سرویس اجتماعی خرداد/ محمد شایگان: توسعه را فرايند تحول بنيادين باورهاي فرهنگي، نهادهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي به منظور خلق و متناسب شدن با ظرفيت هاي جديد و ارتقاء كمي و كيفي قابليتها و تواناييهاي انساني، آموزشي، اقتصادي و ... دانسته اند كه نيل به چنين مرتبهاي، بيش و پيش از همه،مستلزم تحول فرهنگي و ارزشي جوامع ميباشد. مطالعات و تجربيات بين المللي، جملگي مبين و مؤيد اين نكتهاست كه توسعه پايدار و همه جانبه، الزاماً بايد از بستر نيروي انساني بگذرد و پيش شرط توفيق، تثبيت و تداوم هرگونه توسعه و تحولي، سرمايه گذاري در توسعه انساني بمنزله ركن و هسته اصلي و محوري آن ميباشد.
به بيان امروزي،دانش و دانايي ملي، ركن اصلي توسعه ، و نظام آموزشي هم گذرگاه نيل به دانايي ملي بشمار ميآيد و جامعه زماني به اهداف خود دست مييابد كه از طريق توسعه انساني مسير خود را هموار كند، در واقع بنياد حيات جمعي انسان را تعليم و تربيت تشكيل ميدهد و ما ” آن گونه زندگي ميكنيم كه تربيت ميشويم“. از اين رو، هر تعبيري كه از توسعه داشته باشيم، براي رسيدن به آن تمامي تلاشها بر دوش انسانهايي است كه بايد بار اين قافله را به سر منزل مقصود برسانند، و از آنجايي كه در دنياي معاصر، نهاد آموزش و پرورش مسئوليت تربيت نيروي انساني در جامعه را بر عهده دارد، از اين رو، مهم ترين بستر توليد و تربيت نيروي انساني بشمار ميآيد، كه با توجه به نقش و شكل فراگير امروزي آن، يكي از بنيادهايي است كه با جامه ی عمل پوشاندن به كاركردهاي تعريف شده خود، اگر نگوئيم سهامدار اصلي، دست كم يكي از سهامداران عمده اين فرايند به حساب ميآيد.
بر اين اساس، بر خلاف پيشگامان نظريه توسعه، كه همواره بر اهميت ايجاد و گسترش منابع مادي و كالبدي و زیرساخت های اقتصادی تاكيد داشتند، امروزه، به لحاظ اهميت آموزش و پرورش در زندگي اقتصادي – اجتماعي افراد و جوامع، از هزينههاي آموزشي به عنوان يك سرمايه گذاري بنيادي ياد ميشود.
نظريه سرمايه انساني، ضمن تاكيد بر سودمند بودن سرمايه گذاري در منابع انساني، استدلال ميكند كه اين سرمايه گذاري ها، سبب افزايش ظرفيت و توان توليد و بهرهوري افراد ميشود.از نقطه نظر اقتصادي، گرچه بازگشت سرمايه گذاري در نيروي انساني،اغلب مستلزم فرايندي طولاني و زمانبر است، ليكن بازدهي آن بسيار عميق و گسترده بوده و در تمامی كنشهاي فردي و جمعي افراد آموزش ديده – اعم از رفتار، گفتار،تولید،مصرف،بهداشت،نرخ بهره وری و ...،و در نتيجه بهبود و ارتقا آن ها و بهینه کردن فرآورده ها وهزينههاي فرهنگی،اجتماعی،اقتصادي، بهداشتي، قضايي و افزایش شاخص های سعادت و کاهش شاخص های فلاکت – انعکاس مي يابد.
افزون بر رويكرد فوق،و با توجه به شتاب هندسي تحولات جهان در چند دهه اخير، گفته مي شود كه اينك جامعه جهاني وارد مرحله جديدي از توسعه موسوم به جامعه دانش بنیاد و اقتصاد مبتني بر دانش، شده است،كه در اثر آن، هم سامانههاي توليد و توزيع كالاها و هم سامانههاي توليد، توزيع، تبديل و ترويج دانش، دچار دگرگوني هاي بنیادین می شود.
