این تعریف یک خطی اگرچه به ظاهر ساده میآید اما در واقع سرنوشت ملتها در گرو همین فرهنگ سیاسی مسلط بر جامعه است. با درک موازین فرهنگ سیاسی هر کشور ما میتوانیم بفهمیم مردم آن جامعه، چطور در سرنوشت خود مشارکت میکنند و چه آرمانهایی برای زیست اجتماعی-سیاسیشان در سر دارند و در یک کلام رؤیای آنها در رابطه با آینده جمعیشان چیست و آن را چطور به عرصه عمل میآورند و پیگیری میکنند؟ به خاطر اهمیت این موضوع، فرهنگ سیاسی ایران در سالهای اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته و صاحبنظران بسیاری کوشیدهاند مختصات فرهنگ سیاسی مردم را ترسیم کنند تا شاید از قبل آن راهی به فهم چشمانداز سیاسی کشور ایران پیدا کنند. در این راستا تئوریهای زیادی که هر کدام تلاش کردهاند تا فهمی از فرهنگ سیاسی ایرانیان ارائه دهند مطرح شدهاند که تئوری جامعه کوتاهمدت کاتوزیان تنها یکی از آنهاست. یکی دیگر از این تئوریها که در حد فاصل علوم سیاسی و جامعه شناسی قرار میگیرد، فرهنگ سیاسی مبتنی بر استراتژی بقای لاکپشتی است که دکتر مسعود سپهر، استاد دانشگاه و پژوهشگر جامعهشناسی سیاسی آن را تبیین کرده است. در ادامه گفتوگویی که با او درباره این تئوری در راستای فهم فرهنگ سیاسی مردم ایران انجام شده را میخوانید. علاوه بر این در سه یادداشت دیگر این صفحه، سه کارشناس علوم سیاسی به این سؤال که فرهنگ سیاسی مسلط بر جامعه ما چیست؟ پاسخ دادهاند.
هر ملت تحت یک فرهنگ سیاسی خاص، در امور جامعه مشارکت میکند و نقشی را در پیشبرد امور سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی به عهده میگیرد. در بزنگاههای تاریخی مختلف هم بر اساس همان فرهنگ سیاسی مسلط، واکنش نشان میدهد. فرهنگ سیاسی مردم ایران چیست و چه مشخصاتی دارد؟
فرهنگ سیاسی هر قومی، قابل جدا کردن از سابقه تاریخی و میراث گذشته نیست. همانطور که میدانید فرهنگ روح یک ملت است که حاصل تاریخ و جغرافیاست. در ایران هم با یک دید وسیعتر نگاه کنیم فرهنگ سیاسی ما ریشه در هزاران سال تاریخ و زندگی در فلات ایران دارد. اعتقاد دارم همه ملتها مثل یک موجود زنده هستند و مهمترین غریزه هر موجود زنده بقاست. ایرانیها در طول هزاران سال توانستهاند بقای خود را باوجود همه مسائل و اتفاقات در فلات ایران حفظ کنند. آنها این کار را به شیوه بقای لاکپشت انجام دادهاند. برای اینکه کمی موضوع روشن شود کافی است به سرخ پوستهای امریکا نگاه کنید؛ بقای آنها در گرو حمله و گریز تعریف میشود و از این روست که در امریکا هنوز سرخپوستها رام نشدهاند و با همین استراتژی توانستهاند باقی بمانند. در حالی که دقیقاً در همین امریکا، سیاهپوستهای آفریقایی را میبینیم که براحتی بَرده میشدند ولی یک سرخ پوست در تاریخ امریکا نمیبینیم که برده شده باشد. این مربوط به فرهنگ سیاسی آن قوم است که به مرور تحت تأثیر تاریخ و جغرافیا شکل گرفته است. فرهنگ سیاسی مصریها هم مثال خوبی است. هر فرهنگی که در طول تاریخ وارد این کشور شده است توانسته رنگ جامعه را با خود هماهنگ کند. به این معنی که وقتی رومیها وارد مصر شدند مردم این کشور رومی شدند و به همین ترتیب، با ورود عربها و ترکها به این کشور، مردم کاملاً همسو با فرهنگ این دو گروه تغییر ماهیت دادند. اما ایران در طول تاریخ توانست خود را با استراتژی بقای لاک پشتی حفظ کند؛ به همین دلیل است که مثلاً در مصر اسم توتان خامون نمیشنوید ولی ایران پر از اسامی باستانی چون کوروش و گشتاسب و... است. ایران که در چهارراه دنیا قرار داشته پس چه اتفاقی افتاده که مانند مصر نیست؟ پاسخ ساده است؛ اگر ایرانی میخواست در طول تاریخ با ورود هر فرهنگ و قومی، تغییر شکل دهد یا نه بجنگند و مقاومت کند، باقی نمیماند پس مثل لاک پشت وقتی که شرایط نامساعد میشد گویی سنگی بیخاصیت یک گوشهای افتاده است به لاک خود پناه میبرد و در مواقع مناسب ناگهان زنده میشد و دست و پای خود را از لاک بیرون میآورد. شمای کلی فرهنگ سیاسی مردم ایران اینچنین است. در سال 56 وقتی که شاه از کارتر پذیرایی میکند میشنود که ایران یک جزیره ثبات در دورترین نقطه دنیاست. اما یک سال بعد چنان دست و پایی از همین جزیره ثبات در میآید که شاه به پایان راه خود میرسد. معماری ما هم همین طور است. خانهها از بیرون به ظاهر هیچ چیز ندارند اما در درون باغچه و گل و انس و کاشی کاری دارند. شعر حافظ بهعنوان حافظه ایرانی هم همین است. درون گراست و در لایههای درونی آن لابه لای کلمهها و جملهها معانی وسیعی نهفته است. اصلاً فرهنگ ما فرهنگی مستور و پوشیده است و شاید برای همین هم موافق نیستم که به ملت ما انگ ریاکاری و دروغگویی و چاپلوسی بزنند بدون اینکه بفهمند که برای ایرانیان این رفتارها ابزار دفاع از خود و حفظ بقا در شرایط سخت است. چیزی که ایرانیان در حوزه سیاست مینمایانند چیزی نیست که در عمل و موقع مقتضی بروز خواهد کرد. این فرهنگ سیاسی برای سیاستمداران امری فریبنده است. در تحولات اخیر مثلاً دیماه96، عکسالعملهای مردم پای صندوقهای رأی یا در مواجهه با مسائل مهم کشور بسیاری از جامعهشناسان سیاسی و سیاستمداران را گیج کرده که چرا نتوانستهاند پیشبینی کنند. چیزی که این صاحبنظران به آن بیتوجه هستند این است که فرهنگ سیاسی ایران بسیار درون گرا، بسیار باهوش برای حفظ خود و غیرمنتظره است؛ همچون یک لاک پشت که در لاک خودش فرو رفته و کسی نمیداند چه اتفاقی خواهد افتاد. ولی نهایتاً این ملت حفظ میشود و پیروزی مربوط به اوست چون صبور است و منتظر موقعیت میماند.
اما ما تاریخی داریم که در آن در کمتر از 200 سال دو انقلاب تجربه میشود. مشروطه و بعد انقلاب اسلامی که به تعبیری حداکثر کنش سیاسی یک ملت میتواند باشد. این را میتوان با فرهنگ لاک پشتی تفسیر کرد؟
بهنظر من میشود این دو انقلاب را هم به خوبی با تئوری فرهنگ لاک پشتی تفسیر کرد. این دو انقلاب در یک موقعیت مساعد اتفاق میافتند یعنی زمانی است که پای مظفرالدین شاهی در میان است که بعد از شاه ترور شده بسیار در موقعیت ضعف است یا محمدرضایی هست که اراده معطوف به قدرت ندارد و میخواهد فضای باز سیاسی ایجاد کند. در این دو موقعیت، امکان درآمدن دست و پای لاک پشت مورد نظر ما فراهم است. دومین موضوع این است که هم انقلاب مشروطه هم انقلاب اسلامی، از صلح آمیزترین و مدنیترین انقلابهایی است که در تاریخ میتوان یافت. مگر انقلاب مشروطه غیر از چند تحصن و اعلامیه است؟ یا انقلاب اسلامی ایران مگر جز اعتصاب و راهپیمایی است؟ در وقایع بعد از انقلاب هم این موضوع باز اتفاق میافتد. مثلاً در حوادث سال 88 در یک روز چند میلیون از مردم در سکوت به راهپیمایی میپردازند ولی وقتی میبینند هزینه دارد بالا میرود و خشونت زیاد شده همه به خانهها برمیگردند. به تعبیری فرهنگ سیاسی ما مجاز نمیداند کنش سیاسی با خون و خونریزی و خشونت همراه باشد. میتوانم ادعا کنم که در تاریخ سیاسی ایران، هر بار در هر برههای که کار به خشونت کشیده با خواست مردم در تعارض بوده است. امروز هم مردم راه حل مسالمتآمیز را برای گذر از مشکلات به راهحل رادیکال و خشونتآمیز ترجیح میدهند و این بخشی از فرهنگ سیاسی ماست.
