counter create hit برگ‌های از زندگانی امام حسن مجتبی (ع)
۲۲ تير ۱۳۹۳ - ۰۹:۵۶
کد خبر: ۷۳۴۴۱

برگ‌های از زندگانی امام حسن مجتبی (ع)

حجت‌الاسلام آقامیری
حضرت ابومحمد حسن بن علی که ملقب به مجتبی و  سبط اکبر بوده  و به عنوان سید نیز از آن  امام  یاد می شود در شب پانزدهم رمضان المبارک سال سوم هجرت در مدینه منوره از دخت گرامی پیامبر عظیم الشان اسلام، فاطمه الزهراء (س)  پای مبارک به عرصه وجود نهاد و جهان را به نور وجود شریف خویش روشن ساخت.
   
آن هنگام که او زاده شد، پیامبربه خانه علی آمد تا به او تهنیت میلاد فرزند را بگوید و همان جا بود که نامش را از جانب خدای بزرگ حسن نهاد. پیامبر اعظم،  به غایت آن سبط کریم  را می ستود به خردش  اعتماد داشت و محبتی وصف ناشدنی نسبت به او روا می داشت . در حدیث آمده است که فرمود: «لوکانَ العقل رجلاً لکان الحسن»  اگر عقل بسان مردی می گردید آن مرد حسن (فرزند من بود) و در حدیث دیگری آمده است «ان الحسن و الحسین ریحانتای من الدنیا من احبنی فلیحببهما» حسن وحسین دو گل نو رسته دنیای منند هرکس مرا دوست بدارد پس باید آن دو را دوست بدارد.

در حدیث دیگری از آن پیامبرگرامی نقل شده است که فرمود: «ابنی و ثمره فوادی من آذی هذا فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله» پسرم و میوه دلم (حسن)  را هر کس بیازارد مرا آزرده است و هر کس مرا بیازارد خدا را آزرده است . یادر کتاب تاریخ الخلفاء آورده است که آن بزرگوار فرمود حسن وحسین آقای جوانان اهل بهشتند و در ارشاد شیخ مفید آمده است : این دو پسر من حسن وحسین  امامند، خواه قیام کنند و خواه بنشینند.

همه این احادیث و صدها همچو آن ، که در منابع شیعه و سنی  نقل شده است، حکایت از شخصیت ممتاز آن امام همام نزد پیامبر گرامی اسلام دارد این در حالی است که فقط هفت سال و پنج ماه واندی از زندگی امام مجتبی با پیامبر همراه بود. در خبری ،واقدی آورده است؛ اهل ثقیف عهد ذمه ای با پیامبر بستند آن میثاقنامه را خالدبن سعید کتابت نمود و امام حسن و امام حسین گواه آن بودند.

در قضیه مباهله که اهل نجران خدمت پیامبر آمدند و به دروغ گفتند که اسلام آورده ایم و توسط پیامبر دروغشان برملا گردید و قرار برمباهله شد؛ تا آنکه اسقف اعظم آنها با درایت تمام از مباهله سرباز زد؛ تا گرفتار قهر الهی نشود. امام حسن علیه السلام یکی ازمصادیقِ آن آیه شریفه بود که در سوره  آل عمران  آیه 61 به آن اشارت گردیده است.

بلاشک امام حسن بن علی علیهما السلام یکی از اصحاب کسا و خمسه طیبه است که قرآن  در سوره احزاب آیه 33 به عصمت آنان اشارت فرموده است .

بسیاری از مفسران در شان نزول سوره انسان گفته اند: حسنین علیهماسلام مریض شدند؛ امام علی، حضرت فاطمه و حسنین و فضه،  نذری کردند که چون حسنین به سلامت شوند، روزه بگیرند تا آنکه همه آنان  روزه گرفتند. روز اول هنگام افطار، مسکینی از راه رسید، آنان  افطار خویش به او دادند و تا سه روز متوالی با آب روزه گرفتند تا آنکه آیات سوره انسان نازل شد. پس بلاشک بنا بر آیه اول سوره انسان حسن بن علی یکی از«ابرار» است که از جامی  در بهشت می نوشند که بی مثال است.

