به گزارش خرداد به نقل از فرهنگ کلاله - این یک داستان کاملا واقعی و در عین حال تراژیک و عجیب است که به 15 سال قبل بازمیگردد
سالها پیش در یکی از بیمارستان های گنبدکاووس یک زن ترکمن از روستای قزل اتاق شهرستان کلاله برای زایمان بستری میشود، همزمان نیز یک خانم از اهالی شهرستان سبزوار برای زایمان در همان بیمارستان بستری میشود
در آن دوران، بلافاصله پس از بدنیا آمدن نوزادان، آنها را به یک سالن مجزا در زایشگاه منتقل میکردند تا اقدامات پزشکی پس از زایمان انجام شود
به منظور جلوگیری از سردرگمی و شناسایی آسان نوزادان، یک مچ بند حاوی اطلاعات والدین نوزاد را روی دست نوزاد میبستند.
اما در این مورد خاص پس از زایمان دو مادر و ترخیصی آنها از بیمارستان هرکدام راهی منازل خود میشوند، یکی به سمت روستای قزل اتاق کلاله و دیگری به سوی روستای خود در اطراف سبزوار میشود غافل از آنکه این جدایی سرآغاز یک جدایی 15 ساله باشد.
مادر ترکمن وقتی به منزل می رسد به گمان اینکه مچبند نوزادش یک شئ بیارزش است آن را جدا کرده و دور میاندازد ولی مادر سبزواری مچ بند نوزادش را بدون خواندن نوشتهی روی آن، از از دست نوزادش جدا کرده و بعنوان یادگاری در کمد نگه میدارد.!
اما اخیرأ مادر سبزواری بطور اتفاقی و در حین جابجا کردن وسایل قدیمی منزلش، به همان مچ بند قدیمی نوزادش برمیخورد که نوزاد 15 سال پیش او، اکنون به یک پسر خوش قد و قامت شده است.
کمی به نوشته روی مچبند دقت میکند و در کمال حیرت متوجه میشود که اسم نوشته شده روی مچبند با نام خودش فرق دارد، مادر سبزواری شوکه شده و بلافاصله جریان را با همسرش درمیان میگذارد و پس از آن این زوج سبزواری عزم خود را یافتن فرزند واقعی خود جزم میکنند.
آنها با مراجعه به بیمارستان محل تولد پسرشان در گنبدکاووس ماجرا را به ریاست بیمارستان شرح میدهند و با نشان دادن مچبند نوزادشان، درخواست میکنند تا لیست نوزادانی که در همان روز بدنیا آمدهاند را از بایگانی بیمارستان، استخراج نمایند.
به درخواست این خانواده سبزواری و ریاست بیمارستان، نام مادری که بروی مچبند پسرشان نوشته شده بود را پیدا میکنند که مشخص میشود پسر اصلی آنها، 15 سال قبل در بیمارستان، بر اثر یک اشتباه کوچک پرسنل زایشگاه، با یک نوزاد دیگر عوض شده و فرزند اصلی آنها در حال حاضر در روستای قزل اتاق شهرستان کلاله و بعنوان پسر ارشد یک خانواده ترکمن درحال زندگی است
▪️آنها پس از مدتها تحقیقات شبانه روزی، سرانجام موفق به یافتن آدرس منزل پسر واقعی خود در روستای قزل اتاق میشوند و همراه با پسر جابجا شده خود که 15 سال او را همانند فرزند واقعی خود نگهداری کرده، به منزل آن خانواده ترکمن مراجعه میکنند و ماجرا را برای آنها شرح میدهند
در همان لحظات اولیه مراجعه این خانواده سبزواری به منزل خانواده ترکمن، مادر ترکمن بلافاصله پیش از اینکه کسی درمورد این قضیه چیزی گفته باشد، با دیدن پسر واقعی خود پس از 15 سال، دقیقا به همین موضوع شک کرده و متوجه شباهت های ظاهری و رفتاری او با خودشان میشود
در ادامه و پس از تشریح کامل قضیه توسط به خانواده ترکمن، پدر خانواده شوکه شده و اصلا باورش نمیشود که چنین اتفاقی افتاده باشد، اما پس از دقت به تمامی جزئیات ظاهری و رفتاری فرزندانشان، و با بیان یک حالت عجیب در رفتار پسر ترکمن سبزواری، اینکه خانواده سبزواری اصلا تُرک نیست اما پسر آنها علاقه شدیدی به آهنگ های تُرکی دارد و حتی زبان ترکی را به خوبی متوجه میشود و در مقابل، خانواده ترکمن اظهار دارد که برخی خصوصیات و رفتارهای پسرشان به هیچ وجه به رفتار والدینش شبیه نیست، ماجرا شکل جدیتری به خود گرفته و دو خانواده توافق میکنند تا هرچه زودتر آزمایش DNA دی ان ای دهند تا خیال همه راحت شود.
آزمایش DNA و برخی آزمایشات دیگر از والدین دو خانواده و دو پسر نوجوان جابجا شده گرفته میشود و پس از مشخص شدن جواب آزمایشات، در کمال ناباوری ثابت میشود که دو پسر نوجوان واقعا جابجا شده بودهاند و 15 سال در منزل پدر و مادر غیر واقعی خود زندگی میکرده اند.
دو خانواده به یکدیگر پیشنهاد بازگرداندن فرزندان واقعی خود به همدیگر را میدهند که با مخالفت پسر سبزواری بزرگ شده در خانواده ترکمن مواجه میشوند، در حالی که پسر ترکمن بزرگ شده در خانواده سبزواری با کمال میل این پشنهاد را میپذیرد اما فعلا این جابجایی صورت نگرفته و دو خانواده به فرزندان غیرواقعی خود همانند فرزند واقعی خود نگاه میکنند و رفت و آمدها به منازل یکدیگر انجام میشود.
با شرایط کنونی پیش آمده برای آنها، به نظر نمیرسد به همین راحتی ها بتوان آنها را پس از گذشت 15 سال زندگی، از خانواده یکدیگر جدا کرد و این جابجایی را انجام داد