اگر اصولگرایان در تاریخ معاصر ایران اندکی تأمل میکردند شاید به عیان میدیدند که یکی از عوامل اصلی رویگردانی مردم از سلطنت پهلوی، خبرهای مربوط به نوع برخورد با مخالفان و زندانیان سیاسی و انتشار گستردۀ آنها در آخرین سالهای حیات آن بود. هنگامی که مردم عادی این خبرها را آن هم به صورتی بعضاً بسیار غلوآمیز از زبان منبریها و روشنفکران شنیدند و یا در رسانهها خواندند، آن ناخودآگاه جمعی احساس عذاب وجدان کرد و سرشار از خشم و کینه شد.
به گزارش خرداد، احمد زیدآبادی به مناسبت سالگرد حصر میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد در کانال تلگرامی اش نوشت: ده سال از حصر خانگی سران جنبش اعتراض به نتیجۀ انتخابات ریاست جمهوری سال 88 گذشت. در این مدت درخواستهای بسیاری برای رفع حصر این سه شخصیت از سوی محافل گوناگون داخلی و بینالمللی صورت گرفته و طبق رویۀ جاری در نظام جمهوری اسلامی، عموماً با بیاعتنایی و نادیدهانگاری و حتی لجاجت روبرو شده است.
در واقع درخواست برای رفع حصر دیگر نه برای عملی شدنِ آن، بلکه به منظور یادی از محصوران صورت میگیرد تا گمان نرود این ماجرا به دست فراموشی سپرده شده است.
به نظرم تا موقعی که حامیان شیخ مهدی کروبی و مهندس میرحسین موسوی و دکتر زهرا رهنورد از رفع حصر آنان کاملاً نومید نشوند، گشایشی جدی در وضعیت آنها حاصل نخواهد شد! این هم یکی دیگر از رویههای جاری در سیاست مملکت ماست که تا سرمایهای نسوزد آن را در اختیار خواستاران آن نخواهند گذاشت!
به هر حال، این قصه هم به سر خواهد رسید و در تاریخ ثبت خواهد شد که سه چهرۀ برجستۀ سیاسی صرفاً به دلیل اعتراض به نتیجۀ یک انتخابات پرمسئله و اسرارآمیز، بدون هیچ نوع حکم قضایی، بیش از ده سال در خانۀ خود محصور شدند.
باری، رخداد انتخابات سال 88 و تظاهرات اعتراضی پس از آن، سیر تحولات در کشور ما را به مسیری کشاند که نیازمند بازخوانی انتقادی است. بدون شک نیروهای خواهان اصلاح در آن جریان امکانات تشکیلاتی خود را از دست دادند و نیروی انسانی آنها در مواجهه با فشارهای بیسابقه تا اندازۀ زیادی به تحلیل رفت و فرسوده شد، اما ضرر و زیانِ طرف مقابل در آن جریان، بسیار بیش از آن است که به راحتی قابل محاسبه باشد.
آنها گمان میکنند که چون آن اعتراض را سرکوب و نهایتاً بدون دستاورد مشخصی خاموش کردند، بنابراین، پیروز آن میدان شدهاند، اما در پشتِ ظاهر داستان، شکست واقعی نصیب آنها شد. شکست آنان عمدتاً از جنس فرهنگی و گفتمانی بود و تودۀ مردم بخصوص طبقات مذهبی غیرسیاسی را که تا پیش از آن خرده ارادتی به آن جناح داشتند، برای همیشه از آنها سرخورده و بیزار کرد. این واقعیت را در جریان نخستین مرخصیام از زندان به عینه مشاهده کردم. در آن دوره، حرفهای تند و درشتی علیه حکومت از زبان افرادی شنیدم که تا قبل از آن تصورش هم نمیرفت.
این همه، به دلیل خشونت بیدلیل و ناموجه و عریانی بود که علیه معترضان به کار گرفته شد، زیرا ضمیر ناخودآکاه تاریخی جامعۀ ایرانی این نوع خشونتها را برنمیتابد. این ضمیر ناخودآگاه تاریخی ملت ما عمدتاً در داستان سوگ سیاوش و حماسۀ کربلا ریشه دارد. یک نوع عذاب وجدان و حس همدلی اصیل و عمیق با طرف ستمدیده و بیزاری عاطفی و فوران خشم نسبت به طرف مقابل!
شاید با درک نسبی همین نکته، محافل اصولگرا تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا معترضان را به اعمال خشونت و آتش زدن مساجد و توهین به مقدسات متهم کنند و خود را طرف مظلوم ماجرا نشان دهند، اما جامعه این قبیل حرفها را باور نکرد و بخصوص هنگامی که خبر قتل دلخراش چند جوان در بازداشتگاه کهریزک و اعمال فشارهای بیسابقه علیه زندانیان به منظور گرفتن اعتراف از آنها در جامعه پخش شد، دیگر به آسانی آب رفته قابل برگشت به جو نبود!
اگر اصولگرایان در تاریخ معاصر ایران اندکی تأمل میکردند شاید به عیان میدیدند که یکی از عوامل اصلی رویگردانی مردم از سلطنت پهلوی، خبرهای مربوط به نوع برخورد با مخالفان و زندانیان سیاسی و انتشار گستردۀ آنها در آخرین سالهای حیات آن بود. هنگامی که مردم عادی این خبرها را آن هم به صورتی بعضاً بسیار غلوآمیز از زبان منبریها و روشنفکران شنیدند و یا در رسانهها خواندند، آن ناخودآگاه جمعی احساس عذاب وجدان کرد و سرشار از خشم و کینه شد.
در پایان اگر بخواهم طبق معمول اندرزی داده باشم، آن اندرز این است که هر جراحتی تا مدتی قابل التیام است اگر مرهمی مؤثر بر آن نهاده شود. به نظرم هنوز میتوان جراحتهای این جامعه از جمله جراحتهای دی ماه 96 و آبان 98 را التیام بخشید و مرهم آن هم در دسترس است. اگر من تصمیمگیر بودم حتی یک لحظه را از دست نمیدادم!