در شأن  نزول آیات دیگری نیز امام حسن علیه السلام ازمصادیق بارز آن ایات است، مانند آیه (فتلقی آدم من ربه کلمات ) و یا آیه شریفه اولی الامر و یا آیه شریفه  30بقره «و علم آدم الاسما ، کلها»  که  درهرسه آیه بنابر برخی نقل ها، یکی  از مصادیق بارز اسماء و یکی از مصادیق بارزکلمات ویکی از مصادیق بارز اولی الامر، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام می باشند.

آنگاه که عثمان بن عفان، جناب ابوذر غفاری را به ربذه  تبعید نمود دستور داد هیچکس او را بدرقه نکند، تنها امام حسن و امام حسین همراه پدرشان امیر المومنین(ع)  آن بزرگوار را همراهی و بدرقه کردند و او را به صبر و مقاومت توصیه فرمودند.

امام حسن در جنگ جمل که با توطئه طلحه و زبیر و عایشه به راه ا فتاده بود؛ از جمله سردارانی بود که با درایت ایشان و جناب عمار، آتش فتنه جمل خاموش شد. آن بزرگواردر بسیج سپاه اسلام در جنگ جمل نقش بسزایی داشت و شایعه  پراکنی های عبدالله بن زبیر پیرامون قتل عثمان به دستور امیر المومنین  را نقش بر آب کرد.

حتی در صفین نیز معاویه عبید الله بن عمررا نزد او فرستاد و او را وعده به خلافت داد تا او دست از پدر بردارد! به ایشان  گفت: پدرت به واسطه کشتاری که از پدران قریش کرده، کینه اش را به دل دارند ما تو را به خلافت بر می گزینیم!  امام حسن  در پاسخ او  فرمودند: قریش بر آن بود که پرچم اسلام را در هم پیچد و (اثری از اسلام نماند ) پدرم تومار آنان را به خاطر خدا درهم پیچید بدین جهت با او دشمن اند و کینه اش را به دل دارند.
امام حسن همواره  همراه پدر بود حتی در قضیه حکمیت با سخنان شورانگیزی قصه حکمیّت را منحرف خواند و فرمود این حّکم خود محکوم است.

امیر المومنین، هنگام شهادت او را به خلافت برگزید و امام حسین  و سایر فرزندان خویش و بزرگان شیعه را به این امر گواه گرفت. و این به جهت فرمانی بود که از جانب خدا به امیرالمومنین واگذار گردیده بودکه مبنای آن را می توان در حدیث فراگیر «ثقلین» جستجو کرد.

خلافت : شامگاه  بیست و یکم رمضان سال 40 ، مولای موحدان چشم  از جهان فرو بست و به سوی بهشت جاودان پرگشود. بامدادان امام حسن به مسجد جامع شد و در فراز منبر فرمود: یگانه مردی دیشب چشم از جهان فرو بست که در میان  گذشتگان و آیندگان یگانه و تنها بود، همراه پیامبر، مجاهدت های فراوان کرد و هر زمان که پیامبر او را به سپاهسالاری می گمارد، پیروزمندانه باز می گشت.

و آنگاه فرمود: من پسر پیامبر مژده دهنده وبیم دهنده ای هستم  که مردم را به سوی خدا می خواند از خاندانی هستم که خداوند پلیدی را از آنان دور گردانید ؛همانانی که خدای بزرگ، دوستیشان را فرض و واجب نموده است « قل لا اسئلکم علیه اجرا الاالموده فی القربی » آنگاه عبدالله بن عباس مردم را برای بیعت با امام راهنمایی کرد، مردم نیز به آن امام همام روی آوردند و با ایشان بیعت کردند.

