هرچه خودروها پیشرفته تر میشوند، گویی مهارت رانندگان رو به افول است!
سال ۱۳۶۱ بود. از مشهد عازم شهر بانه شده بودم و پس از سفری طولانی، عصرگاه به تهران رسیدم. با توجه به شرایط سخت جوی و کوهستانی بودن مسیر، خبری از اتوبوس نبود. چهار مسافر غریبۀ همسفر، با یک شورولت نوا قدیمی راهی شدیم. جادهای که این روزها تصورش هم سخت است؛ از تهران تا سنندج، سطح جاده زیر لایهای بیست سانتیمتری از یخ مدفون بود. چرخهای خودرو در مسیر یخ زده، گودالهایی عمیق حفر کرده بود و گویی جاده با دندانهای تیز به ماشینهای بی پناه خند میزد. !
پس از اطلاع راننده به خانواده سفر آغاز شد
ما که از خستگی در گرمای مطبوع خودرو و مهارت حیرت انگیز راننده به خواب شیرین فرو رفته بودیم، نمیدانستیم او با چه شجاعتی در آن جادۀ لغزنده، گاه سرعت را تا مرز ۱۴۰ کیلومتر میرساند!
پاسی از شب گذشته بود که به سنندج رسیدیم. در مسافرخانه ای اتاقی سه تخته گرفتم. نیمه های شب بود که گروهی از برادران سپاه پاسداران برای بازرسی مراسمی آمدند. پس از بررسی مدارک، با مهربانی مرا به پادگان بردند. شبی را در آنجا به استراحت گذراندم و صبح با نان گرم و چای تازه دم از من پذیرایی کردند. سپس با کاروانی از خودروهای عازم سقز همسفر شدم.
آن ایام راننده ها رانندگی بلد بودند در مسیر یک لغزش کوچک را حس نکردیم ، حالا برف زمین را سفید نکرده اتومبیلها سرسره بازی میکنند ، مثلا کلی آپشن مخصوص چنین شرایطی هم دارند !!!
راستی! آن روزها سرباز ژاندارمری بودم و این خاطرات، چون نگینی بر تارک ایام خدمتم میدرخشد.