counter create hit روایت ماجرای تروریستی از زبان خبرنگار پارلمانی که یک مزیت خاص داشت
۲۱ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۴:۲۶
کد خبر: ۲۲۱۸۲۶

روایت ماجرای تروریستی از زبان خبرنگار پارلمانی که یک مزیت خاص داشت

خرداد: چند روزی از حادثه دو حمله تروریستی داعش به ساختمان مجلس شورای اسلامی و حرم مطهر حضرت امام خمینی (ره) گذشته و در این مدت روایت‌های بسیاری از چگونگی وقوع این حوادث و حملات تروریستی در رسانه‌ها منتشر شده اما قطعاً هنوز روایات بسیاری ناگفته مانده و بسیاری نیز در آینده گفته خواهد شد. 

در این میان، شاید یکی از بهترین راویان خبرنگارانی باشند که از نزدیک در جریان لحظه به لحظه این واقعه بوده‌اند. خبرگزاری ایلنا نیز یکی از رسانه‌هایی است که در راستای وظایف حرفه‌ای خود در مسیر اطلاع‌رسانی و کار رسانه‌ای و مطبوعاتی همچون هر روز خبرنگارانی برای پوشش اخبار صحن علنی مجلس به محل پارلمان می‌فرستد و در روز حادثه نیز یک خبرنگار در محل حادثه داشت. خبرنگاری که ازقضا از نخستین لحظات وقوع حادثه تا پایان ماجرا و شاید بیش از دیگر خبرنگاران شاهد ماجرا بود؛ چرا که خبرنگار پارلمانی ایلنا حتی پس از خروج همه خبرنگاران از صحن علنی مجلس نیز به این دلیل که از مسیر خروج نمایندگان و در پشتی صحن از پارلمان خارج شد، حدود سه ساعت بیش از دیگر خبرنگاران در متن حادثه حضور داشت. با این حساب به نظر می‌رسد شنیدن و خواندن روایت او هنوز ناگفته‌های بسیاری از روز عجیب مجلس به همراه داشته باشد. 

با این مقدمه، در ادامه روایت علیرضا کیانپور خبرنگار پارلمانی ایلنا، از چهارشنبه عجیب پارلمان، روزی که ساختمان مجلس شورای اسلامی ازسوی تروریست‌های داعش مورد حمله قرار گرفت را می‌خوانیم:

از نزدیک به ترویست‌های مجلسی و خرده‌های داعش

هرچه بود، عادی نبود. مجلس همان مجلس بود و نمایندگان همان نمایندگان. اتفاقاً بعد از مدت‌ها درگیری کشور به مسائل و اخبار انتخابات و پس از آن‌که سه‌شنبه هفته قبل وزیر کشور بالاخره در صحن علنی مجلس گزارشی مفصلی از نحوه برگزاری دو انتخابات ریاست‌جمهوری شوراهای اسلامی شهر و روستا قرائت کرد و نیز بعد از درگیری مجلس با انتخابات هیات رییسه مجلس، روز چهارشنبه هفته گذشته شاید اولین روزی بود که انتظار می‌رفت مجلس دوباره فضایی عادی به خود ببیند. یک روز کاری صحن در میانه ماه رمضان آغاز شده بود و نمایندگان مشغول رسیدگی به طرح الغای قوانین دهه ۳۰ و ۴۰ هجری خورشیدی بودند که ناگهان ورق برگشت. شاید بیراه نباشد اگر بگوییم عادی‌ترین روز مجلس برای این‌که تبدیل بشود به خاص‌ترین، عجیب‌ترین و هولناک‌ترین روز پارلمان تنها یک چیز کم داشت؛ چند تروریست داعشی!