همزمان؛ معاویه  دسیسه های خویش را توسعه  داد  وجاسوسانی به کوفه گسیل داشت که امام دستورداد تا آنان را گرفتند و نامه ای به معاویه نوشت و معاویه را بر این عمل توبیخ فرمود و نوشت :گویا جنگ را دوست داری! جنگ بسیار نزدیک است! منتظر باش.

امام نامه هایی به معاویه نوشت و او را بر رویه ای  که در پیش گرفته، بیم داد و شایستگی خود را نسبت به مقام خلافت اعلام فرمود ؛اما معاویه در پاسخ برخی ازنامه های حضرت گفت: حال من و تو، حال ابوبکر و پدر توست در سقینه بنی ساعده. ابوبکر به جهت سابقه ، خلیفه مسلمانان شد و تو نیز باید پیرو من باشی ؛اگر چنین کنی، خراج عراق را به تو می دهم و پس از خویش  تو راخلیفه مسلمانان می نمایم.

معاویه به تطمیع و تهدید نیز بسنده نکرد . تروریست هایی را به کوفه گسیل داشت  تا امام را از پای در آورند؛ از این رو امام زیر لباس زره می پوشیدند مع الوصف ازگزند  دسیسه های معاویه گاه در امان نبودند.

بعد از گفت گوها و مکاتبات بسیار و تهدید و ارعاب و تطمیع توسط معاویه، آن شیطان صفت، لشکری به سوی عراق فرستاد، امام نیز «حجربن عدی کندی» را فرمان داد تا لشکری تجهیز نماید.

جارچیان مردم را در مسجد کوفه جمع کردند وامام بر فراز منبر دسیسه معاویه در اعزام لشکر برای جنگ باکوفیان را به آنان اعلام فرمود و به آنان امر کرد که به  اردوگاه  نخیله بروند اما با شگفتی بسیار، مردم ساکت ، امام را می نگریستند. تا آنکه «عدی بن حاتم» بر آشفت و به آنان گفت : شما را چه شده است که پاسخ امام خود را نمی دهید؟ از خشم خدا بیم نمی دارید؟ آنگاه خود به امام لبیک گفت و افزود : اماما؛ به گوش جان، فرمانت را شنیدیم  اکنون به اردوگاه  نخیله می روم و هر که خواست به من بپیوندد، یاران امام ،مردم را به پیوستن به اردوگاه نخیله ترغیب میکردند تا آنکه عده زیادی در آن اردوگاه گرد هم آمدند.

در آن اردوگاه غیر از شیعیان سه گروه برای جنگ با معاویه آماده شده بودند
1-    خوارج که فقط به خاطر از بین بردن معاویه همراه امام شده بودند.
2-    طمع ورزان  برای غنایم جنگی
3-    عشایر و قبائلی که به پیروی از شیوخشان در اردوگاه حاضر شده بودند

سپاه آماده رزم شد و امام مردی به نام حَکَم را به شهر انبار فرستاد ومعاویه او را فریفت و سپاه امام از جانب  انبار منهزم  گردید.

امام خود به ساباط رفت و سپاهی متشکل از 12 هزار نفر را به فرماندهی عبیدالله بن عباس و قائم مقامی قیس بن سعد بن عباده  و مشاوره سعد بن قیس به عنوان پیشتازان  جنگ به سوی معاویه گسیل داشت .معاویه با وعده 1 میلیون درهم در صدد فریب هر دو برآمد. عبیدالله به نیرنگ به همراه هشت هزار نفربه معاویه پیوست؛ اما قیس جانانه جنگید تا به شهادت رسید و پس از آن سعد نیز به شهادت رسید ومعاویه نیز با دسیسه های فراوان، لشکریان را بر علیه امام شوراند و خوارج از لشگریان حضرت به غارت اردوگاه امام پرداختند و پای مبارک ایشان راسخت مجروح ساختند، سپس امام را برای درمان به مدائن  به سرای سعد بن مسعود فرماندار آنجا منتقل نمودند تا معالجه شود.

