش تن جاني شکيبا ندارد
گويم که با مهرباني خواهم شکيبايي از او
پندش دهم مادرانه گيرم که پروا ندارد
رو مي کند سوي او باز تا گفت و گويي کنم ساز
رفته ست و خالي ست جايش مردي که يک پا ندارد
پربحث ترین عناوین