حدود ساعت ۱۰ صبح روز چهارشنبه ناگهان متوجه شدم که الیاس حضرتی نماینده این روزهای مجلس و فرمانده سال‌های جنگ ایران و عراق صحن را به قصد حضور در لابی ترک می‌کند و به نظرم رسید احتمالاً الان موقع خوبی است که با او درباره چینش کابینه دولت دوازدهم صحبت کنم. از آن‌جا که صحن آرام و بی‌خبر بود و اخبار اول روز درباره دستور کار و شروع مجلس را پوشش داده بودم، مطمئن شدم که اگر دنبال خبر باشم، باید صحن را ترک کنم و فهمیدم که در این صحن آرام خبری نمی‌شود. وقتی به لابی رسیدم، حضرتی گوشه‌ای روی یک مبل چرمی سبزرنگ نشسته و با یک خانم و یک آقا که احتمالاً ازجمله مراجعه‌کنندگان مردمی‌اش بودند، گرم صحبت بود. آن‌طرف‌تر هم دیدم که افتخاری نماینده معمم مردم فومن از صحن خارج شده و او نیز احتمالاً برای کاری منتظر است تا آسانسور پایین بیاید و راهی دفترش در ساختمان مراجعات مردمی شود و از همان موقع تا حدود ۵ ساعت بعد توی اتاقش محبوس ماند.

از دور منتظر ماندم که صحبت حضرتی و دو شهروند مراجعه‌کننده تمام شود اما خبری نبود. ساعت حدود ۱۰ و ۱۵ دقیقه شده بود و من هنوز در لابی ورودی مجلس منتظر بودم و بعد فکر کردم شاید بد نباشد به طبقه بالا بروم و سری به صحن بزنم که مبادا از اتفاقی بی‌خبر بمانم. همین که از حدود ۲۰ پله رابطه دوطبقه بالا رفته و به صحن رسیدم، ناگهان صدای فریادی آمد. یک نفر کمک می‌خواست. به سمت منشاء صدا برگشتم و شنیدم که یک نفر با فریاد آمبولانس صدا می‌کرد. فکر کردم احتمالاً گرمای تابستانی و فشار روزه کار خود را کرده و کسی بدحال شده اما فریادها ادامه داشت. از سکوی جایگاه خبرنگاران که مشرف به لابی محل ورود نمایندگان است، پایین را نگاه کردم. یک نفر با سرعت به سمتی دوید. از آن‌سو یکی دیگر در مسیر مخالف می‌دوید. حس کردم ماجرا باید جدی‌تر از یک گرمازدگی ساده باشد. همه این اتفاق‌ها شاید در یک دقیقه افتاد و دقیقه‌ای بعد پله‌هایی که بالا آمده بودم، بازگشته و به لابی برگشتم. همین که از پله‌ها سرازیر شدم، با یکی از ماموران سپاه مسئول حفاظت مجلس که زخمی شده بود، مواجه شدم. اطرافش حسابی شلوغ بود. یکی فریاد می‎زد و کمک می‌خواست و آن یکی دنبال مسیری برای کمک به مجروح دوم بود که آن‌سوی لابی روی همان مبلی که دقیقه‌ای قبل حضرتی نشسته بود، افتاد و خونش آرام روی چرم سبز چرک روان می‌شد. خواستم به سمتش بروم که یکی از ماموران حفظ امنیت مجلس مانع‌ام شد. دلیل را پرسیدم، گفت که تیراندازی شده. به سمت سپاهی جوان مجروح برگشتم. قطره‌ای خون روی انگشتش بود و با عصبانیت این‌سو و آن‌سو می‌رفت. پرسیدم چه اتفاقی افتاده! گفت نمی‌بینی؟! تیراندازی شده و من هم تیر خورده‌ام. نگاهی انداختم و دیدم که انگار جراحتش جدی نیست. از ذهنم گذشت که احتمالاً یکی از مراجعان زیر بار و فشار مشقات زندگی، عنان از کف داده و به سیم آخر زده! هنوز جوان سپاهی روبرویم بود. ناگهان متوجه پهلویش شدم. دقیقه‌ای بعد لباس سبزش خیس از خون بود و همچنان فریاد می‌زد و اسلحه‌اش را می‌خواست.

به‌سرعت بالا آمدم تا از طریق تلفن خبر این اتفاق عجیب را به خبرگزاری برسانم. در مسیر پله‌ها به این فکر کردم که حالا باید از چه اتفاقی خبر بدهم و هنگامی که به تلفن‌ها رسیدم، این‌طور خبر را خواندم: تیراندازی در صحن! علت؟ فعلاً نامعلوم!

