خرداد: سه سال پیش، اشتون کارتر، وزیر دفاع وقت آمریکا اعلام کرد که گسترش نفوذ ایران نشانه این است که «عملا در بازی» است. او از رقبای منطقهای ایران خواست تا آنها هم اقدام مشابهی را انجام دهند و به وضوح اعلام کرد که: کشورهای عرب حوزه خلیج فارس باید کمتر به آمریکا متکی باشند و نقش بزرگتری را در اطراف خود ایفا کنند.
به گزارش خرداد به نقل از شفقنا حسن الحسن* در آتلانتیک نوشت: این دقیقا همان چیزی است که این کشورها از سال ۲۰۱۵، به طرق مختلف سعی کردند انجام دهند و حالا کارتر و سایرین، دلایلی دارند که توصیه خود را بازبینی کنند.
در غیاب رهبری قوی آمریکا، حالا آینده منطقه وابسته به چیزهایی است که قدرتهای منطقه آن را اولویت تعریف میکنند و سعی دارند تا به آنها دست پیدا کنند. حتی اگر واشینگتن تصمیم بگیرد که بیدار شود، مسیر دشوارتری نسبت به گذشته خواهد داشت.
آنچه که امروز در خاورمیانه رخ میدهد، رد پایش در بهار عربی سال ۲۰۱۱ است که طی آن مردم عادی خواهان تغییرات دموکراتیک شدند، و دولتها متقابلا خواهان ثبات بر اساس وضع موجود شدند.
اگر به گذشته برگردیم، بلوک کشورهای ضد انقلاب (مخالف انقلاب در داخل کشورشان) – عربستان سعودی، امارات، بحرین، مصر و متحدان آنها در یمن، لیبی و سایر مناطق- معتقدند که در آینده باید بیش از هر زمان دیگری، مستبدانه عمل کنند. بر اساس مکالمات گستردهای که با مقامات ارشد عرب داشتهام، متوجه شدم که نظر اکثر آنها در این جمله خلاصه میشود: رویکردهای شدید داخلی و منطقهای ممکن است خطراتی را به دنبال داشته باشد، اما راهحلهای جایگزین بسیار بدتر هستند.
اگر مستبدان در سال ۲۰۱۱ قدرت خود را از دست میدادند، تصور عموم این میبود که این به خاطر آن بوده است که آنها به اندازه کافی دست به سرکوب نزدند. حسنی مبارک، رئیسجمهور اسبق مصر به اخوانالمسلمین، فعالان سیاسی و رسانههای منتقد فضای فعالیت داد؛ حالا ببینید که چه اتفاقی بر سر او آمد.
همچنان که که ناآرامیهای حاصل از بهار عربی به وجود میآمد، قدرت جمهوریت کاسته میشد و به افزایش قدرت سلطنتی کشورهای حوزه خلیج فارس کمک میکرد؛ تا جایی که رهبران منطقه دست از این تظاهر برداشتند و نشان دادند که به هیچ عنوان حاضر به کوتاه آمدن یا عقبنشینی در مقابل اراده مردمی را ندارند؛ چه این اراده در جهت دموکراسی باشد چه در جهت تشدید دینداری.
به عنوان مثال، محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی، در سال ۲۰۱۷ اعلام کرد: «ما ۳۰ سال را برای تلاش جهت سروکله زدن با عقاید افراطی تلف نخواهیم کرد؛ ما آنها را همین جا و حالا ریشهکن خواهیم کرد.» او در دفاع از اعتدال، به راحتی نابودی افراطگرایان مذهبی را اعلام کرد. محمد بن سلمان احتمالا خیلی راحت از واژه «افراطگرایان» استفاده کرده است؛ سعودیها از آن زمان، برخی گروههای مذهبی مثل اتحاد بینالمللی محققان مسلمان را به عنوان سازمانهای تروریستی تعیین کردند.
به طور کلی، کشورهای اقتدارگرا بیش از همیشه مشتاق به نادیده گرفتن خواستههای خیابانی اعراب هستند. حالا دیگر این راز آشکاری است که کشورهای حوزه خلیج فارس در نبود روابط رسمی، روابط دیگری از جمله مشارکت تجاری و معاملات امنیتی با اسرائیل برقرار کردهاند. دقیقا هفته پیش بود که یک وزیر اسرائیلی به ابوظبی سفر کرد و گفته شد که سرود ملی اسرائیل در دوحه نواخته شده است و همچنین، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل دیداری تاریخی به مسقط داشت. چنین اتفاقاتی همراه با حمایت مداوم از «معامله قرن» دونالد ترامپ، با وجود تصمیم دولت او برای انتقال سفارت آمریکا به اورشلیم (بیتالمقدس)، اعراب را خشمگین کرده است.
با این حال منافعی هم در این میان وجود دارد. نخبگان، ملیگراهای سکولار و مردم عادی که از جنگ خسته شدهاند یا از وقوع آن میترسند، از برخاستن و روی کار آمدن رهبرانی مثل عبدالفتاح السیسی در مصر و محمد بن سلمان، خشنودند. آنها حالا بر روی موفقیتهای این رهبران حساب میکنند و متقاعد شدهاند که هرگونه سازشی با مخالفان، همه «دستاوردها»یی که تاکنون به دست آمده را از بین خواهد برد.
