فصل فراموشی فریبا، داستان زندگی زنی است که شوهرش تصادف میکند و در بیمارستان بستری میشود و از آنجاییکه هیچگونه پشتوانه مالی و عاطفی ندارد مجبور است برای تهیه مخارج بیمارستان با وانت مشغول به کار شود. بیشترین حجم فیلم به حضور زن در خیابانهای شلوغ شهر اختصاص دارد.
فریبا مجبور است در خیابانهای شلوغ و پرصدای شهر و در محلههایی که عمدتاً محل رفت و آمد مردان است، تردد کند و با افراد گوناگون سروکله بزند. جامعه، بیرحم و خشن است و کمتر رگههایی از رفتار انسانی در آن دیده میشود. رفتار مسافران با فریبا یکسان نیست. بعضی از مسافران با کلام و بعضی با پیشنهادات بیشرمانهای که میدهند، او را آزرده میسازند. برخی هم سعی میکنند نسبت به مسافتی که میروند یا باری که پشت وانت میگذارند، پول کمتری بدهند.
تلاشهای زن برای مسافرکشی و کار در شهر در طول روز به نتیجه نمیرسد و او مجبور است شبها نیز کار کند یا از شهر بیرون برود و به محیطهایی مانند جگرکی و کشتارگاه وارد شود؛ محیطهایی که به هیچوجه جای زنان نیست و حضور فریبا در آنجا به دعوای میان مردان بر سر اخراج او منجر میشود.
مشکل فریبا در این فیلم تنها به حضور اجتماعی در شغلی نامتعارف برای زنان محدود نمیشود. او با ازدواج مادرش با مردی معتاد، خانه را ترک میکند و زندگیاش را از راه نامشروع میگذراند و بعد از ازدواج با مرتضی زندگی پاکدامنی را پیشه میکند، اما سایه زندگی گذشته او در لابهلای زندگی روزمره سنگینی میکند.
مرتضی که به دلیل ازدواج عاشقانه خود از سوی خانواده ثروتمندش طردشده است، همواره نسبت به فریبا سوءظن دارد و نمیتواند گذشته او را فراموش کند؛ به همین دلیل نسبت به تمام رفتارهای او مشکوک است. فیلم با کتک خوردن فریبا از دست همسرش و قفل کردن در اتاق و بستن آن با زنجیر و تکرار کردن این جمله که "من به خاطر تو ترک همه را کردهام" آغاز میشود. مرتضی به همسرش شک داشته و به رابطه او با همه مردان سوءظن دارد، موبایل فریبا را چک میکند، به پرستار بیمارستان سوءظن دارد، مدام به او برچسب ناپاکی میزند و میگوید: "فکر نکن من نمیفهمم تو چه غلطی داری میکنی."
فصل فراموشی فریبا، فیلمی اجتماعی است و سعی دارد به مشکلات زنان طبقه پایین در جامعه و خانواده بپردازد، اما در این زمینه چندان موفق نبوده است. نشستن زن جوان پشت وانت و حضور او در گوشه و کنار شهر، بهانهای برای پرداختن به زندگی زنانی است که مجبورند زندگیشان را به این نحو اداره کنند و حضورشان در اجتماع با دردسرهای فراوانی همراه است. فیلم تلخ و گزنده است، بیشتر فضای جامعه را سیاه و کدر نشان میدهد و رابطه انسانی درست و بههنجار، کمتر در آن دیده میشود.
همچنین نقاط مبهم در فیلم زیاد است و مخاطب پاسخ قانعکننده و درخورتوجهی از سوی فیلمنامه و کارگردان دریافت نمیکند. مخاطب از رابطه زن و شوهر و نحوه آشناییشان اطلاعات ناچیزی دارد، بدبینی و شکاکیت مردی که عاشق همسرش بوده را درک نمیکند و از دلایل آن بیخبر است، استدلالی برای صبر و تحمل فریبا در مقابل رفتار خشن و بداخلاقیهای مرتضی ندارد و از بیتوجهی فریبا و مرتضی نسبت به بارداری فریبا در طول فیلم درتعجب است. همین سؤالهای بیپاسخ و نقاط تاریک، سبب میشود تا مخاطب پیام فیلم را در این جستجو کند که مردان، جنسی خشن و زمخت دارند و زنان همواره تحت ستماند. در سکانسی از فیلم میبینیم که زن همسایه برای فریبا از سالهای اول ازدواجش و کتک خوردن از او سخن میگوید و به او امید میدهد با به دنیاآمدن فرزند مشکل حل میشود.
اکثر زنان حاضر در فیلم یا از همسرانشان کتک میخورند یا آنقدر فقیرند که مجبورند زندگیشان را از راه نامشروع اداره کنند یا زنان دستفرشی هستند که اجناسشان مصادره شده است. دوستان فریبا که در گوشه و کنار شهر پراکندهاند، همگی زنانی از این دستهاند.
نقاط امید در فیلم بسیار کم است؛ خانه فریبا کوچک، همواره تاریک، کم نور و دلگیر است و بیشتر به زندان شباهت دارد، بارانهایی که در سکانسهای مختلف میبارد مخرب و ویرانگرند.
فریبا طیف گستردهای از زنان ایرانی را نمایندگی نمیکند و دغدغه همه زنان حتی زنانی از طبقه پایین را روایت نمیکند؛ سیاهنمایی بیش از اندازه در فیلم، مانع از همدلی مخاطب با شخصیت اصلی داستان میشود.
* فائزه ساسانیخواه کارشناس ارشد مطالعات فرهنگی