در دهه اخیر فرهنگ جوانی ایران، توسط صاحبنظران علوم سیاسی و تا حدی جامعهشناسی سیاسی فرهنگی، فرهنگی خنثی، غیر سیاسی و منفعل تعریف شده است. اینکه نسل جوان حساسیت خود را به امور از دست داده و عملاً در بستر یک ناامیدی اجتماعی کشنده، کنش سیاسی را کنار گذاشته است. نظر شما در اینباره چیست؟
من فکر میکنم این اتفاق هم اتفاق غیرمنتظرهای با توجه به شرایط سیاسی اجتماعی ایران نیست. در واقع جوانان سیاست زدایی نشدهاند بلکه سیاست زده شدهاند. در واقع احساس میکنند آنچه که از کنش سیاسی باید به آنها برسد نرسیده است. ببینید در حوزه سیاست مهمترین نقطه عمل و کنش سیاسی تشکلهای سیاسی است. اما در ایران تشکلهای سیاسی به مفهوم خاص آن که عمدتاً احزاب و نهادهای مدنی دیگر، به محض نزدیک شدن به عرصه قدرت و اثرگذاری واقعی، شدیداً سرکوب میشود. بنابراین عملاً جایی برای فعالیت سیاسی نسل جوان و تکثر و تنوع اندیشه سیاسی این نسل وجود ندارد. از طرف دیگر معتقدم که طبق فرهنگ سیاسی لاک پشتی که شرح آن رفت، نسل جوان ما با مشاهده وضعیت نامساعد برای کنش سیاسی و عدم به بازی گرفتن آنها در عرصه سیاسی، به لاک خود فرو میرود یا به عرصههای دیگر روی میآورد و حتی رفتارهای واکنشی برعکس به مسائل نشان میدهد. برعکس این وضعیت را در سال 57 شاهد هستیم که دانشجویان عرصه عمل بالایی یافته بودند و نسل جوان سکاندار کنشهای سیاسی این دوران بود.
در نظریههای مربوط به انقلابها، در بحث چرخههای انقلاب حرف از به وجود آمدن بلوغ سیاسی در اثر تجربه یک انقلاب است. آیا بعد از گذشت 4 دهه از وقوع یک انقلاب بزرگ و فراگیر، وارد مرحله بلوغ و پختگی سیاسی شدهایم؟
بگذارید با یک دید کلانتر به سؤال شما پاسخ دهم. در مجموع، انقلابها، نقاط عطفی در تکامل تاریخی کل بشر هستند. حالا که بیش از دویست سال از انقلاب کبیر فرانسه گذشته است-انقلابی که آثار بزرگی بر فرانسه و دیگر کشورهای جهان از خود باقی گذاشت- صاحبنظران جهان به این نتیجه رسیدهاند که این انقلاب به مثابه دری به روشنگری برای کل جهان باید اتفاق میافتاد. چراکه پیام انقلاب کبیر فرانسه مدرنیسم، برابری و آزادی، احقاق حق ملت و قانون اساسی است. اگرچه با ترس، ترور و وحشت این انقلاب به پیروزی رسید اما امروز از آن به شیرینی یاد میشود. با این مقدمه میخواهم بگویم که انقلاب ایران هم یکی از نقاط عطف جهان است. در ایران این انقلاب باید تجربه میشد تا فرهنگ سیاسی ما غنیتر و پختهتر میشد. بدهکاریهای تاریخی زیادی وجود داشت که باید از طریق انقلاب تسویه میشد و انقلاب اسلامی ایران در این راستا، نقطه عطفی در تاریخ سیاسی ماست و نسلهای بعدی حتماً بیش از ما از آثار مثبت این انقلاب بهرهمند خواهند شد. خیلی از مراحل تاریخی بدون این انقلابها، که حتی تلخیها و هزینههایی هم به همراه دارند، امکان گذر و عبور ندارند و انقلاب اسلامی هم از این قاعده همه انقلابها مستثنی نیست. در چین، روسیه و... هم همین اتفاق افتاد که هم برای آن ملت و هم برای کل جهان راههایی را باز کرد و قفلهایی از تاریخ را گشود.
