counter create hit داعش به مرزهای شرقی ایران می‌رسد؟/ رونمایی از توطئه جدید آمریکا با ترور رهبر طالبان
۰۸ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۲:۲۷
کد خبر: ۱۶۳۷۵۸

داعش به مرزهای شرقی ایران می‌رسد؟/ رونمایی از توطئه جدید آمریکا با ترور رهبر طالبان

همه می‌دانند هیچکس به اندازه داعش از تضعیف طالبان سود نمی‌برد. چرا آمریکایی‌ها پس از ۱۵ سال تازه مقرهای فرماندهان طالبان را پیدا کرده‌اند؟ اهداف پشت پرده آمریکا از تضعیف طالبان چیست؟

گروه بین‌الملل خبرگزاری دانشجو، «به گزارش رسانه‌های افغان، طالبان روز یکشنبه در صفحه توئیتر خود اعلام کرد «ملا اختر» غروب شنبه در منطقه دالبندین در استان بلوچستانِ پاکستان کشته شد.» این دومین بار در یک سال گذشته است که آمریکا به مقر سرکرده‌های طالبان حمله می‌کند. اقدامی که در 15 سال گذشته تقریبا بی سابقه است. این حملات در شرایطی انجام می‌شود که داعش به عنوان رقیب جدید طالبان در افغانستان در حال گسترش است و توانسته گروه‌هایی از طالبان را نیز با خود همراه کند. همه می‌دانند هیچکس به اندازه داعش از تضعیف طالبان سود نمی‌برد. چرا آمریکایی‌ها پس از 15 سال تازه مقرهای فرماندهان طالبان را پیدا کرده‌اند؟ اهداف پشت پرده آمریکا از تضعیف طالبان چیست؟ اساساً چه تفاوتی بین طالبان و داعش وجود دارد که آمریکایی‌ها داعش را به طالبان ترجیح می‌دهند؟

 

تفاوت تفکر تکفیری با تفکر ماتریدیه

با وجود آنکه اهل سنت از نظر فقهی به چهار گروه: شافعی، حنفی، حنبلی و مالکی تقسیم می‌شوند؛ اما از نظر اعتقادی نیز در چهار گروه ماتریدیه، اشاعره، اصحاب حدیث و سلفی قرار می‌گیرند. در بین این چهار عقیده، اثری از تفکر سلفی گری تا قرن هفتم هجری دیده نمی‌شد تا اینکه در این قرن شخصی به نام ابن تیمیه با تاسی از تفکرات احمد بن حنبل و مکتب اعتقادی اصحاب حدیث(این مکتب هم اکنون 10 میلیون طرفدار در جهان اسلام دارد)، اقدام به تشکیل مکتب جدیدی به نام سلفی گری نمود. ابن تیمیه شالوده تفکر سلفی را بر روی اصل ظاهر بینی بنا نهاد. به طوری که بر اساس این تفکر تنها می‌بایست به ظاهر واژگان قرآن استناد کرد و هر کس که رفتاری خلاف این ظواهر انجام دهد دچار شرک جلی شده و کشتن او واجب می‌شود. به طور مثال سلفی‌ها معتقدند که به استناد به آیه ید الله فوق ایدیهم، خدا دستی به معنای همان دست انسان را دارا است. یا در جای دیگر آن‌ها معتقدند که واژه عبد به معنای خضوع شدید بوده و در نتیجه خضوع و احترام فقط مخصوص خداست و اگر کسی به معلم خود و یا به قبور مؤمنین خضوع و احترام بورزد، به عقیده سلفی‌ها او را عبادت کرده و مشرک به حساب می‌آید.

 

اما در بین قریب به اتفاق مسلمین این تفکر هم نوپا و هم خنده دار بود تا جایی که بسیاری از علمای آن وقت در نقد تفکرات ابن تیمیه کتاب نوشته و وی را از دیدگاه منطقی به طور کاملاً سرکوب نمودند. همین سبب شد تا تفکر سلفی گری حدود 500 سال به محاق برود تا اینکه در قرن 12 هجری شخصی به نام محمد بن عبد الوهاب که از افراد بزرگ حنبلی در شبه جزیره حجاز محسوب می‌شد، مجذوب تفکرات ابن تیمیه می‌گردد و دوباره دست به تبلیغ تفکر سلفی‌گری می‌زند. در همان زمان وی با مخالفت شدید برادر و پدرش که آن‌ها نیز از بزرگان حنبلی بودند، مواجه می‌شود. محمد بن عبد الوهاب که صحنه را برای تقابل فکری مناسب نمی‌بینید دست به دامان محمد بن سعود(از قدرت‌های نظامی آن زمان) می‌شود و به کمک وی، برادر و پدرش را حذف نموده و از طریق جبر و زور به ادامه تبلیغ سلفی‌گری می‌پردازد. اما خبر این خون ریزی به گوش حکومت عثمانی رسیده و پادشاه عثمانی با خیل کثیری از سربازان به محمد بن عبد الوهاب حمله کرده و او را سرکوب می‌کند تا بار دیگر تفکر سلفی گری یک قرن از صفحه تاریخ محو شود.