اين تحول در جامعه و اقتصاد جهاني، كشورهاي كمتر توسعه يافته و غافل از توسعه دانش،از جمله ايران را به چالش هاي بنيادي جديدي سوق مي دهد؛آن چنان كه اگر اقتصاد ايران بخواهد با سرعت و روند فعلي فرايند توسعه را طي كند، راهي بس طولاني و احتمالاً نافرجام در پيش خواهد داشت و چه بسا در بين راه در اثر رقابت هاي فشرده جهاني مستحيل يا مستهلك گردد.از اين رو، به اعتقاد برخي تحليلگران، شايسته است ايران با يك گريز سريع و برنامه ريزي شده خود را به مرحله اقتصاد دانش محور پرتاب كند، و براي نيل به چنين جهش بلندي، بايد سامانه اقتصادي خود را به يك سامانه يادگيرنده ارتقا بخشد.
بديهي است، در پيمودن مسير فوق، بخش اعظم و اساسي چالش ها متوجه سامانه دانش در جامعه، بویژه حوزه آموزش و پرورش ما، بمنزله فونداسيون فرهنگي،معرفتي و مهارتی ساير بخش ها، ميباشد كه بايد با سرعت هر چه تمامتر، ضمن ترك رويكردهاي منسوخ و متصلب کنونی،واجد صلاحيت ها، ظرفيت ها و ويژگي هاي لازم جهت برداشتن چنين گام بلندي گردد.
با اين همه،شواهد و قراين موجودحاكي از آن است كه نگرش و روند كنوني آموزش و پرورش ايران و كيفيت منفي يا نازل خروجي هاي آن، نه تنها متضاد با موج ياد شده ، بلكه حتي مغاير با ادعاي طرفداران سودآوري و بهره زا بودن سرمايه گذاري در نيروي انساني ميباشد. شايد عدم رغبت بخش خصوصي و حتي خانوادهها در مشاركت و سرمايهگذاري در بخش آموزش، و شكاف موجود بين مدرسه و دانشگاه با كارخانه و صنعت و نیازهای واقعی بازار کار،و نيز فاصله و گسست عميق نظام آموزشي ايران با واقعيت ها و انتظارات پيراموني – اعم از ملي و فراملي – از سويي، و بي انگيزه شدن دانشآموزان براي درس خواندن يا ادامه تحصيل، به ويژه در بين پسران، مهاجرت نخبگان و فرار مغزها و ... از سوي ديگر؛ همگي علائم و جلوههايي از واقعيت تلخ مزبور باشد كه با توجه به نقش كليدي سرمايه انساني در رشد و شكوفايي كشور در بلند مدت، نشانههاي اميدوار كنندهاي بشمار نميآيند.
ـ توانا بود هر كه دانا بود!
ادبيات كهن ما، اعم از ملي و ديني، مشحون از اشعار، حكايات و روايات نغز و دلنشين در وصفِ شأن و منزلت علم و معرفت و معلم و متعلم ميباشد. فلاسفه نيز پيوسته يادآور شدهاند كه انسان حيواني انديشمند است كه در شعاع آگاهي و انديشه خودعمل مي كند و اعمال او مسبوق به افكار اوست و لاجرم پاي معيشت او به اندازه گليم معرفت او دراز خواهد شد و ...
و بر اينها بيافزاييد ادبيات جديد را، متأثر از امواج مدرنيته و پُست مدرنيته و به ويژه ملهم از پيامبران و مبشران عصر ارتباطات و اطلاعات نظير مك لوهان، تافلر، كستلز و ...، كه پيوسته از آغاز هزاره معرفت بنياد و نقش دانايي در خلق و جابجايي قدرت و ثروت و فراز و فرود دول و ملل سخن گفته و كلمات قصارِ ايشان ورد زبان و زينت كلام تمام سياست گذاران، مديران ، نويسندگان و سخن رانان ماست و بيوقفه در سطح جامعه پمپاژ ميشود، چندان كه امروزه، نه همان خواص كه عوام كوچه و بازار نيز با بيانات ايشان بيش از روايات ائمه و اولياي دين آشنايند!اما واقعيت چه ميگويد؟
گويا در ايران، واقعيات حاوي اين طنز تلخ هستند كه سر دادن شعار و ادعاي فراوان در هر زمينهاي، اغلب حاكي از نايابي یا كميابي آن كالاست!
ـ هرم واژگونه!
اگر تمايل به سادهسازي و سادهنگري تلقي نشود، بگمان نگارنده اُمالمسائل نظام آموزشي و بلكه كل جامعه ايران، كه باعث انبوه چالشها و اين همه واپسماندگي نه همان در سطح آموزش و پرورش، كه در سطح ملي و جهاني شده است، تنها يك علت دارد و آن هم عدم التفات و اعتنا به شأن و منزلت واقعي علم و معرفت ـ و به تبع آن معلم و پژوهشگر و استاد بمثابه طراحان و مهندسان بعد ذهني و نرمافزاري جامعه و به عبارتي مولدان، حاملان و مروجان اين اكسير اعظم خوشبختي و توسعه ـ مي باشد.
يعني نگرش و جهتگيري جامعه،سياست گزاران، برنامهنويسان، بودجهريزان و مجريان ما، درست بر ضد رويكرد و رهيافت غالبِ جهاني (مبني بر استقرار هزاره دانش بنياد و دانايي محور، و تأكيد همگان بر نقش بنيادين و بيبديل سرمايه انساني و اجتماعي به منزله موتور و محور تحولات اجتماعی و نيز تلقی انسان به عنوان موضوع، محمول و مقصود هر گونه دگرگونی و توسعه) مي باشد.
نگاهي گذرا و اجمالي به جايگاه آموزش و پرورش و معلم در بين برنامههاي كلان ملي و در سند بودجه و نيز جايگاه و منزلت آن در سطح و در سلسله مراتب سازماني و ارزشي جامعه، حاكي از آن است كه در واقع عظيمترين دستگاه و نهاد ملي كه بايد چشم و دل و چراغ جامعه باشد،و همه خانوادهها و افراد جامعه به نحو مستقيم و غير مستقيم با آن مرتبط بوده وعزيزترين كسان خود را به آن سپردهاند،نهادي حاشيهاي، فراموش شده و تحقير شده ميباشد كه نمي تواند نقش پويا و سازندهاي را در حيات و قوام و بالندگي جمعي جامعه ايفا كند و به رغم اين كه ژرف ترین و زيرساختيترين سنگ بناي تحولات جامعه در آن رقم ميخورد،در سلسله مراتب اداری و اجتماعی، سازماني حاشيهاي و مادون بشمار ميآيد كه ساير نهادها با دیدی تحقیرآمیز،و حداکثر ترحم آمیز، بدان مينگرند.
همچنين، در صورتي كه برنامههاي بلند مدت كشور، از جمله سياست های كلان فرهنگي، مصوبات مجمع تشخيص مصلحت نظام، طرح و برنامههاي توسعه ملی، مصوبات مجلس و شوراي عالي انقلاب فرهنگي و ... را مورد بررسي قرار دهيم، روشن ميشود كه شأن آموزش و پرورش در تدوين سياستها و برنامههاي مزبور، در حداقل قابل انتظار نيز ديده نشده است. در پرتو چنين نگرشي، طبيعي است كه سهم و جايگاه آموزش و پرورش در جلب حمايت حقوقي و مادی و بودجه موردنياز خود، توسط سياست گزاران و متوليان امور، فراموش و يا تحتالشعاع ساير اولويتها قرار گيرد.
بهمين قياس، در سطح جامعه نيز حرفه معلمي، در انتهای اولويت بندی دانشجویان ومتقاضیان مشاغل قرار دارد و روي آوردن به آن،اغلب، برخلاف ميل باطني و از سر اجبار و اكراه بوده، و در هنگام انتخاب رشته نيز، انتخاب دبيري در اولويتهاي پاياني و از سرِ اضطرار و احتياط قرار دارد.
فشارها و مشكلات معيشي معلمان و مقايسه دريافتي آنها با دريافتي كارمندان ساير نهادها و سازمانهاي دولتي، مأيوس كننده بوده و منزلت شغلي آنها را به مراتب پايين اجتماعی تنزل داده است.آنها در جامعه سرافكنده و نزد همسر و فرزندان خود خجل و شرمنده هستند و در حالي که به دانش آموزان خود درس "بابا نان داد"را مي دهند هر روز بيش از پيش خود را در ايفاي مسئوليت مزبور در قبال خانواده هايشان ناتوان احساس مي کنند. هنگام خواستگاري، خريد، يا گفتگو در جمعي ناشناس، نگرانند كه مبادا اعلام شغلِشان مترادف با نوعي زبوني و همراه با برانگيختن حس ترحم يا تمسخر مخاطبان كممايه باشد و در مجموع از نوعي تحقير تاريخي، ملي و اجتماعي رنج مي برند. نیز در اين راستا، نگرش دولت مردان وخانواده ها به معلم و روزمعلم و ...، هر يك حاوي رگههايي از احساس ترحم و تحقیر نسبت به آن ها مي باشد.شايد تصادفي نباشد که روز معلم مصادف با روز کشته شدن الگوهاي آن(چه دکتر خانعلي و چه آیت...مطهري)واقع شده است، گويا در اين روز جامعه و زمام داران ما دانسته و ندانسته مشغول بزرگداشت مرگ معلم و مقام معلمي مي باشند!
