جدیدترین ساخته روحالله حجازی، داستانی خانوادگی است که تقابل بین سنت و مدرنیته و انتخاب سبک زندگی در یکی از این دو قالب را به نمایش میگذارد. زنی متعلق به شیوه سنتی حیات زنانه، خاله دختری است که تحمل محدودیتهای سبک زندگی نسل پیشین خود را ندارد و هر دو از کاستیهای زندگیشان در رابطه با نگرش مردانشان آسیب میبینند و بین این دو، دختر نوجوانی که متحیر است چه نقشی را بازی کند تا در سلوک با مردان موفق باشد.
خانم و آقای محمودی زندگی نسبتاً متعادلی دارند. هرچند مادر و دختربه دلیل اختلاف نسل کمی تنش داشته و پدر به خوبی در این میانه به مدیریت روابط میپردازد. تا این که خواهرزاده محدثه- همسر آقای محمودی- به بهانه مرگ مادربزرگ و بازسازی خانه قدیمی او، به همراه همسرش وارد زندگی آنها میشود و با حواشیای که با خود به همراه میآورند، نقطه ضعفهای سرپوش گذاشتهشده زندگی صاحبخانه را عریان میکند.
خانم محمودی زنی است که فوقدیپلم ادبیات دارد و کاملاً خود را وقف زندگی زناشویی و وظایف خانهداری کرده است و آقای محمودی مردی است که در عین اقتدار، جدیت و سردی خاصی نسبت به خانواده خود دارد؛ جدیتی که در مقابل ساناز- مهمان شاد و شوخ و اجتماعیشان- در هم میشکند و به شور و شوق و شوخطبعی تبدیل میشود. محدثه زنی است مدیر و سختگیر که با جدیت غمانگیزی خود را وقف کار منزل کرده است و حس میکند که زحماتش توسط همسرش نادیده گرفته میشود و با ورود مهمانها حرفهایی از همسرش میشنود که این باور را در او تقویت میکند؛ چراکه آقای محمودی او را سرزنش میکند که چرا مثل "کلفتها" سلامت و وقت خود را صرف کار منزل کرده است.
جنگ ساناز –خواهرزاده محدثه- با تصویر سنتی از زن، با نمادهایی مانند شوخی با مردان، سیگار کشیدن، نظر نخواستن از همسرش و گریز از عقد دائم به دلیل پابندشدن، به نمایش درآمده است و از طرفی عدم رضایت هر دو مرد از تصویر همسرانشان، جایگاه این زنان را تحتتأثیر قرار میدهد و در نهایت هر پنج شخصیت این فیلم تنها، کلافه و سرگردان به خلوت خود پناه میبرند؛ چرا که این معما که کدام زن، زن بهتری است؟؛ حل نشده باقی میماند.
از طرفی ساناز با شوهرخالهاش درباره سبک زندگی مورد علاقهاش درددل کرده و درباره روابط باز خود صحبت میکند و توجه آقای محمودی را به نقطهضعفهای شخصیتی همسرش جلب میکند. همچنین جذابیت شخصیتی خود را به رخ شوهرخالهاش میکشد و از سویی همسر ساناز، با محدثه همکلام میشود و شخصیت و تلاش او را به خاطر زندگی مشترکش میستاید. انگار این فیلم به چهار قسمت مساوی تقسیم شده است که هر یک از شخصیتها، احساساتی مثبت و منفی را درباره حیات زنانه در دو سبک رایج امروزه، تجربه میکنند و این درحالی است که این ارزشگذاری به قضاوت مردانه سپرده شده و براساس آن سنجیده میشود. ساناز زن بدی است؛ چون نظر رامتین را درباره مسائل خود جویا نمیشود و روابط آزادی دارد که مورد پسند رامتین نیست، و زن خوبی است؛ چراکه مثل نسیم زنده و رو به جلوست و از نظر آقای محمودی "زنی اجتماعی" است و روابط عمومی بالایی دارد.
محدثه زن بدی است؛ چراکه به تعبیر همسرش مراودهای نداشته، هنوز هم پشت کوه زندگی میکند، هر روز صبح تا شب در آشپزخانه میلولد و با دست آسیبدیدهاش مثل کلفتها به نظر میآید. در عین حال محدثه زن خوبی است؛ چراکه از نظر رامتین حرفشنو و متین است و سرش به زندگیاش گرم است و خدا را به خاطر زندگیای که دارد شکر میکند و خوشبختی را در رسیدگی به همسر و فرزندش میبیند و حتی بلد است خوراکیهای قدیمی مانند برنجک تدارک ببیند.
در نهایت قاضی این خوبی و بدیها یک مرد است؛ چراکه هر دو زن تا اواخر فیلم از تصویر شخصیشان از خویش راضیاند و دختر کوچک خانه سرگردان بین انتخاب یکی از این دو سبک برای آینده خود است؛ از طرفی از سبکسریهای دخترخالهاش وحشت میکند و از سویی از سیگار کشیدن او لذت میبرد و محدودیتهای مادرش را نمیپسندد.
در نتیجه این دو نوع حیات زنانه و تقابل آنها با دیدگاه همسرانشان، دو نوع زندگی زناشویی شکل گرفته است؛ اولی زندگی آقا و خانم محمودی است که آنچنان به هم قفل شدهاند که هیچیک قادر به هیچ تغییری در سنتهایشان نیستند و حتی کمی محدودکننده به نظر میآید و از سوی دیگر زندگی ساناز و رامتین است که حتی در عقدشان هم سستاند و هر آن ممکن است زن، این زندگی را ترک کند. اضطراب از همپاشیدگی زندگی هر دو را تحتتأثیر قرار میدهد و پریشانی در هردوی آنها واضح است.
در زندگی خانم و آقای محمودی، این مرد خانواده است که در اشارهای کوتاه و گذرا متهم به خیانت میشود و مورد سوءظن قرار میگیرد و در زندگی ساناز و رامتین، ساناز متهم به عدم تعهد و خیانت است و در نهایت آن چه برای همه این افراد به جا میماند، سردرگمی و عدم آرامش است. مردانی که در تنهایی خود عصبی، بیقرار و ناراضی چنبره زدهاند و زنانی که نسبت به آینده خود دچار دلهره و نسبت به تصویر فعلی خود دچار تردیدند و دختر نوجوانی که مردد و متحیر بین زنان پیش روی خود، مبهوت به روبهرویش چشم دوخته و از همه بیپناهتر ساناز است که به تعبیر رامتین مانند کولیها از زندگیای به زندگی دیگر میرود و در سکانس پایانی، زیر یک روکش توری، یک محافظ کمجان و یک ناامنی محض، هق هق تنهایی خود را پنهان میکند و در نهایت قضاوت به مخاطب سپرده میشود که چه نوع زنی باشد یا چه نوع زنی را بپسندد.