 

با آغاز جنگ جهانی اول و فروپاشی عثمانی، انگلیس‌ها در عربستان به دنبال گروهی بودند تا بتواند منافع ضد عثمانی آن‌ها را تأمین کند. حال در این بین چه گروهی بهتر از فرزندان بن سعود و بن عبد الوهاب می‌توانستند این کار را برای انگلیسی‌ها انجام دهند؟ بدین ترتیب با حمایت انگلیسی‌ها حکومت آل سعود در سرزمین عربستان شکل گرفت و از دل آن شخصی به نام عثامه بن لادن بیرون آمد و در افغانستان گروه القاعده را تشکیل داد تا در برابر شوروی بایستد و به زعم خود از مردم مسلمان افغان دفاع کند. اما حقیقت آن بود که در آن زمان شوروی و تفکر چپ  دشمن شماره یک آمریکا به حساب می‌آمد و از این جهت یانکی‌ها با حمایت‌های اطلاعاتی و تسلیحاتی گسترده به بن لادن پر و بال دادند و وی و گروهش را با نام دفاع از مسلمین، مدافع منافع خود در افغانستان به رسمیت شناختند. بعد ها نیز از دل همین گروه، گروه‌های تروریستی دیگری چون جبهه النصره و داعش و... متولد شد. این گروه‌ها نه تنها از نظر اعتقادی شیعیان را کافر می‌دانند، بلکه از نظر سیاسی نیز بر این باورند که ابتدا باید مسلمانان را تصفیه کرد و سپس به سراغ مظهر اصلی کفر یعنی اسرائیل و آمریکا رفت.

 

اما در سمت دیگر و در شبه قاره  هند شخصی به نام شاه ولی الله دهلوی متولد شد که وی از نظر فقهی حنفی و از نظر اعتقادی در زمره ماتریدیه‌ها به شمار می‌رفت. وی معتقد بود توسل به روح اولیا الله مشکلی ندارد و به همین راحتی نمی‌توان برادران مسلمان خود را تکفیر کرد و باید مسلمانان در کنار هم و در برابر کفر اصلی بایستند و بعداً اختلافات اعتقادی را با یکدیگر حل و فصل نمایند. دیری نگذشت که این تفکر در بین مردم شبه قاره هند رواج یافت تا جایی که حضور استعمارگرانه انگلیس و نارضایتی مردم از این روباه پیر نیز خود مزیدی شد بر این تسریع! به گونه‌ای که اقشار مختلف هندی در روستایی به نام دیوبند گرد هم جمع شدند و مدرسه ای را برای ترویج این تفکر احداث نمودند. متاسفانه بعد ها از دل این تفکر گروهی تندرو ای به نام سپاه صحابه بیرون آمد و فعالیت‌های ضد شیعی خود را در پاکستان آغاز کرد. آن‌ها به دلیل توهین برخی از شیعیان به بزرگان اهل سنت، رسالت اصلی خود یعنی جنگ با دشمن مشترک را کنار گذاشته و دست به جنایات متعددی در این منطقه زدند. اما گروهی دیگر از طلاب مدرسه دیوبند معتقد بودند که این روند اشتباه است و بر اساس تفکرات ولی الله دهلوی باید دشمن اصلی را شناخته و با او بجنگیم. از این جهت جمعی از این طلاب گروهی را به نام طالبان شکل می‌دهند و در افغانستان به مبارزه با شوروی و آمریکا می‌پردازند.

 

هرچند بعدها این دو گروه با هم متحد شدند و قدرت را تا سال 2001 در افغانستان به دست آوردند اما در این گذار مختصر در تاریخ، تفاوت فکری، اعتقادی و سیاسی طالبان و داعش به وضوح مشهود است تا جایی که یکی از آن‌ها زاییده انگلیس است اما آن یکی سال‌ها با استعمار انگلیسی جنگیده است! یکی از آن‌ها به پدر و برادر خود هم رحم نکرد و بعد از قدرت گرفتن، به بهانه دوری از شرک می‌خواست قبر پیامبر (ص) را نیز تخریب کند اما آن یکی تا حد زیادی با شیعیان قرابت داشته و معتقد است که در کنار هم باید به مقابله با دشمن مشترک پرداخت. آن یکی بارها ایران و منافعش را تهدید کرده لکن دیگری تا به حال چالشی با ایران را ایجاد نکرده است و اگر چالشی هم بوده از جانب سپاه صحابه صورت گرفته است. همه این‌ها حاکی از آن است که داعش و طالبان تفاوت‌های عمده ای با یکدیگر دارند.