از گوشه تراس منتهی به لابی محل ورودی نمایندگان دوباره چشمم به الیاس حضرتی افتاد که به سمت جایگاه خبرنگاران خیره بود. از او علت ماجرا را پرسیدم و جوابی عجیب دریافت کردم. سه جمله کوتاه و مختصر گفت اما چنان با اطمینان که بیشتر به شک افتادم: «چهار نفر مسلح بودند»، «تروریست بودند» و «داعشی بودند»! فکر کردم چطور در همین لحظات ابتدایی از جزئیات دقیق با خبر است. فکر کردم، نمی‌شود این خبر را منتشر کرد. حتی از قول یک نماینده مجلس!

ده دقیقه‌ای از ماجرا گذشته بود که مسئولان امنیتی مجلس همه خبرنگاران را وارد صحن علنی کردند و در را از پشت قفل کردند. از آن لحظه تا پایان کار جلسه علنی دیگر خبر خاصی از ماجرا نداشتیم و هرچه بود، ابهام بود و سردرگمی. و البته اضطراب و دلهره‌ای که بعضاً با دیدن خبرنگارانی که عمیقاً ترسیده‌بودند، دوچندان می‌شد. بماند که بیشتر این مدت به شوخی و خنده گذشت. لحظاتی که حالا جز چند عکس چیزی از آن باقی نمانده و البته مهمتر از آن تصاویر، خاطره‌ای بکر و تکرارناشدنی از یک روز عجیب!

همکارم، دختری است، احتمالاً سی و چندساله، مثل خودم. اصلاح‌طلب نیست، اما هم چادر می‌پوشد و هم طرفدار دولت است. رسانه‌اش هم دولتی است. باید کنارش می‌ماندیم. به‌حق ترسیده بود و می‌گفت دوست دارد گوشه‌ای تنها بنشیند و تا می‌شود، گریه کند.

همکارم، پسری است، همسن خودم، کمی کوچک‌تر. اصولگراست و رسانه‌اش جریان اصلی اصولگرایی. در این مدت که همکاریم هنوز یک اشتباه فنی هم از او ندیده‌ام. با تلفنش که مثل من، یازده دوصفر و فکستنی‌ست، توی صحن مثل من راه می‌رود و مثل من دستش جلوی دهانش، خبر می‌خواند. مثل هم روی سکوی خبرنگاران، دور صحن راه می‌رویم. می‌گوید حرم را هم زده‌اند. می‌گویم حرم تا به‌حال یک نفر شهید داده است. می‌گوید یک زن دستگیر شده. می‌گویم مجلس تا به‌حال هشت شهید. می‌گوید فقط دو خط شارژ دارم. همکار پسر و اصولگرای دیگرم شارژش تمام می‌شود. می‌گویم هنوز یک خط شارژ دارم. در صحن قفل شده، معلوم نیست تا ساعت چند داخل صحن‌ایم، معلوم نیست بیرون دقیقاً چه خبر است، معلوم نیست یک لحظه دیگر چه اتفاقی می‌افتد و هر کدام هر لحظه به اندازه یک عمر خبر داریم.

همکارم که ترسیده بود، آرام‌تر شده. می‌گویم هرم پارلمان ایران امن است. از بیرون می‌گویند تروریست‌ها قصد داشتند از پله‌ها بالا بیایند، از در ورودی خبرنگاران به جایگاه وارد شوند، همه را بکشند و به صحن مسلط شده، نمایندگان را به رگبار ببندند. نمایندگان توی صحن راه می‌روند. دو به دو، سه به سه، چهار به چهار، ناگهان هفتاد نفرشان یک‌جا جمع می‌شوند. بعد فوراً برمی‌گردند سرجای اول‌شان، دو به دو، سه به سه، و دوباره پنجاه نفر یکجا. عجیب این‌که علیجانی ناطق این جمع بزرگ می‌شود. شاید چون بجز نمایندگی، پزشک هم هست. صندلی عارف مثل هر روز است. مرکز تجمع اصلاح‌طلب‌ها. نقوی باوقارتر از هر روز، از گوشه سمت راست صحن خیره شده به آن‌سو. نماینده‌ها مثل هر روز پخش شده‌اند همه‌جا، وقتی می‌رسند پشت میکروفون هم حرف‌شان مثل هر روز است. فریاد می‌زنند برای مردم، سوال می‌کنند از دولت، حتی نطق می‌کنند اما حرفی از تروریست‌ها نمی‌زنند. تاجگردون نوبت نطق دارد. خنده‌اش را جمع می‌کند، باورش نمی‌شود چطور باید نطق کرد و از حقارت داعش نگفت. می‌رود پشت تریبون، نطق می‌کند، نمی‌گوید، بدرقه همکاران و تمام!

من و همکارانم هم می‌رویم گوشه جایگاه خودمان، با مهندس حرف بزنیم. جعفرزاده هفته قبل که با شروع اجلاسیه دوم، شماره‌صندلی همه نماینده‌ها تغییر کرد، به‌خاطر ویلچرش زیاد جابه‌جا نمی‌شود. سال اول مثل مجلس نهم، اولین صندلی از در وسط سمت صحن، ردیف سمت راست می‌نشست، از هفته پیش آمده اولین صندلی از در وسط صحن، ردیف سمت چپ! حضورمان را پشت سرش احساس می‌کند. سر می‌چرخاند. می‌پرسیم، مهندس چه کار کنیم؟! تاجگردون با هیکل پهنش سرمی‌رسد. با هم سلفی می‌اندازند. حواسم به ساعت نیست ولی دوساعتی است، تروریست‌ها دارند آدم می‌کشند! از دور با هم صحبت می‌کنیم و مثل هر روز صدای هم را نمی‌شنویم اما دست تکان می‌دهیم، سلام می‌کنیم، لبخند می‌زنیم تا اتفاقی بیافتد، صدایی شنیده شود که بلند بخندیم. ادیانی قبل‌تر عکاس‌ها را صدا زد که «آخرین عکس ادیانی قبل شهادت را بگیرند» چند عکاسی که آن روز بودند، همگی عکسش را گرفته‌اند. دیده‌اید. ادیانی توی همه عکس‌ها خندیده! تاجگردون یک ساعت بعد همان‌جا گفت از شما عکس بگیرم. چنان می‌خندیم که یعنی مگر می‌شود از چنین مجلسی عکس نگرفت! می‌گوید می‌گذارم ایسنتاگرام. بیشتر می‌خندیدم و عکسش را هم که...

برمی‌گردم نزدیک در ورودی صحن. شارژ یازده‌دوصفرم از صفر هم کمتر شده اما هنوز زنده است. همکارم که حالا کاملاً ترسش را فراموش کرده، نزدیکم ایستاده که در باز می‌شود. یک مرد کوتاه‌قدت اما قوی وارد می‌شود. نفس‌نفس می‌زند با اسلحه. پیراهنش سفید است با ضدگلوله. حرف نمی‌زند با یک پیشانی خیس از عرق! چند لحظه سکوت اما چیزی منفجر نمی‌شود. همکارم هم مطمئن می‌شود که بچه‌های حفاظت مجلس است. خنده‌اش، عصبی می‌ترکد. مامور سفیدپوش هنوز حرفی نمی‌زند. منتظر است تا جلسه تمام شود که راه را برای خبرنگارها باز کند برای خروج. لاریجانی تازه رسیده داخل صحن. یک‌بار آمد، با پزشکیان صحبت کرد اما ننشست و برگشت بیرون صحن. پنج دقیقه بعد دوباره آمده بود و نشست بجای پزشکیان. از همان ۹ صبح پزشکیان رییس جلسه بود تا ده دقیقه آخر. هم خودش آرام بود و هم صحن را عجیب آرام نگه داشت. یک‌بار فقط حاجی صدایش درآمد. فریاد زد و با تمام حجم حنجره‌اش «مرگ بر آمریکا» گفت. پزشکیان اما آرامش کرد. خودش هم نمی‌خواست حرفی بزند. شعارش را که صحن تکرار کرد، پزشکیان پرسید «مگر اتفاقی افتاده؟!» شعارش که در صحن تکرار شد، حاجی برگشت به موضوع دستور که آن لحظه، گزارش معدن یورت بود و گفت «و اما گزارش حادثه‌ی». چند لحظه ساکت ماند و ادامه داد: «حادثه‌ی معدن یورت!» و صحن نفس عمیق کشید. لاریجانی که آمد، مرد سفیدپوش حفاظتی هم خیس عرق رسید و در را باز کرد. لحظه‌ای گفتیم کار تمام شده! وقتی چیزی منفجر نشد، خندیدیم. مامور هم در را بست و وقتی دوباره به صحن و جایگاه ما خبرنگاران بازگشت که لاریجانی زنگ پایان را زده بود. اول قرار بود خانم‌ها از راه همیشگی خارج شوند، ما با نردبان از داخل صحن، و از در پشتی صحن به تالار آفتاب. بعد اما در که باز شد، همه از راه اصلی رفتند. گوشه صحن اما من و دو خبرنگار و یکی دو نفر دیگر رفتیم به سمت نردبان که برویم داخل صحن. همکار دخترم می‌رسد به زمین صحن. همکار پسرم هم قبل از من می‌رود پایین. حالا فقط من مانده‌ام و همکار دیگرم که دو برابر جفت‌مان دوربین دارد و سه‌پایه و متعلقات. خودمان و متعلقات‌مان می‌رسد کف صحن. می‌نشینیم روی کرسی‌های سبز نمایندگان تا نوبت خروج‌مان برسد. لاریجانی بعد از این‌که زنگ صحن را زد و رادیو قطع شد، حرفش را ادامه داده بود که «از این لحظه هیچ‌کس کاری انفرادی نکند و توجه کنید به تمهیداتی که برای خروج‌تان درنظر گرفته شده» گفته بود «تا آخرین لحظه در مجلس می‌ماند و آماده است برای شنیدن نظرات احتمالی» موقع خروج و بعد از این‌که هفتاد، هشتادنفری از نماینده‌ها پشت سالک نماز خواندند، لاریجانی مقابل در پشتی تالار آفتاب ایستاد و یک به یک با همه دست داد و بدرقه کرد اما اینجا تازه ابتدای داستان بود.

از لحظه‌ای که از تالار آفتاب خارج شدیم، دو، سه ساعت در محوطه حیاط مشروطه و در بین حدود ۱۵۰ نماینده که آهسته‌آهسته و در این چند ساعت مجلس را ترک کردند، اتفاقات زیادی افتاد که گفتنی هست اما نه‌چندان قابل‌گفتن! لحظه‌ای که افتخاریِ فومن عرق‌کرده، بهت‌زده و خسته بازگشت و ساعتی پیش از آن، وقتی دلخوش و چند نماینده گیلانی دیگر سرها را نزدیک کردن به گوشی لاهوتی که صدای افتخاری را از درون اتاقی که محبوس شده بود، بشنوند. یا لحظه‌ای که زهراسعیدیِ مبارکه و سمیه محمودیِ شهرضا که از همان لحظات اول و درون صحن که هر لحظه هزار بار مردند و زنده شدند، بخاطر همسران‌شان که زندانی داعشی‌ها شده‌بودند تا لحظه‌ای که سعیدی دست همسرش را گرفته بود و هنوز سعی می‌کرد، مبادا بغضش بترکد و نترکید. وقتی همسر محمودی که از روزهای اول مجلس دهم با هم کمی دوستیم، آزاد شد و دوباره توی حیاط مشروطه و حدود ۴ ساعت بعد از آغاز ماجرا، توی چشم‌های زاغش زل زدم و خندیدیم. لحظه‌ای که خبر آمد کارمند دفتر امدادیِ ارومیه شهید شده یا وقتی خبر آمد تعداد شهدا از ۱۲ نفر هم گذشته. وقتی کارمندی که تازه از شرِّ ماجرا رها شده بود، می‌گفت آنقدر صدای گلوله شنیده که گوشش سوت می‌کشد یا وقتی کارمند دیگری که می‌گفت هم تروریست‌ها و هم ماموران سپاه، یعنی هر دو گروهی که پشت درهای بسته اتاق‌ها و دفاتر نمایندگان توی راهروهای دراز و باریک راه می‌رفته و شلیک می‌کردند، فارسی حرف می‌زده و همین باعث می‌شده ندادند دقیقاً چه کسی پشت در است. لحظات کش‌داری که در امتدادشان صدای تیرانداری مداوم از داخل ساختمان شنیده می‌شد و هر از گاه، دود شلیک این‌سو و آن‌سو در هوا محو می‌شد، و باز صدای مداوم ردیف گلوله‌های بعد، و ادامه درگیری و ابهام! تا این لحظه قطعی و وقتی که نوبت می‌رسد به خبر اصلی، فرامی‌رسد: اتمام عملیات و هلاکت تمام تروریست‌ها! حداقل یک ساعت بعد از آخرین تماس یازده دو صفر و ساعتی پس از آخرین اخبار!

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربحث ترین عناوین