بدين گونه،اگر مصالح ومنافع اجتماعی وملي اقتضا دارد كه معلميافضلِ كارمندي و وزارت آموزش و پرورش ارشدِ سازمانهاي كشور باشد، متأسفانه واقعيات خلاف اين را نشان ميدهد.
با توجه به اين كه در دنياي معاصر، سيستم آموزشي ابزار و تكيهگاه تمامي دولتهاي مدرن براي نيل به توسعه پايدار و همه جانبه ميباشد،از اين رو،بايسته است سياست گزاران و مسئولين عالي نظام با تجديد نظر در نگرش ها و روشهاي پيشين خود،و اعاده جايگاه و منزلت آموزش و پرورش در سلسله مراتب سازماني و اجتماعي،حساب جديد و بيشتري بر روي نقش و سهم نظام آموزشي و فراتر از يك ميليون معلم باز كنند تا آن ها نيز به نوبه خود نقشي شايستهتر در اداره كشور و پيشبرد امور و نيل به جامعه مطلوب ايفا نمایند.
در صورتي كه از حوزه و منظر فرهنگ ،آهنگ توسعه پايدار داشته باشيم،آيا با سرمایه گذاری در،و تکیه بر سیستم آموزشی،فرايند توسعه تسهيل و تسريع نميگردد و هزينه آن كاهش نمييابد؟ براي توليد، تمرين و نهادينه كردن ارزشهايي چون آزادي، عدالت، مدارا، همزيستي، همفكري،خردورزی، تعامل اجتماعی، قانون گرايي، کار آفرینی،کسب رموز و فنون کامیابی و شاد کامی و ساير توانمنديها و مهارتهاي فردي وجمعی،آيا نياز به زيرساخت های آموزشي،معرفتی و تربيتي با محوريت مدرسه ومعلم نيست؟
با توجه به اين كه دانش آموزان و فرزندان ما(اين سرمايهها و مديران آتي جامعه)، بيشترين و بهترين ايام مفيد عمر خود را در محيطهاي آموزشي و در كنار معلمان سپري ميكنند،و از سوي ديگر با عنايت به ضريب تعقل،آرامش، سلامت نفس،واثربخشي اکثریت قریب به اتفاق معلمان،آيا اين محيط و اين قشر،موثرترین و قابل اعتمادترين حلقه جامعه براي بسترسازي و نهادينه كردن تحولات فرهنگي،اجتماعي و سياسي نيست؟
متاسفانه به رغم همه نقش و اهميتي كه نظام آموزشي در اعتلا و انحطاط،و پیشرفت یا عقب ماندگي جوامع معاصر ايفا كرده و ميكند،با اين وجود هنوز قادر به احراز جايگاه واقعي خود در ادبيات سياسي-اجتماعي و فرهنگ برنامهنويسي و بودجهريزي ما نشدهاست،و همچنان در ذهن مسئولين ارشد و اولیای امور و نیز در زندگي مردم نه «سوژه اصلي» كه مسئلهاي فرعي و حاشيهاي باقي مانده است.در حالي كه دولت مردان و مديران ارشد ما، رسانهها، جرايد و ...، حاضر هستند ساعات و صفحات طولاني را صرف بحث بر سر انرژي هسته اي،امريكا،افغانستان،عراق،فلسطین،سوریه و ... كنند، مايل نيستند دقايقي اندك از وقت خود را وقف آموزش و پرورش و بحرانهاي عميق آن كنند؛و در شرايطي كه نه فقط پيشرفت در حوزه علم و فرهنگ و اقتصاد، بلكه پيروزي در جنگها نيز هر روز بيش از پيش منوط و متكي بر تمهيدات و عمليات رواني و نرم افزاري و مقدم بر عمليات سخت افزاري ميشود و نيز تحولات اجتماعی(وانقلابات) خشن و خونين گذشته به تدريج ماهيتي لطيف و مخملين بخود ميگيرند،بااين همه درايران،به واسطه غلبه نگرش سنتي،همچنان از منظر سخت افزاري به حيات و توسعه كشور نگريسته ميشود!آياجزاين است كه دراين جا،ما،سرها را در ذیل و پاها را در صدر قرارداده ایم؟(درواقع زمامداران ما،تاکنون،شیپور توسعه را وارونه نواخته اند،از این رو تعجبی ندارد که صدای چندانی از آن بیرون نیامده است).
ادامه دارد.........