در مصر، کمپین مقابله با اخوانالمسلمین حدود ۵۰ سال است که وجود دارد. اکثر اسلامگرایان و منتقدان، به زندان افتادهاند یا در تبعید زندگی میکنند. رژیم همچنین کنترل شدیدی بر روی رسانهها دارد؛ رسانههایی که روزی در منطقه جزء پرطراوتترین رسانهها بهشمار میرفتند. برای سیسی و طرفدارانش، اقدامات شدید، پذیرفتنی است، چراکه این اقدامات باعث ثبات کشور شدهاند. حتی رهبران اخوانالمسلمین اذعان میکنند که مبارزه علیه آنها، موثر بوده است، به آن معنا که این سازمان را ویران و به چندین تکه تقسیم کرده است. دقیقا به این دلیل که سرکوبها جواب داده است، اکنون رپیم و حامیانش به بقایشان ادامه میدهند. حالا که پیروزی نهایی علیه اخوانالمسلمین در دسترسشان است، چرا کوتاه بیایند؟
برای رژیمهای سرکوبگر انقلابها، مهمترین اولویت این است که مانع تکرار حوادث سال ۲۰۱۱ شوند، و آنها باور دارند که بهترین راه برای انجام این کار، در مسیر سرکوب باقی بمانند. به همین دلیل است که این سخنان که محمد بن سلمان به خاطر قتل جمال خاشقجی، باید برکنار شود، با واقعیات گسترده منطقه، همخوانی ندارد. محمد بن سلمان به عنوان یک عضو کلیدی از مجموعه رهبران جدید برای بازسازی خاورمیانه است و سایر مجموعه رهبران نیز در کنار او خواهند ایستاد. همین مسئله در مورد ادامه محاصره قطر و جنگ در یمن صدق میکند. در واقع برای آنها نگرانیهای بشردوستانه صرفا در کنار اثربخشیهای تجاوز، بیاهمیت است.
در میان فرسودگی انقلابها، اقتدارگراها حمایت بخش گستردهای از جوامع خود و پنجرهای برای تقویت قدرتشان را دارند. اما گروههای مختلف، از جمله لیبرال دموکراتها و اسلامگرایان رادیکال معتقدند که این پنجره برای همیشه یا دستکم برای مدتی طولانی باز نخواهد ماند؛ چراکه دلایل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که شورشهای سال ۲۰۱۱ را ایجاد کرد، شدیدتر شدهاند.
اقتدارگراها در تلاش برای تحکیم قدرت خود، قدرت را در دست افراد کم و کمتری میچرخانند که همین مسئله ممکن است به چالشهای داخلی تبدیل شود. سرکوب سیاسی، که ممکن است در کوتاهمدت مخالفان را ساکت کند، همچنین باعث بهرهبرداری مشروع اسلامگراها خواهد شد؛ و اگر اقتدارگراها نتوانند شرایط اقتصادی را برای اکثر مردم خود توسعه بدهد- چنانکه تاکنون نتوانستهاند انجام دهند- توانایی آنها برای بازگرداندن ثبات و در نتیجه کنترل، بسیار آسیبپذیر خواهد شد. به عنوان مثال عراق و اردن، موج اعتراضی علیه سیاستهای اقتصادی نامناسب به خود دید.
هیچ فضای آشتی یا سازش بین دولتهای اقتدارگرا با مخالفان دموکرات یا اسلامگراها وجود ندارد. اگر در این تقابل، مردان قدرتمند پیروز شوند – که شانس زیادی برای پیروزی دارند- آن موقع غرب باید رویای خود را برای داشتن خاورمیانهای به لحاظ سیاسی بازتر را (که چشمانداز بهار عربی بود) فراموش کند. اگر آنها شکست بخورند، – که استدلالهای قانعکنندهای وجود دارد که این اتفاق میتواند بیافتد- کشورهای آنها دورهای از آشفتگی را شبیه آنچه که در سوریه اتفاق افتاد را تجربه خواهد کرد. در این فضای تغییرات غیرقابل پیشبینی، آمریکا به طرز شومی غایب است.
دقیقا همانطور که کارتر سه سال پیش توصیه کرد، رقبای ایران حالا «عملا وارد بازی» شدهاند. آمریکا که ظاهرا از صحنه خود را دور نگاه داشته، به صورت یک داور این اتفاقات را مدیریت میکند و به نظر میرسد برایش اهمیتی ندارد که چه اتفاقی در منطقه و در حال حاضر در حال رخ دادن است، اما خطر واقعی این است که بیتفاوتی آنها آیندهای را رقم خواهد زد که در آن، ثبات کمتری حتی نسبت به گذشته وجود خواهد داشت.
*حسن الحسن؛ محقق ارشد در پژوهش دانشگاه جورج واشینگتن بر روی افراطگرایی است