 

مذاکره در سایه ترور

با شدت گرفتن دوباره تنش‌ها میان دولت افغانستان و گروه طالبان در چند ماه اخیر، دولت اشرف غنی پیشنهاد مذاکرات صلح با طالبان را مطرح نمود که با موافقت آمریکا نیز مواجه شد. اما ملااخترمنصور "رهبر طالبان" این مذاکرات را نپذیرفت و کماکان به فعالیت خود و گروهش طبق روال سابق ادامه داد. همین شد تا پهپادهای آمریکایی منطقه ملااختر را شناسایی کرده و به این بهانه که با کشته شدن او طالبان زیر بار مذاکره می‌رود، وی را مورد هدف قرار دادند. چرا که ملااختر بر خلاف ظاهر فربه‌اش، هوش سیاسی قابل تحسینی داشت به طوری که توانسته بود بسیاری از قبائل مختلف حامی طالبان را به طور متحد در کنار هم حفظ کند. حال با این ترور که هم اوباما و هم اشرف غنی به نیکی از آن یاد می‌کنند؛ احتمال آن می‌رود که در این گروه چند دستگی ایجاد شده و همین باعث شود تا بعد از مدتی طالبان در ضعف قرار گرفته و مجبور به قبول مذاکره گردد. مذاکراتی که می‌تواند عملا طالبان را از جبهه مبارزه با آمریکا دور کرد و زمینه پیوستن بسیاری از جوانان علاقه‌مند به مبارزه را به داعش فراهم کند.

 

آمریکایی‌ها که سال 2001 با همراهی بیشتر کشورهای دنیا برای نابودی طالبان به این کشور لشکرکشی کرده بودند چد وقتی است بی صبرانه بر طبل مذاکره با طالبان می‌کوبند. «آمریکا در طول یکی دو سال اخیر، رقبای قدرتمند خود در غرب آسیا را تا حدودی با ترفند مذاکره فریب داده است. همین مذاکرات اخیر هسته ای ایران و یا تشویق به مذاکرات صلح سوریه و حوادث خان طومان و حالا هم ترور برای وادار نمودن طالبان به مذاکره!» این‌ها تنها بخشی از گزارش روزنامه وال استریت ژورنال بود که نشان می‌داد این استراتژی اخیر یانکی‌هاست که حریف را وادار می‌کنند تا در زمین آن‌ها بازی کنند که ظاهراً نیز تا حدودی موفق بوده‌اند چرا که اخیراً «عبدالمنان نیازی» سخنگوی گروه طالبان به رهبری «ملأ رسول» به رسانه‌ها گفته است که رهبری جدید طالبان برای آن‌ها قابل قبول نمی‌باشد. لکن در گیر و دار این اتفاقات ظاهراً دو دو تای آمریکایی‌ها هنوز چهارتا نشده است به نحوی که طالبان با حمله به منطقه 5 کابل نشان داد که همچنان سرپا است. از طرف دیگر نیز «اسد الله عمر خلیل» والی قندوز در در دیدار اخیر خود با نیکلسون «فرمانده ناتو» از تصرف قندوز به دست طالبان اظهار نگرانی کرده بود. این حملات به نوبه خود می‌تواند شاخه‌های طالبان را نسبت به رهبر جدید خود تا حدودی مطمئن نماید.

 

چرا آمریکا خواستار تضعیف طالبان است؟

همانطور که گفته شد طالبان آمریکا را دشمن اصلی خود می‌داند و بارها کمین‌های موفقی را علیه ناتو و این کشور انجام داده است. اما سؤال اینجاست که چه شد که در این وانفسای حوادث منطقه، آمریکا به فکر ترور رهبر طالبان و تضعیف این گروه بیفتد؟ جواب این سؤال را باید در فلوجه عراق و رقه سوریه یافت. دو منطقه‌ای که یکی از آن‌ها پایتخت داعش بوده و دیگری نیز از اهمیت استراتژیک بالایی برای داعش  برخوردار است لکن با تمام این شرایط، خبرها حاکی از آن است که کردها در شمال رقه به سرعت در حال پیشروی می‌باشند.

 

کردهایی که همواره و در هر عملیاتی مورد حمایت آمریکا بوده‌اند. از طرفی هم مقاومت چندان شدیدی را در فلوجه از سوی تروریست‌ها شاهد نیستیم. حال اگر این دو خبر را در کنار خبر دیلی تلگراف که مدعی بازگشت داعش به افغانستان شده بود، قرار داده شود؛ می‌توان به پاسخ‌های جالبی دست یافت. یکی از این پاسخ‌ها این است که گروه تروریستی داعش دیگر خیری را برای خود در عراق و سوریه متصور نیست و می‌خواهد با انتقال خود به افغانستان فرصت جدیدی را برای بازسازی فراهم نماید. از سوی دیگر نیز آمریکا با رفتن داعش از سوریه، هم می‌تواند خود را به عنوان نابودگر این گروه تروریستی وحشتناک معرفی کند و هم می‌تواند با تصرف رقه به دست کردها، به رویای دیرینه خود که همان فدرالی شدن سوریه است، برسد. چندی قبل نیز خبرگزاری روسی اسپوتنیک ادعای کردها برای جا دادن رقه در ایالت خود را عنوان نموده بود!

 

اما فواید ورود داعش به افغانستان برای آمریکا به همین جا ختم نمی‌شود. داعشی‌ها نشان داده‌اند برخلاف طالبان بیش از آنکه به دنبال مقابله با آمریکا باشند علاقه‌مند به مبارزه با مسلمانانی هستند که از زعم خود کافر می‌دانند. قدرت گرفتن داعش در افغانستان این زمینه را فراهم می‌کند تا آمریکایی‌ها به هدفی که در چند سال گذشته به دلیل نفوذ ایران در عراق به آن دست پیدا نکردند یعنی رساندن داعش به مرزهای ایران، نزدیک شوند. اگر داعش در افغانستان به قدرت برسد ایران به راحتی عراق و سوریه نمی‌تواند دست به عملیات برون مرزی بزند و به ناچار باید صبر کند تا داعش به مرزهای شرقیش برسد. اخیراً نیز با انتشار کلیپی از داعش موسوم به ولایه خراسان و ترورهای برخی از مسلمانان در افغانستان، این ادعا از قوت بیشتری برخوردار می‌شود.

 

داعش ضد شیعی جای طالبان ضد آمریکایی را میگیرد

با کشته شدن ملااختر منصور، هبت الله آخوند زاده به عنوان رهبر طالبان معرفی شد. وی در زمان حکومت طالبان قاضی القضات بود و بعده‌ها به عنوان معاون ارشد ملااختر منصوب می‌شود. وی بسیار مرموز است و اطلاعات چندانی از او در دسرس نیست لکن با توجه به خصوصیات منتشر شده از او به نظر می‌رسد که روحیات دو رهبر قبلی طالبان را داشته باشد. چرا که آخوندزاده در اولین اظهار نظر رسمی خود مذاکرات صلح را رد کرد و با لحنی مطمن گفت: مسلمان واقعی توسط آمریکا و دولت افغانستان گمراه نمی‌شود و جهاد علیه کفار ادامه خواهد داشت.

 

به گزارش خبرگزاری دانشجو، «هبت‌الله آخوندزاده» رهبر جدید طالبان با انتشار یک پیام ویدئویی با رد مذاکرات صلح اعلام کرد: ملأ عمر و ملأ منصور کاری نکردند که طالبان شرمنده شوند بنابراین راه آن‌ها را ادامه خواهم داد. وی افزود: افغانستان هرگز زیر سلطه یهود و هنود نمی‌رود. به شهادت ملأ عمر و ملأ منصور افتخار می‌کنم و تلاش‌های آن‌ها برای طالبان هرگز فراموش نخواهد شد.

 

از طرفی آخوندزاده به شدت روحیات ضد داعشی داشته و از این نظر بعید به نظر می‌رسد که او بخواهد با داعش وحدت کند چرا که این وحدت نه با روحیات شخصی‌اش و نه با روحیات اعتقادی طالبان سازگار است و بلاشک این گونه عملی از وی می‌تواند منجر به تکه تکه شدن طالبان و تشدید تنش شود. همه این فرض‌ها یک طرف، فرض قبول وحدت از سوی داعش هم یک طرف! چرا که این گروه تمامیت خواه بارها اثبات کرده است که جز نام و مشی خود نمی‌تواند باکسی سازگار باشد. درگیری‌های متعدد داعش با جبهه النصره در سوریه نیز گواهی است بر این مدعی که یا باید با داعشی باشی یا ضد داعشی و فی الواقع در مرام داعش چیزی به اسم وحدت موازی وجود نخواهد داشت. از این رو به نظر می‌رسد که با انتقال داعش به افغانستان و فشار شدیدتر آمریکا به طالبان، می‌بایست در آینده ای نه چندان دور شاهد تحولات عظیمی در غرب آسیا بود.

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: