خرداد: از همان روزی که دونالد ترامپ بهعنوان رئیسجمهور آمریکا انتخاب شده، بخشی از سیاستمداران آمریکایی برای به پایان رسیدن ریاستجمهوری او روزشماری میکنند. جماعتی که بر این گمان هستند که با رفتن ترامپ روزهای بد آمریکا به پایان خواهد رسید و دوباره این کشور روی آرامش را خواهد دید.
بهگزارش شفقنا از نیویورک تایمز؛ اما، عدهای نیز هستند که باوری به «روزهای خوش سابق» ندارند و اتفاقا کسی چون دونالد ترامپ را محصول همان روز و روزگار سابق میدانند. از نگاه این عده اتفاقا اشتباهات پررنگ آمریکا بوده که این رئیسجمهور فاسد را ساخته و پرداخته کرده؛ وگرنه او که از آسمانها برای ریاستجمهوری ایالات متحده اعزام نشده است!
روزنامه نیویورکتایمز از رسانههایی است که چنین نگاهی به دوران ریاستجمهوری ترامپ دارد و او را تاوان اشتباهاتی میداند که آمریکاییها در چند دهه گذشته مرتکب شدهاند. از این دیدگاه روند حرکت اجتماعی و قضایی آمریکا بهنحویست که حتی اگر همین امروز همه از خواب بیدار شوند و بفهمند که مصیبتی چون ترامپ را خواب دیدهاند، باز هم در چند سال آتی آمریکا کسی چون ترامپ را کشف خواهد کرد. در مقالهای که در پی میآید و بهقلم الکس کینگزبری عضو شورای سردبیری نیویورک تایمز نوشته شده؛ او ترامپ را رئیسجمهوری معرفی میکند که چونان آینهای تمام ضعفها و آسیبهای آمریکا را پیش چشم دنیا قرار میدهد. در این مقاله میخوانیم:
الیجاه کامینگز یکی از اعضای دموکرات کنگره امریکا که البته به نگاهی فراجناحی شهره است، در پایان یکی از سخنرانیهایش که در روزهای انتشار اتهامات مربوط به ارتباطات غیرقانونی و مشکوک کمپین انتخاباتی رئیسجمهور آمریکا دونالد ترامپ به انجام رسید، لزوم بازگشت آمریکا به روزهای پیش از ریاستجمهوری دونالد ترامپ را یادآور شد و گفت: «ما باید به روزهای عادیمان بازگردیم».
او اما فراموش کرده یا عمدا این موضوع را ناگفته گذاشته که همان آمریکای عادی بوده که محصولی چون دونالد ترامپ را تولید کرده است. آمریکایی که کیش شخصیت دونالد ترامپ را شکل داد و برای او شرایطی بهوجود آورد که بتواند به بالاترین مراتب نردبان قدرت آمریکا صعود کند. بهترین شاهد این مدعا شهادت و اعترافات مایکل کوهن، وکیل سابق دونالد ترامپ است که نشان داد چگونه زنجیرهای از تصمیمات اشتباه که در آمریکای عادی ظرف چند دهه متمادی گرفته شده، در نهایت به انتخاب پرزیدنت دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۶ انجامیده است.
بیشتر اتهامات مطرحشده علیه نزدیکان و اعضای ستاد انتخاباتی ترامپ که این روزها توسط بازرس ویژه رابرت مولر پی گرفته میشوند –چه اثبات شوند و چه تنها در حد ادعا باقی بمانند- در ارتباط با تبانی خیانتآمیز با مسکو نیستند. این ثابت میکند که دادوبیدادهای رئیسجمهور و پشتیبانان او که ادعا میکنند تمام این تحقیقات و پرسوجوها چیزی جز وقت تلف کردن نیست؛ ریشه در چه چیزهایی دارد.
اگر اعترافات مایکل کوهن و در کل تمام حقایقی را که زنجیرهوار در دادگاه رابرت مولر مطرح شده؛ از زاویهای دیگر نگاه کنیم، خواهیم دید که چگونه چشم بستن بر پیگرد قانونی جرایم یقهسفیدها برای دهههای متمادی، ممکن است به کسی چون پل منفورد که بارها بهجرم جرایم مالیاتی و کلاهبرداری گناهکار شناخته شده، فرصت بدهد که یک کمپین ریاستجمهوری را مدیریت کند. یا خود مایکل کوهن؛ که اگر نادیده گرفتن جرایم یقهسفیدها توسط مراجع قضایی یک رویه عادی نبود، بیشک این فرصت را نمییافت که بهرغم محکومیت به جرایم مالیاتی و کلاهبرداری به جایگاه معاونت مالی کمیته ملی محافظهکاران –که تا سال ۲۰۱۸ در اختیار او بود- دست یابد.
اصلا بیایید این مثالها را کنار بگذاریم و به خود رئیسجمهور بپردازیم. موردی که نشان میدهد وقتی در کشوری در طی چندین و چند دهه تنها به جرایم فقرا و فرودستان رسیدگی میشود و روی جرایم ثروتمندان و قدرتمندان بههر طریق ممکن سرپوش گذاشته میشود، در نهایت در آن کشور چه اتفاقی رخ خواهد داد.
در آغاز کارنامه کاری دونالد ترامپ، اگر او و پدرش که در پرونده آپارتمانهای اجارهایشان به رفتار تبعیضآمیز با سیاهان متهم شده بودند، اگر بهجای اینکه ماجرایشان را با دولت حلوفصل کنند، مجبور به پاسخگویی در دادگاه میشدند، آیا امروز آمریکا رئیسجمهوری بهنام دونالد ترامپ داشت؟
بعدتر هم این اتفاق تکرار شد و کازینوی آقای ترامپ که به پولشویی متهم شده بود در نهایت به جریمه نقدی محکوم شد. بعد از انتخاب دونالد ترامپ نیز این موارد چندین و چند بار تکرار شده و ترامپ از دامهای بسیاری به سلامت جسته است.
میشود به ماجرای سازمان ترامپ هم اشاره کرد که جرایم این سازمان که در سال ۱۹۸۷ بنیان نهاده شده، همین چند ماه پیش توسط روزنامهنگاران واشینگتن پست برملا شد و ترامپ و خانوادهاش به سو استفاده مکرر از این بنیاد خیریه متهم شدند؛ حالا فرض کنید ماجراهای سو استفاده ترامپ از این سازمان خیریه پیش از انتخاب ترامپ بهعنوان ریاستجمهوری افشا میشد. آیا جلوی یک خسران بزرگ را نمیگرفت؟
گفته میشود که در آمریکا بعد از بحران و فروپاشی اقتصادی سال ۲۰۰۸ کسی زندانی نشد. این ادعا اما افسانهای بیش نیست و در آن سال ۵۶ بانکدار و تاجر و مدیر شرکتهای بزرگ به زندان فرستاده شدند. اما هیچکدام چهرههای شناختهشده و برجستهای نبودند. حالا گفته میشود که یکی از دلایل غلیان خشم و در نهایت فاکتور محرک رایدهندگان به ترامپ این حقیقت بود که در آن سال این صاحبان وام مسکن بودند که تاوان اشتباهات اقتصادی دولت را دادند. اما حالا کم کم حقیقت دارد عیان میشود و نقش سازمانهای ترامپ در رکود پیشآمده روشن و روشنتر میگردد. اما روایت است که «عدالت با تاخیر عدالت مرده است»!
جوامع دموکراتیک حاصل انتخابهایی هستند که رایدهندگان انجام میدهند. سال گذشته بیش از ۶۰ درصد پیگیریهای جرایم فدرال در پروندههایی اتفاق افتاد که به نحوی از انحا به قوانین مهاجرتی و مهاجرین مربوط بودند. نتیجه این شد که رایدهندگانی که آقای ترامپ را به کاخ سفید فرستادهاند، خواستار شدت عمل علیه مهاجران غیرقانونی شوند که خودشان را بیاینکه روند قانونی را پشت سر گذاشته باشند، شهروند آمریکا کردهاند. این اتفاق هم رخ داد و قوانین شدیدی علیه مهاجرین غیرقانونی به تصویب رسید. اما این همچنین این معنی را هم میدهد که شمار پیگیری انواع دیگر جرایم – که مهاجرین غیرقانونی مرتکب شدهاند- رو به پایان خواهد بود و هیچ بعید نیست کاهش جرایم مهاجرین غیرقانونی باعث سهلنگری در قبال آنها شود.
زمانیکه قوانین و تلاشهای بیشمار دیگری قصد میکنند هدفی چون کاهش جرایم خشن را محقق سازند؛ این اتفاق در نهایت رخ خواهد داد و میزان جرایم خشن بیتردید کاهش خواهد یافت. وقتی در حال حاضر میبینیم که تعداد کارکنان بخشهای جنایی و بهعبارت بهتر ضابطان قضایی در مقایسه با پنجاه سال پیش بیشتر نشده؛ طبیعیست موارد بیشماری از جرایمی چون فرار مالیاتی کشف نشده و مجازاتنشده باقی بمانند. اگر کنگره تصمیم قطعی مبنی بر افزایش سرمایهگذاری در بخشهای قضایی را نگیرد، طبیعیست که دموکراتها بهتنهایی قادر نخواهند بود در مواردی چون مسایل مالیاتی رئیسجمهور اقدامات مناسبی به انجام برسانند. گذشته از تمام این موارد؛ اما تحقیقات روزنامه تایمز نشان میدهد که تمهیدات مالی دونالد ترامپ در تمام این سالها شکل کامل و جلوه بارز تقلب و کلاهبرداری بوده است و نه مثلا مواردی چون دور زدن قانون و فرار مالیاتی!
یک تحقیق جدید نشان میدهد که جامعه بهنحو فزایندهای از آسیبها و خطرات جدی جرایم یقهسفیدها آگاه شده و خواستار مجازات جرایمی از این قبیل است. شاید به همین دلیل هم باشد که احکام صادرشده در سالیان اخیر در قبال جرایم یقهسفیدها در قیاس با سالهای گذشته نشان از نگاه سختگیرانهتر قضات داشته. اما مادام که آمریکاییها این عقیده را داشته باشند که تنها برای جرایم خشن است که میتوان- و باید- مجازاتهای سنگین و زیاد اعمال کرد، اتفاق چندان مثبتی در این مورد رخ نخواهد داد.
درواقع در شرایطی که بخشی از جامعه بهدنبال تصویب قوانین جدید مبنی بر مجازاتهای یکسان برای جرایم یقهسفیدها و جنایتکاران معمولیست، هنوز هم کسانی هستند که این جرایم را جرایمی بدون قربانی ارزیابی کرده و بنابراین جلوی افزایش مجازات که میتواند عامل بازدارندگی داشته باشد، مقاومت میکنند. نیکولاس بورتین، بازرس سابق فدرال در این مورد مینویسد که «بدون وجود عوامل بازدارنده روانی و ذهنی که به فرد در حین قانونشکنی علامت داده و بهش هشدار دهد؛ برخورد با چنین جرایمی دشوار خواهد بود؛ چرا که بسیاری از یقهسفیدها حین انجام قانونشکنی حتی یک درصد نیز فکر نمیکنند که دارند از خطوط قانونی رد میشوند».
اینجاست که افسانه آمریکای عادی زیر سوال میرود. آمریکای عادی همان جایی است که به مجرمان یقهسفید نهتنها اجازه فعالیت میدهد؛ بلکه در همان زمانیکه نیروهای ویژهاش را برای دستگیری دلالان و قاچاقچیان خردهفروش مواد مخود اعزام میکند، با یقهسفیدهایی که ممکن است ارزش مالی جرایمشان صدها و هزاران برابر بیش از یک قاچاقچی خردهپا باشد، کاری ندارد؛ تنها به این دلیل که جامعه یک سری از جنایتکاران را تهدید میداند و عدهای دیگر را نه. بنابراین به کسانی که در پی بازگشت به روزهای عادی هستند باید گفت اتفاقا امروزه روز زمان بازگشت به آن روزها نیست؛ که اگر به آن روزها بازگردیم، دوباره به اتفاقی چون انتخاب ترامپ خواهیم رسید. این روزها وقت فکر کردن به قضاوتهای اشتباهی است که کشوری چون ایالات متحده آمریکا را به این حال و روز رسانده.