اما سران قبایل و شیوخ عشایر نامه ای به معاویه نوشتند و گفتند اگر به عراق بیایی امام  حسن را به تو تحویل می دهیم عین نامه را معاویه برای امام فرستادند و تقاضای صلح نمود، با این شرط که هر چه امام بگوید بپذیرد.

لشکریان  امام هر کدام سازی می زدند .عده ای به سوی معاویه رفتند، عده ای به روی امام شمشیر کشیدند وعده ای نیز درصدد دسیسه چینی و خنجر زدن از پشت سر به امام بودند؛ تنها عده ای از شیعیان همراه امام بودند و ماندند.

و از سوی دیگر امام می دانستند که اگرمعاویه از راه جنگ پیروز شود  ریشه اسلام را از بن می کند چه رسد به شیعیان و علویان .

حضرت در پاسخ به علت صلح با معاویه میفرمایند: «ولولا ما اتیت لما ترک من شیعنا علی  وجه الارض احد الاقتل»  یعنی اگر این کار را نمی کردم از شیعیان ، هیچکس بر روی زمین نمیماند، جز آنکه کشته می شد.

و درجایی دیگرمی فرمایند: کاری که من در قصه صلح انجام دادم ، برای شیعیان ما از آنچه خورشید بر آن طلوع و غروب میکند بهتر است، کارمن همچون کار خضر در سوراخ کردن کشتی است و خراب کردن دیوار و کشتن غلام است ؛همانگونه که موسی حکمت این ها را نمی دانست . و در بیان دیگر می فرمود:  توان شما برای مقابله بامعاویه کافی نبود.

به هر حال امام صلح را پذیرفتند و در میثاقنامه ای تنظیم و به تصویب رسید  .که  برخی از مفاد این میثاقنامه به قرار زیر است:
1-    حقوق شیعیان محفوظ و خونشان محترم بماند .
2- سپاه معاویه، امیرالمومنین علی علیه السلام  را دشنام ندهند.
2-    معاویه در آمد برخی از شهرها که ارزشی بالغ  بر یک میلیون درهم داشت  را بین ایتام جنگ جمل و ضفّین تقسیم کند.
3-    هیچگاه معاویه را امیرالمومنین نخوانند  و معاویه  بر اساس  کتاب خدا وسنت پیامبرعمل نماید و پس ازمرگ خلافت را به کسی واگذار ننماید.

پس از صلح ،معاویه به کوفه آمد وبرفراز منبررفت وگفت: امام حسن مرا بر خود ترجیح داد و مرا سزاوارتر دانست . امام برخواستند و فرمودند: معاویه دروغ می گوید ؛او صرفاً به جهت کم کاری برخی از سپاه کوفه و دسیسه عده ای که ما را از حق خود محروم ساختند به اریکه قدرت نشست و الا بر اساس آیه مباهله و آیات دیگر ما سرزاوار این امریم.

پس دلیل صلح امام را در از هم گسستگی  سپاه  اسلام می توان دید. و به طور کلی بدین صورت  میتوان بیان نمود :
1-    ناکافی بودن عِده و عُده همراهان امام در مصاف با سپاه معاویه
2-    عدم اعتقاد خوارج  به زعامت و امامت امام و شکستن حرمت ایشان
3-    خیانت سران قبایل وشیوخ عشایر
4-    بی انگیزه بودن طمع ورزان در این قضیه

همه وهمه بر آن شد  که امام حسن مجتبی به علت بقای  اسلام صلح  را بپذیرند
امام خمینی نیز در برخی از بیانانشان ملت را به عبرت گرفتن و درس گرفتن از اشتباهات مردم در قضیه صلح امام حسن توصیه نموده اند همانگونه که در قضیه حکمیت بیان داشتند که مردم اشتباه کرده و از امام تبعیت نکردند و این باید برای امت اسلامی درس باشد .

در صیحفه نوربیانات امام را چنین می خوانیم : ما از تاریخ باید این امور را یاد بگیریم؛ به حضرت امیر تحمیل کردند، مقدسین تحمیل کردند، آنهایی که جبهه‏شان داغ داشت و اضرمردم‏اند بر مسلمین، آنها تحمیل کردند به حضرت امیر حکمیت را و تحمیل کردند آنکه حَکَم باید بشود، بعد که حضرت امیر با فشار اینها نتوانست، می‏خواستند بکشندش اگر نکند؛ برای اینکه آنها[پیشنهاد]کرده بودند که چه باید چه بشود؛ «حَکَم قرار بدهید، قرآن است، قرآن است این». این ابتلا را حضرت امیر داشت، الآن نظیر او را ما داریم. اینکه می‏گویند، این ور و آن ور می‏افتند که بگذارید یک حکمیتی پیدا بشود، بیایند حکم، حکم پیدا بشود که کارها را انجام بدهد، تشخیص بدهد که کی چی است، دنیا نمی‏داند که کی متجاوز است؟! ما از آن قضیه باید عبرت بگیریم و زیر بار حکمیت[نرویم]. ما در این هفت سالی که بوده است فهمیدیم که این حکمها کی‏ها هستند و اینهایی که می‏خواهند صلح ایجاد کنند کی‏ها هستند.

قصۀ امام حسن و قضیۀ صلح، این هم صلح تحمیلی بود؛ برای اینکه امام حسن، دوستان خودش، یعنی آن اشخاص خائنی که دور او جمع شده بودند، او را جوری کردند که نتوانست خلافش بکند، صلح کرد؛ صلح تحمیلی بود. این صلحی هم که حالا به ما می‏خواهند بگویند، این است. بعد از اینکه صلح کردند، به حسب روایت، به حسب نقل، معاویه به منبر رفت و گفت که تمام حرفهایی که گفتم، من قرار دادم، زیر پایم؛ مثل پاره کردن این مردیکه آن قراردادها را. آن صلح تحمیلی که در عصر امام حسن واقع شد، آن حکمیت تحمیلی که در زمان امیرالمؤمنین واقع شد و هر دویش به دست اشخاص حیله‏ گر درست شد، این ما را هدایت می‏کند به اینکه نه زیر بار صلح تحمیلی برویم و نه زیر بار حکمیت تحمیلی.

خلاصه معاویه که سرآمد طاغیان و ستمگران بود، عهدنامه صلح را زیر پا گذاشت وبه قتل شیعیان و غارت اموال آنان پرداخت و دستور داد تا  در منبرها و مجامع عمومی به امیر المومنین ناسزا گویند و سرانجام پس از تجربه راههای مختلف، امام حسن را توسط جعده دختر اشعث بن قیس به شهادت رساند و آنگاه پسر میگسار و زن باره اش را به خلافت مسلمین برگزید و اینها همه به جهت عدم اطاعت اهل کوفه از امامان معصوم علیهم السلام بوده است.

آورده اند میان مسلم بن عوسجه  و حبیب بن مظاهر محبت وعلقه  فراوان بود آن سان که هر یک ازآن دو پیر دریا دل وصیت کرد؛هر کدام زودتر شهید شدنددیگری وصی آن یک باشد ظهرعاشورا آن هنگام که مسلم بن عوسجه در آستان شهادت بود و سر بردامان امام خویش، حبیب او را ندا داد؛ الوعده؛ الوفا! وصیتت را بگو؛ تا بر آورده سازم ! مسلم با همان صدای ضعیف و پر ازمحبت گفت: علیک بهذا الرجل، ای حبیب تو را به حسین وصیت می کنم دست از او برندار و بدینسان مسلم و حبیب به فوز عظیم شهادت نائل آمده و رضایت حق  را با رضایت ولیش نیزدریافتند.  
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربحث ترین عناوین