counter create hit خاطراتی سبز از امام راحل
۱۳ خرداد ۱۳۹۳ - ۰۸:۲۸
کد خبر: ۶۳۶۵۳

خاطراتی سبز از امام راحل

حضرت امام خمينى(ره) در كنار درس و بحث به تفريح هم علاقه داشت. در جوانى، روزهای جمعه با طلاب برای تفریح خارج می‌شدند، ولی قبل از حركت می‌فرمود: «‌به دو شرط با شما بیرون می‌آیم:‌اول اینكه نماز را اول وقت بخوانیم. دوم اینكه در تفریح، از كسی غیبت نشود».

 

خاطرات امام روح‌الله(ره) به روايت حجت‌الاسلام قرائتى

جوانی امام

مرحوم آیت‌الله العظمی بهاءالدینی درباره جوانی حضرت امام می‌فرمود: ‌در زمان رضا شاه،‌در مدرسه فيضيه قم نشسته بوديم كه يكي از مأموران شاه وارد مدرسه شد و شروع كرد به فحاشي و قلدرى. من شاهد بودم حضرت امام كه بیست و چند سال بیشتر نداشت، جلو آمد و چنان سیلی بر صورت او نواخت كه برق از چشمش پرید.[1]

شرط برای تفریح

حضرت امام خمينى(ره) در كنار درس و بحث به تفريح هم علاقه داشت. در جوانى، روزهای جمعه با طلاب برای تفریح خارج می‌شدند، ولی قبل از حركت می‌فرمود: «‌به دو شرط با شما بیرون می‌آیم:‌اول اینكه نماز را اول وقت بخوانیم. دوم اینكه در تفریح، از كسی غیبت نشود».[2]

شجاعت رهبر

پس از قیام پانزده خرداد، ‌شاه به اسدالله علم، وزیر دربار گفت: این خمینی كیست كه آشوب به راه انداخته؟ علم گفت: یادتان هست وقتی شما به منزل آیت‌الله العظمی بروجردی در قم وارد شدید،‌همه علما از جایشان بلند شدند، اما یك سیدی بلند نشد؟ شاه گفت:‌بله. علم گفت:‌او همان خمینی است.[3]

احترام به اموال عمومى

شهید حاج آقا مصطفی خمینی می‌فرمود:‌در خدمت حضرت امام در شهر همدان قدم می‌زدیم. به پاركی رسیدیم كه چمن بود. حضرت امام مسافت بسیار طولانی را طی كرد تا پایش را روی چمن نگذارد و فرمود: «ما رژیم طاغوت را قبول نداریم، ولی این چمن‌ها با پول مردم درست شده و من پا روی آن نمی‌گذارم».[4]

قهر با ظالم

در طول چهارده سالی كه حضرت امام در نجف بود، هر شب به حرم حضرت امیرمؤمنان علی(ع)، می‌رفت و فقط یك شب به حرم نرفت. بعد معلوم شد در آن شب، سفیر ایران، یعنی نماینده شاه به حرم آمده و فیلمبرداری می‌شده است.[5]

كفش پاره

سومين بار بود كه امام خمينى(ره) كفش خود را براي تعمير مي‌فرستاد، ولی كفاش نمی‌دانست صاحب كفش، ‌امام است. این بار كه كفش را پیشش بردند، گفت: این كفش را دو بار پیش من آوردید و تعمیرش كردم، ولی دیگر جایی برای تعمیر ندارد.[6]

عشق به خمينى

در مراسم حج ديدم يك فرد سودانى، پیرمردی ایرانی را كه خسته و ناتوان شده بود،ا به دوش گرفته بود تا به مقصد برساند. به او گفتم:‌به چه انگيزه‌اي يك ايراني را به دوش گرفته‌اى؟ گفت: به خاطر عشق به خمينى.[7]