چون در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی هستیم میخواهم یک سؤال تطبیقی بپرسم. کلید واژههای اصلی کنش سیاسی مردم در دهه 50 که به انقلاب ختم شد حول محور عدالت اجتماعی و دستگیری از مستضعفین و... سامان بخشیده میشد. اگر بخواهیم امروز را با آن دوره مقایسه کنیم الان کلیدواژههای اصلی کنش سیاسی انسان ایرانی چیست؟ عدهای معتقدند امروز کلیدواژه اصلی اخلاق اصلاحطلبی است؛ شما با این تعبیر موافقید؟
چون من دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه تهران بودم و به نوعی در مرکز انقلاب حضور داشتم، باور ندارم که در سال 57 بحث اقتصاد و عدالت اجتماعی برای همه گروههای اجتماعی در مرکز توجه بود. جامعه آن زمان، بهطور یکپارچه مرگ بر شاه بود. یعنی یک حزب یکپارچه در مخالفت با رژیم شاه درست شده بود ولی دلایل افراد برای مخالفت کاملاً متفاوت بود. مطالبه اصلی دانشجویان و روشنفکران، بسط آزادیهای سیاسی بود و برای عده دیگر خصوصاً طبقات کارگر، مطالبات اقتصادی اولویت داشت ولی از آنجایی که فقر موجب انقلاب نمیشود نمیتوان نیروی محرک برای کنش سیاسی آن سالها را موضوعات صرفاً مربوط به فقر اقتصادی قلمداد کرد. آن چیزی که توانست مردم را به صحنه بکشد و موجب انقلاب شود توقعات فزاینده است به این معنی که افراد احساس میکنند که چیزی که از ثروت عمومی و مسائل اجتماعی به آنها میرسد کمتر از حقشان است حتی اگر وضعشان نسبت به قبل بهتر شده باشد.
این انتظارات فزاینده امروز هم در جغرافیای فرهنگ سیاسی مردم ما دیده میشود؟
در حال حاضر هم ما باید از یک رنگین کمانی از انتظارات صحبت کنیم. چیزی که امروز در جامعه ما وجود دارد انفجار توقعات مردم است. اگر به صحبتهای مردم در مورد خودروی پراید این روزها توجه کنید میبینید که پراید را ماشینی آلاینده و دور از شأن مردم ایران میدانند که به قیمت گزافی فروخته میشود. در حالی که در دهه هشتاد وقتی که آقای هاشمی رفسنجانی خط تولید پراید را راهاندازی کردند همه میگفتند ماشین لوکسی وارد بازار شده است. در واقع انفجار توقعات در این بیست سال به حدی است که مثلاً در خودرو همه انتظار دارند بنز و لکسوس و تویوتا سوار شوند و پراید را در شأن خود نمیبینند. این مثال را به دیگر عرصهها هم میتوانیم تعمیم بدهیم و به عبارت دیگر امروز در جامعه شاهد بالا رفتن توقعات در تمام حوزهها هستیم. به خاطر دسترسی به منابع و رسانهها، امروز توقع مردم این است که در سطح پیشرفتهترین کشورها زندگی کنند و مشکلات حاصل از شرایط مدیریت جامعه را نمیتوانند تحمل کنند. متأسفانه گروههای مرجع اجتماعی هم اصلاً به این مسأله که این توقعات فزاینده از یک طرف باعث ناامیدی اجتماعی و از طرف دیگر سرکشی اجتماعی شده است، توجهی نشان نمیدهند.
این گروههای مرجع که به آن اشاره کردید چه کسانی هستند؟ چه کسانی امروز فرهنگ سیاسی ما را مدیریت میکنند؟
متأسفانه بدترین اتفاقی که امروز در جامعه شاهد آن هستیم این است که همه گروههای مرجع تخریب شدهاند. برای همین هم هست که تمرکزی در هیچ کنش اجتماعی و سیاسی ایجابی نمیتواند به وجود آید. سؤال من این است که چطور جامعه بدون مرجع فکری میتواند دوام بیاورد که گاهی سیاستمداران ما عامدانه گروهها و افراد مرجع را تضعیف میکنند؟ برای مثال یک نفر که میتواند با یک کلمه عده زیادی را بسیج کند هدف شدیدترین تخریبها قرار میگیرد در حالی که او یک سرمایه ملی است. از این نمونهها بسیار وجود دارد. ما در واقع اول از همه باید متحد شویم و اعتبار از دست رفته دانشگاهیان، نویسندهها، روحانیت و دیگر مراجع تضعیف شده را برگردانیم و اجازه هم ندهیم گروههای سیاسی پوپولیست و عوامفریب یا سلبریتیها مرجعیت فکری را به دست بگیرند چراکه در بزنگاههای مهم تاریخ این کشور، احساس را جایگزین عقل میکنند و مملکت را به نابودی میکشانند.