سرویس سیاسی خرداد: در فضای سیاسی ایران، واژه «تغییر پارادایم» این روزها به یک شعار جذاب و البته پرابهام تبدیل شده است. همان کسانی که روزگاری خود در بطن قدرت یا دایره نخبگان فعال بودند و نقشآفرینی میکردند، امروز از ضرورت تغییر پارادایم سخن میگویند؛ گویی در یک لحظه متوجه شدهاند که دنیای سیاست و جامعه از مسیر خود منحرف شده است و حالا باید آن را بازتعریف کنند. اما واقعیت این است که پارادایم، همچون یک ستون فکری بنیادین، بدون آنکه کسی در زیربنای آن تردید کند، بر همه ارکان جامعه سایه میاندازد. وقتی طلایهداران گفتمان اصلاحطلبی و اعتدالیون از «پارادایم شیفت» حرف میزنند، عملاً میگویند که میخواهند نظام باورها، روشها و الزامات پیشین را کنار بزنند و پردهای تازه از مدیریت و تصمیمگیری رونمایی کنند؛ با زبان صریحتر، این اصطلاح چنین میگوید که اگر تا دیروز زمین را مرکز جهان فرض میکردیم، از امروز خورشید بر این تخت تکیه زده و ما دور آن در چرخش هستیم بنابراین هر قانونی، هر تصمیمی و هر اقدام از امروز باید حول خورشید بچرخد و افکار بر ضد این باور باید دور ریخته شود.
به گزارش خرداد؛ با این پیشزمینه، سخنان رئیسجمهور پیشین، حسن روحانی، و وزیر پیشین امور خارجه، محمدجواد ظریف، نمونهای از این بازی رسانهای و طرحوارهسازی درون نخبگانی است. روحانی اکنون بر ترمیم رابطه مردم و حکمرانی تأکید داشته است؛ و بر این باور است که مردم باید نقش فعال در سیاست داخلی و خارجی داشته باشند و حاکمیت باید صدای آنها را بشنود. اما چه کسی میتواند ادعا کند که این شعارها تا امروز به نتیجه ملموس و قابل رصد رسیده است؟ وعدهها، سخنان پرطمطراق و مقالاتی مانند آنچه ظریف در فارن پالیسی، گاردین و سایر رسانههای غربی منتشر کرده است، همگی بهمثابه نمایشهایی هستند که در صحنه عمومی برگزار میشوند، اما لزوماً به تغییر واقعی منتهی نمیشوند. ظریف حتی تأکید کرده است که زمان تغییر از پارادایم تهدید به همکاری مشترک میان کشورهای منطقه فرا رسیده است، و این سازوکار باید زیر چتر نظام بینالملل و سازمان ملل شکل گیرد. او پیشنهاد داده که روابط با همسایگان و کشورهای جنوب جهانی گسترش یابد، شراکت منطقهای جدید میان کشورهای مسلمان غرب آسیا ایجاد شود و گفتوگو با اروپا و آمریکا از سر گرفته شود. این ایدهها زیبا و بلندپروازانهاند، اما چگونه میتوان آنها را بدون تغییر واقعی در پارادایم داخلی محقق کرد؟
بیشتر بخوانید
در این میان، نمونههای ملموس وعدههای تحقق نیافته به چشم میخورد. رئیسجمهور کنونی، آقای پزشکیان، به مسئولان توصیه کرده است که نباید وعدههایی بدهند که توان اجرای آن را ندارند. وعده رفع فیلترینگ، که در ایام انتخابات توسط شخص ایشان و تیم ریز و درشت انتخاباتیاش داده شد و امکان تحقق اجرایی آن به سادگی وضع آن وجود دارد، هنوز پس از بیش از یک سال به سرانجام نرسیده است. این تجربه تلخ جلوی چشم میلیونها ایرانی، نشان میدهد که چگونه سخنان پرطمطراق و بدون پایه اجرایی، نه تنها اعتماد عمومی را کاهش میدهد، بلکه بر مسیر تغییر پارادایم واقعی نیز سایه میاندازد. وقتی نخبگان سیاسی و نظامی ما همچنان بر رسانهها مسلط هستند و افکار عمومی را به سوی واکنشهای هیجانی هدایت میکنند، چگونه میتوان انتظار داشت که مفاهیم و پارادایمها به شکل واقعی دگرگون شوند؟
همچنین، تغییر پارادایم بدون تعریف روشن خود پارادایم اولیه، صرفاً یک شعار باقی میماند. کسانی که تا دیروز از اصلاحات و اکنون از تغییر پارادایم سخن میگویند، ابتدا باید مشخص کنند که پارادایم فعلی چیست، چه بنیانهای فکری و عملی بر آن حاکم است و چه چیزهایی از آن آسیبزا است و چرا اکنون باید دچار «شیفت» شوند. بدون این مرحله، هر سخن از «شیفت» و «بازتعریف» چیزی جز بازی رسانهای و هیاهوی لفظی نخواهد بود. از نگاه جامعهشناختی، این نمایش رسانهای هزینه دارد. ابراز وعدههای ناتمام و طرحهای انتزاعی خستهکننده شدهاند، بارها تجربه شده که کنش واقعی در سیاست داخلی و خارجی چندان با شعارها همخوانی ندارد. روحانی و ظریف مردم را محور تغییر میدانند، اما در عمل، نظام نخبگانی و سیاسیون بیشتر مشغول بازی رسانهای با ارتشی بله قربانگو و آماده هورا و تایید هستند. ارتش رسانهای آنها بدون اینکه اصل مسئولیتپذیری و پاسخگویی آقایان را بپذیرد، آمادگی برچسبزنی بر هر منتقد برای بستن صدای او را دارد. روحانی و ظریف باید بپذیرند که وقتی از بازتعریف سیاست داخلی و خارجی سخن میگویند، اما در همان زمان وعدههای پیشین محقق نشده است، نوعی تضاد در افکار و بیان آنها به چشم میآید؛ به این معنا که از یک سو مدعی تغییرند، و از سوی دیگر، عمل و اقدام واقعی آنها هنوز در مدار همان پارادایم پیشین باقی مانده است.
پرواضح است که در جامعهای که وعدهها بدون تحقق باقی میمانند، و سخنان مسئولان با اقدامات میدانی همخوانی ندارد، اصطلاحاتی مانند «پارادایم شیفت» بیش از آنکه امید ایجاد کنند، زمینه سردرگمی و بیاعتمادی را فراهم میآورند. مردم به سادگی متوجه میشوند که برخی از این شعارها، صرفاً برای ایجاد حس امید یا مشروعیتبخشی به شخص نخبگان ارائه میشوند و نه به عنوان ابزار اجرایی. درواقع مشکل اصلی، فاصله میان سخن و عمل است؛ فاصلهای که حتی زیباترین طرحها را نیز به یک نمایش بیثمر بدل میکند.
به بیان دیگر، تغییر پارادایم واقعی نیازمند آن است که گام نخست، اصلاح و پاسخگویی به وعدههای گذشته وجود داشته باشد. نخبگان و مقامات پیشین باید ابتدا نشان دهند که چگونه میتوانند خطاها و ناکامیهای گذشته، که خودشان مسبب آن بودهاند را رفع و رجوع کنند. بدون این شفافسازی، هر بحث درباره تغییر پارادایم به نوعی بازی با واژگان و مفاهیم تبدیل میشود؛ بازیای که نه تنها افکار عمومی را قانع نمیکند، بلکه بر بیاعتمادی موجود میافزاید. نمونههای متعددی در حوزه سیاست داخلی و خارجی وجود دارد که وعدهها بدون تحقق باقی ماندهاند و تلاشها برای بازتعریف پارادایم، صرفاً در سطح مقاله و سخنرانی متوقف شده است.
علاوه بر این، فلسفه تغییر پارادایم در تضاد با وعدههای اجرانشده است. وقتی کسی با وعدههای اصلاحات به قدرت میرسد، ناگهان در شرایط خطیر و پس از تحمیل یک جنگ سخت بر کشور از ضرورت تغییر پارادایم سخن میگوید، این یک پارادوکس آشکار در فکر و عمل او ایجاد میکند. آیا میتوان انتظار داشت که همان کسانی که نتوانستهاند وعدههای پیشین را محقق کنند، اکنون پایههای یک تغییر بنیادین را به درستی بنا کنند؟ این سوالی است که باید هر تحلیلگر و ناظر سیاست ایران از خود بپرسد.
به این ترتیب، سخن گفتن درباره تغییر پارادایم بدون اقدام عملی و بدون ارائه نمونههای ملموس و گذر از اصلاحات، به نوعی بازگشت به همان چرخه بیثمر نخبگانی است که تاریخ معاصر ایران بارها تجربه کرده است. وعدهها، بیانیهها و مقالات اگر با واقعیتهای جاری و سازوکار اجرایی همراه نباشند، تنها پژواکی از همان خاموشیها و هدررفت سرمایه اجتماعی خواهند بود که خشم و ناامیدی را در دل جامعه ذخیره میکنند. در این وضعیت، آنچه کشور بیش از همیشه نیاز دارد، بیانیهها و طرحهایی است که نه فقط تحلیل ارائه دهند، بلکه نقش عامل تغییر را نیز ایفا کنند؛ بیانیههایی که مسئولیتپذیری، پاسخگویی و امکان اجرا را در مرکز توجه قرار دهند.