آوازه روح الله در افریقا

مردی افریقایی كه پی‌درپی بچه‌هایش می‌مردند،‌آرزو داشت صاحب فرزندی شود. تا اینكه خداوند به او فرزندی داد. روزی كه فرزندش به دنیا آمد، اتفاقاً رادیو را روشن كرد و نام روح‌الله خمینی را شنید. گفت:‌نام بچه‌ام را روح­الله می‌گذارم تا زنده بماند.
به لطف خدا، فرزندش زنده ماند. او چندی بعد، همه مرغ و خروس‌های خانه‌اش را جمع كرد و به سفارت ایران آورد و به سفیر گفت:‌مي‌خواهم اينها را براي امام خمينى هديه بفرستم؛ چون با نام‌گذاری او بر فرزندم، خداوند عنایت ویژه‌ای به من نموده است.[8]

گردن‌بند قيمتى

خانمی از ایتالیا گردن‌بندی قیمتی برای حضرت امام به رسم هدیه فرستاده بود. گردن‌بند روی میز امام بود تا اینكه دختر شهیدی به ملاقات امام آمد و امام آن گردن‌بند را به او هدیه كرد.[9]

احترام پدر

در ایام عید، یكی از وزیران برای عید دیدنی و زیارت امام،‌به همراه پدرش خدمت ایشان رسیدند. امام پرسید:‌این پیرمردی كه پشت سر شماست، كیست؟ گفت:‌ایشان پدرم هستند. امام بسیار ناراحت شده بود و فرمود:‌پدرت را پشت سر انداخته‌اى؟ درست است كه وزير هستى، ولي هر چه باشى، فرزند اويى.[10]

كرامتی از امام

به سر یكی از برادران رزمنده تركشی اصابت كرده بود و پزشكان از بهبود او قطع امید كرده بودند. بعضی از دوستان گفتند او را نزد امام ببرید تا ایشان دعایی بفرماید،‌شاید فرجی بشود. وقتی خدمت امام رسیدند،‌ایشان با محبت خاصی كه به رزمندگان داشت، به چند حبه قند دعایی خواندند. قند متبرك­شده را به برادر مجروح داد، ‌یك­باره حالش عوض شد و رو به بهبودی نهاد. هنگامی كه پزشكان دوباره او را معاینه كردند،‌گفتند:‌این به معجزه بیشتر شبیه است.[11]

نظارت معنوی امام

رادیو با یكی از آزادگان مصاحبه می‌كرد. از او پرسید: شما كي فهميدي آزاد مي‌شوى؟ گفت:‌چند ماه قبل. مجری پرسید: چند ماه قبل كه خبری نبود؟ گفت: چند ماه قبل حضرت امام را در خواب دیدم و از ایشان پرسیدم ما كی آزاد می‌شویم؟ امام فرمود: روز شهادت شهید رجایی و باهنر، شما در یزد خواهی بود و چنین شد.[12]

اثر ورزش

عده‌ای از ورزشكاران به ملاقات حضرت امام رفتند؛‌امام فرمود: ‌جوانان ورزشكار، آلودگی كمتری دارند.[13]

وقت ورزش

عده‌ای از سران كشور خدمت حضرت امام بودند كه یك­مرتبه امام ساعتش را نگاه كرد و فرمود:‌دیر شد. پرسیدند:‌آقا! چی دیر شده؟ فرمود: ‌وقت ورزش دیر شد.[14]

پی نوشت ها :

[1]. نك: محسن قرائتى، خاطرات از زبان حجت‌الاسلام محسن قرائتى، به كوشش: سیدجواد بهشتی تهران، مركز فرهنگی درس‌هایی از قرآن، 1384،‌چ 3، ج 2، ص 21.
[2]. همان، ص 90.
[3]. همان، ص 90.
[4]. همان، ص 25.
[5]. همان، ‌ص 93.
[6]. همان،‌ ص 92 و 93.
[7]. همان، ص 73.
[8]. همان،‌ص 86.
[9]. همان، ص 89.
[10]. همان، ص 99.
[11]. همان،‌ص 88 .
[12]. همان، ص 49.
[13]. همان، ص 44.
[14]. همان،‌ص 91.

 

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: