counter create hit فـردوسی در هزاره نو؛ باززایش شاهنامه نیاز زمانه و درفش پایداری ماست
۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۰
کد خبر: ۳۸۷۶۷۴
۲۵ اردیبهشت‌ماه، روز بزرگداشت حکیم سخن

فـردوسی در هزاره نو؛ باززایش شاهنامه نیاز زمانه و درفش پایداری ماست

ابوالقاسم فردوسی، شاعر و حماسه‌سرای بزرگ ایران را می‌توان در ادامه نهضت و نویسندگانی دانست که در فرآیند انتقال، احیاء و بازسازی اندیشه و میراث ایرانشهری نقش بی‌بدیلی ایفا کردند. این نهضت از اوائل سده دوم هجری آغاز و تا چهار سده پس‌ازآن یعنی تا سده ششم هجری ادامه یافت. پیدایش این جریان در ایران و جهان اسلام، دگرگونی‌های ژرفی در تمام شئون سیاسی، فکری و فرهنگی ایجاد کرد، تا آنجا که بسیاری از موالی و حتی اعراب نیز به آن پیوستند

25 اردیبهشت‌ماه، روز بزرگداشت حکیم سخن، ابوالقاسم فردوسی است؛ شاعری که نظیر بسیاری دیگر از ادبای قدیم، همان‌طور که ذکر شد، «حکیم» بود و او را نمی‌توان ناظم و حتی فراتر از آن شاعر دانست، بلکه او به‌راستی جامع علم و اخلاق و فضیلت بود و خود مصداقی است از آنچه در شاهنامه سروده است: هنر نزد ایرانیان است و بس؛ جامع فضیلت‌های چهارگانه شجاعت، عزت نفس، خرد و عدل (اعتدال). بسیاری بخش عمده هویت ما ایرانیان را متاثر از زبان فارسی می‌دانند و بر این اساس ماندگاری زبان فارسی را نیز مرهون تلاش‌های احیاگرانه فردوسی دانسته‌اند. به هر روی، چه با این قول همدل باشیم چه نه، تاثیر فردوسی بر تاریخ فکر و ادبیات ایران قابل‌انکار نیست و به همین دلیل این بار خلاف‌آمد عادت، برای بزرگداشت فردوسی سراغ فردوسی‌پژوهان یا آنان که فردوسی در کارهای‌شان نقش پررنگی داشته است نرفته‌ایم بلکه سراغ اهالی علم، فکر و سخن رفته‌ایم که شاید در ظاهر درباره فردوسی کاری نکرده باشند و از آنها این پرسش را پرسیده‌ایم که فردوسی در منظومه فکری شما چه جایگاهی دارد؟ دلیل اقبال یا عدم اقبال شما به فردوسی چیست؟ به نظر شما در وضعیت کنونی ضرورتی برای بازخوانی و بازگشت به فردوسی و شاهنامه وجود دارد؟ اگر جواب مثبت است چرا؟ و چطور می‌توان برای نسل‌هایی که هر روز از عصر فردوسی دور می‌شوند از او گفت، بدون آنکه آنها را رویگردان کرد؟

فردوسی و بازی تاج و تخت

سیدعبدالجواد موسوی  / روزنامه نگار

خیلی دیر سراغ شاهنامه رفتم. بعد از همه شاعران فارسی. اما نکته حیرت‌انگیز ماجرا این بود که وقتی شروع کردم به شاهنامه خواندن،‌ اصلا آن را غریب نیافتم. گویی پیش‌تر هم خوانده بودم. پیش‌تر نخوانده بودم اما دریافتم که سخنان حکیم ابوالقاسم فردوسی در دیگر دوانین شعر فارسی ساری و جاری است و اگر او را بزرگِ شاعران فارسی می‌خوانند، سخن بی‌ربطی نیست. شاعران نام‌آور فارسی در امتداد یکدیگر تعریف می‌شوند. حتی بیدل با همه عجیب‌وغریب بودنش در لفظ و معنی، وام‌دار حافظ و سعدی است و ازهمین‌رو می‌فرماید: همه‌جا انجمن آرایی شیراز دل است. اینکه حضرت مولانا می‌فرماید: ما از پی سنایی و عطار آمدیم، از سر تعارف و این حرف‌ها نیست. شاعران بزرگ فارسی همگی حکیم بودند و از یک آبشخور سیراب می‌شدند. بااین‌حال نمی‌توان این نکته را منکر شد که راه یافتن به عالم برخی از شاعران دشوار است. یکی از این شاعران بی‌شک فردوسی است. دلایلی هم دارد؛ یکی اینکه بی‌تعارف، خواندن مثنوی در یک وزن واحد، آن هم به زبان خراسانی کار چندان آسانی نیست. دوم اینکه، ما از حماسه و اسطوره اگر نگویم تهی شده‌ایم، می‌توان گفت فاصله گرفته‌ایم و به‌همین‌دلیل درک عالم فردوسی برای‌مان کمی دشوار شده. سوم اینکه، طبع ما سالیان درازی است که به سبک عراقی خو گرفته است. در کنار حافظ و سعدی، موسیقی ایرانی را هم اضافه کنید که تا پیش از شهرام ناظری که خداوند بر طول عمرش بیفزاید، حتی مولانا هم در موسیقی ما جای چندانی نداشت. ما با زبان نرم حافظ و سعدی بزرگ شده‌ایم و به همین دلیل حقیقت‌اش را بخواهید به‌نظرم کمی بدعادت هم شده‌ایم. گوش‌های‌مان هم به شنیدن صدای شجریان عادت کرده است که گویی خداوند او را برای اشعار حافظ و سعدی آفریده بود. همه اینها دست‌به‌دست هم دادند تا ما از فردوسی و عالم شگفت‌انگیزش دور بیفتیم.

اما چاره چیست؟ این روزها تصویر حرف اول و آخر را می‌زند. این درست که پشتوانه هنرهای تصویری، ادبیات است اما همان ادبیات اگر به تصویر تبدیل نشود مخاطبانش محدود باقی می‌ماند و شاید هیچ‌گاه قدر و قیمت‌اش به آن اندازه‌ای که شاید و باید شناخته نشود. در سال‌های اخیر سریالی که به‌شدت مرا تحت‌تاثیر قرار داد و هنوز هم از کمند جادوی آن رها نشده‌ام سریال «بازی تاج و تخت» بود. سریالی آمیخته از اسطوره، حماسه و مناسبات قدرت، سیاست، عشق، نفرت، انتقام، حسد، خیانت و دیگر صفات آدمی. جالب اینکه در تمام مدتی که این سریال را می‌دیدم به‌یاد شاهنامه بودم و برخی از تصاویر شاهنامه را در عالم خیال با توانمندی‌های سینماگران هالیوودی درهم می‌آمیختم و حسرت می‌خوردم که چرا ما باید در سینما و تلویزیون‌مان چنین آثاری نداشته باشیم. بگذریم که اندیشیدن به چنین پرسش‌هایی جز فرسایش روح و روان حاصل دیگری در پی نخواهد داشت اما جان سخن همین است که می‌گویم: اگر نتوانیم شاهنامه را با مدد تصویر به نسل امروز و آینده منتقل کنیم، شاید در روزگارانی نه‌چندان دور دیگر کسی شاهنامه را به‌خاطر نیاورد و آن روز، روزی است که دیگر نامی از این سرزمین باقی نخواهد ماند: دریغ است ایران که ویران شود.

اندر ستایش فردوسی

مختار نوری / پژوهشگر علوم سیاسی

شاید اگر این خلاف‌آمدِ عادتِ مطرح‌شده در درخواست شما نبود‌، من هرگز به خود اجازه نمی‌دادم که سخنی درخصوص شاعری سترگ چون فردوسی با شما و دیگر مخاطبان این سطور در میان بگذارم، زیرا از کمترین صلاحیت علمی در این زمینه برخوردارم، اما چون به اختیار خود تصمیم گرفته‌اید با غیر فردوسی‌پژوهان و آدم‌های معمولی در این باب گفت‌وگو کنید، به‌عنوان فردی کاملا معمولی که تاکنون ایام عمر و جوانی خود را صرف سرک‌کشیدن به وادی فرهنگ، هنر و اندیشه ایرانی کرده‌ام، شاید بتوانم چند کلامی درخصوص این شاعر بزرگ و خردمند ایران‌زمین با شما صحبت کنم. چنان‌که به‌درستی مرقوم فرمودید هیچ‌کسی نمی‌تواند خود را از این گنجینه عظیم خرد و خردورزی ایرانی بی‌نیاز بداند و منکر اثرگذاری او باشد. بنده نیز همواره چنین اندیشیده‌ام و خود را وامدار این نوع ذخیره‌ غنی‌ و عظیم فرهنگ ایرانی می‌دانم. از این حیث، فردوسی برای من در کسوت حماسه‌سرایی بزرگ راوی حماسه‌های ملی ایرانیان است، به تعبیر یکی دیگر از بزرگان دیار خراسان یعنی اخوان ثالث، می‌توان فردوسی را راوی قصه‌های شاد و شیرین و گاه تلخ و غمگین تاریخ‌مان دانست و بازخوانی فکر و ذکر او در روزگار از‌هم‌گسیخته‌ امروز، ما را به این نکته رهنمون می‌سازد که ما ایرانیان مردمانی اصیل و نجیب بوده‌ایم که از بد روزگار در این شرايط تلخ گرفتار نُه‌ توی مرگ‌اندودی گشته‌ایم. باری، در میان جنبه‌های مختلفی که می‌توان برای بازگشت و وارسی دیگرباره‌ فردوسی در نظر گرفت، آنچه مرا به ایشان علاقمند کرده است دو وجه دارد: یک وجه آن علاقه به فضای شاعرانگی ایرانی است که علاوه بر حکیم طوسی و شاعر پارسی‌گوی، در دیگر شاعران بزرگ و جهانی ما چون مولوی، حافظ، سعدی، خیام و... جلوه‌گر شده است، دیگر وجه آن مسئله هویت و جدال میان سه لایه هویتی ایرانی، اسلامی و مدرن (سنت و تجدد) است که در جهان معاصر تعادل جامعه ایرانی را بر هم زده است. در وجه دوم ما ایرانیان در بیش از یکصد‌سال اخیر با جهان جدید و مدرنی مواجه شده‌ایم که طلیعه آن نخستین‌بار در جغرافیایی به‌نام «غرب» پدیدار گشته و گسترش آن در جهان‌های غیرغربی چون ایران منجر به شکل‌گیری منازعات هویتی مهمی شده که فهم و درک آن منازعه میان سنت و تجدد بدون توجه به ذخیره‌های هویتی و سنتی ایرانی که فردوسی بهتر از هرکسی دیگر آن را به سبک خراسانی خویش در شاهنامه سروده است، امکان‌پذیر نیست. بدون شک اگر فردوسی‌پژوهی دقیق و مسلط باشیم نکات ریز و درشت فراوان دیگری را می‌توان از منظومه فکری و خردمندانه او برای شکل‌دهی به شرایطی بهتر در دنیای امروز بیرون کشید، اما به همین چند نکته بسنده کنیم و با توش و توان فراوان تلاش نماییم این شاعر بزرگ را به نسل‌ جوان امروز بیشتر بشناسانیم و آنها را آگاه سازیم که در سینه و پهنه تاریخ ایران قهرمانان بزرگی خوش خوابیده‌اند. بزرگانی که با رجعت دوباره به آنان هم می‌توانیم تاریخ، هم سرگذشت تاریخی اساطیر و پهلوانان ایرانی چون کاوه آهنگر، رستم، سهراب، بیژن و منیژه را بشناسیم.

افسوس‌های کسی که شاهنامه نخوانده!

حجت قاسم‌زاده اصل / فیلمنامهنویس و کارگردان سینما

یکی از عقده‌های بزرگ زندگی من نخواندن شاهنامه است، تکه‌تکه و بخش‌های زیادی خوانده‌ام، اما کامل نه! زمانی در جوانی فرصتی داشتم، اما آن را صرف خواندن پنج اثر نظامی گنجوی کردم (و چه گنجی است نظامی) اما شاهنامه‌خواندن من، ماند که ماند.

دو نسخه‌ی معتبر از شاهنامه در کتابخانه‌ام دارم و درواقع تنها کتاب در کتابخانه است که کامل خوانده نشده. (از خوشحالی‌هایم هم این است که آریانا، پسرم آن را خوانده است.)

وقتی آریانا برای من تعریف کرد که در تبارشناسی شاهنامه، رستم، نواده‌ی ضحاک است (رودابه همسر زال، دختر مهراب کابلی، پسر ضحاک است) شگفت‌زده شدم. این چه نبوغی در فردوسی است که قهرمان بزرگ ایران‌زمین و دشمن بزرگ ایران‌زمین را از یک تبار و هم‌خون نشان داده است؟!

 فهمیدم سیمرغ شاهنامه دو نوع است؛ سیمرغ یزدانیِ داستان زال و سیمرغ اهریمنیِ داستان اسفندیار. سیمرغ اهریمنی را اسفندیار می‌کشد و خود اسفندیار با سه پر سیمرغ یزدانی -که رستم به تیرش اضافه می‌کند- کشته می‌شود، فهمیدم جهان داستانی شاهنامه، جهان نبوغ یک خالق بزرگ است. یا داستان سرانجام زال که (هرچند در نسخه‌ی اصلی شاهنامه نیست اما در ملحقات شاهنامه آمده) بهمن بعد از کشتن فرامرز با جادوی جادوگری که یاریگر بهمن بوده است، زال را در غاری در البرزکوه زندانی می‌کند و... عملا زال را تا مرتبه‌ی اساطیر بزرگ بالا می‌برد که فقط با قدرت جادو قابل مهار شدن است. جادویی بالاتر از آن چیزی که خود زال دارد و این نکته‌ی مهم که اسارت در غار، سرنوشت بدکرداران شاهنامه است مثل ضحاک، اینکه زال هم چنین سرانجامی داشته سؤالی بزرگ درباره‌ی زال می‌تواند باشد (هم سرانجامش، هم عمر درازش و هم هم‌نشینی‌اش با سیمرغ) و همواره گمان می‌کردم داستان فرضی بازگشت ضحاک و زال از اسارت غارهای‌شان می‌تواند فیلمی بزرگ یا سریالی بزرگ باشد.  مهم‌ترین قهرمان شاهنامه، رستم که سلول‌به‌سلول تن‌اش ایران را دوست می‌دارد و رستم و ایران‌زمین در شاهنامه هم‌معنا هستند.

رستم برخلاف همه‌ی قهرمانان اسطوره‌ها هیچ‌وقت اژدهایی نکشته است! (در نبرد با اژدها، رخش اژدها را می‌کشد، نه خود رستم) و اینکه نقش زره رستم تصویری از اژدهاست (به‌واسطه نسب اجدادش و سیمرغ؟!) و تراژدی کشته شدن رستم که نه به‌دست دشمنان ایران‌زمین که به‌خاطر خیانت برادرش است، مرگ رستم تاوان پسرکشی است و خیانت هم‌خون‌‌اش. شاهنامه فردوسی بسیار هوشمندانه است. احتمالاً تنها اثر بزرگی است که بین خاک و وطن، مرزی پررنگ کشیده است، قهرمانان به‌خاطر «خاک» نمی‌میرند، به‌خاطر «وطن» کشته می‌شوند. به‌هرحال از آرزوی‌های من، داشتن وقتی دوساله برای خواندن کامل شاهنامه است. اگر این ملک و سینمای این کشور به‌سامان بود، شاید فیلم‌ها و قصه‌هایی هم‌طراز «ارباب حلقه‌ها» و به‌زعم من بهتر حتی، نهفته در شاهنامه باشند. ما شاهنامه و فردوسی داریم، «تالکین» ما کجاست؟

فـردوسی در هزاره نو؛ باززایش شاهنامه نیاز زمانه و درفش پایداری ماست

باززایش شاهنامه، نیاز ِ زمانه اکنون

منوچهر اکبرلو  / پژوهشگر و نمایشنامه‌نویس

 اسطوره‌ها، نطفه همه روایت‌های ادبی را در خود دارند. همه الگویی‌هایی که ما از انواع مختلف داستان‌گویی در طول تاریخ بشر در همه فرهنگ‌ها می‌بینیم، در اسطوره‌ها وجود دارند و رمز ماندگاری‌‌شان در آن است که همه مضامین ازلی و ابدی را منطبق با روح هستی در خود دارند و انسان‌ها همیشه به اسطوره نیاز دارند. در ادبیات مدرن هم مطــرح است که ما به اسطوره‌های مدرن نیاز داریم.

حضور اسطوره‌ها در تئاتر، سینما و ادبیات داستانی، برای کودکان و نوجوانان‌مان چگونه است؟ ما شاهد انبوه آثار بازنویسی‌شده از اسطوره‌ها و افسانه‌های کهن (مشخصاً از شاهنامه) هستیم. اما همواره با عین روایت روبه‌رو هستیم. در همه این بازنویسی‌ها، روایت از همان جایی شروع ‌می‌شود که فردوسی روایت کرده و همان جایی پایان می‌پذیرد که او به سرانجام رسانده است. حضور نویسندگان و بازنویسان در حد دگرگونی نظم به نثر و جایگزینی واژه‌های دشوار و ساده است. در بسیاری موارد حتّی چنین هم نشده و واژه‌های دشوار تکرار شده و درنهایت به‌صورت پا نوشت، توضیح آن آمده است. البتّه به‌ویژه در نمایشنامه، پانوشت‌نویسی اصلاً معنا ندارد. چراکه بنا بر آن است که این متن، پس از این، توسط بازیگران فقط یک‌بار به گوش مخاطب برسد و جایی برای توضیح «کلمات و ترکیبات تازه» وجود ندارد. (این آسیب بزرگ حتی در آثار اقتباسی اقتباس‌گر بزرگی چون بهرام بیضایی نیز وجود دارد.)

به روایت باز گردیم. به اینکه روایت، عیناً تکرار می‌شود و این هم به اصل روایت آسیب می‌رساند، هم به آنچه به‌عنوان داستان یا نمایشنامه می‌شناسیم و هم، پس از این، روی صحنه، به نمایش.

روایت را فردوسی بیان کرده است. پس تکرار آن در نوشته خودی، همچون رونوشت گرفتن از یک برگه است که در بهترین کیفیت، رونوشت برابر اصل است و ما همان اصل اثر را – اما با نامِ دیگری! - شاهد هستیم. در حالت‌های دیگر، رونوشت‌هایی ضعیف و گاه ناخوانا و بهتر از نسخه اصل. (آثاری که به آنها کتاب‌های بازاری اطلاق می‌کنیم.)

سخن در آن است که فراتر از برگردان نظم به نثر و جابه‌جایی واژگان دشوار و آسان، اقتباس‌گر نیازمند پژوهش در اساطیر است. ما نیازمند رویکرد نوین هستیم. همچون خود قهرمانان اساطیری که زمانی که می‌میرند، پس از این مرگ رمزی، تولدی دوباره می‌یابند.

پژوهشگر و اقتباس‌گر نیز پس از کنار گذاشتن روایت اصلی (به‌تعبیری کشتن آن) آن را باززایش می‌کنند. در غیر این صورت آنچه ارائه می‌شود همان رونوشتی است که پیش‌از‌این، از آن سخن گفتیم. رونوشتی از یک اسطوره که خود، در هیأتی دست‌نیافتنی و تکرار نشدنی وجود دارد و تکرار آن جز با بازخوانی و بازپردازش رخ نخواهد داد. خود فردوسی نیز چنین کرده است. اگر او فقط به تکرار روایاتی که شنیده و خوانده دست می‌یازید؛ نه او حکیم طوس لقب می‌گرفت، نه شاهنامه چنان اثری می‌شد که بخواهیم چند سده بعد -اکنون- درباره‌اش اینقدر جدی سخن بگوییم. به سخن کوتاه، شاهنامه‌ها، اودیسه‌ها و مهابهاراتا‌ها منبع الهام هستند، نه رونویسی. به‌ویژه آنکه بخواهیم برای مخاطب کودک و نوجوان بنویسیم.

روایت کردن مضامینی چون گذر از هفت خوان، بازگشت قهرمان، بهشت گمشده، شهر آرمانی، جدال همیشگی خیر و شر، تولد، مرگ، باززایی و... و نماد‌هایی چون درخت، باغ، کویر، دایره، ستون، آب، آینه، زن و...؛ به‌همان شکل موجود در اصل اثر، به امرِ قابل ادراکی تبدیل نخواهند شد، در ادامه قابل باور نخواهند بود؛ درنتیجه از آن لذّت نمی‌برند و درنهایت مضمون مورد نظر ما به مخاطب منتقـل نمی‌شود.

مگر می‌شود از « بیژن و منیژه » سخن گفت و بازنویس و اقتباس‌گر از مضامین و تمثیلات و نماد‌هایی چون قهرمان، سفر، مرگ، باززایی، زن، چاه، سنگ، عدد هفت و... شناخت نداشته باشد؟ (البته می‌شود! به بازار کتاب نگاه کنید!)

و البته که نویسنده باید اینها را بداند و شیوه تبدیل آنها در هنگام ورود به دنیای مخاطب (به‌ویژه کودکان) را بشناسد تا اقتباس کند. (می‌بخشید که کمی کار نویسندگان را دشوار کردیم!)

درهرحال اسطوره‌ها از‌یک‌سو، پا در دورترین لحظه سپیده‌دم تاریخ بشر دارند و ازسوی‌دیگر، اثرشان را در لحظه‌لحظه زندگی فردی و اجتماعی معاصر می‌توان جست. با همه افسون‌زدایی‌های ظاهری دنیای جدید، ما هنوز ـ و هیچ‌گاه ـ از اسطوره ر‌هایی نداریم و اسطوره همچنان تا نهانی‌ترین زوایای زندگی ما تنیده شده است.

شخصاً در 10اقتباسی که از شاهنامه داشته‌ام برای رسیدن به این رویکرد کوشیده‌ام. (قضاوت کیفیت و میزان توفیق‌اش با اهل نظر) اما درهرحال در هنگامه نگارش، بر این باور بوده‌ام که فرهنگ‌های جهانی در عرصه‌های فرهنگی، ادبی و هنری در حال تولید شکل‌های نوین اسطوره برای انسان امروزی هستند و البته ما مانند دیگر عرصه‌های فرهنگی، کم‌کاری می‌کنیم.

«شاهنامه» ستون خیمه ماست اما....

سیروس همتی / بازیگر، نمایشنامه‌نویس و کارگردان

واقعیت امر این است که اگر قرار باشد پنج شاعر بنام را در سطح جهان نام ببریم، قطعا یکی از آنها حضرت فردوسی است. ایران کشوری است که آن را با شعر و شاعرانش ازجمله فردوسی، حافظ، سعدی، خیام، نظامی گنجوی و... می‌شناسند. من همواره دوست داشتم در حوزه ادبیات نمایشی جایگاهی برای خود داشته باشم و برای همین به‌قول زنده‌یاد جلال ستاری شعر می‌خوانم، به‌خصوص اشعار سعدی و فردوسی را. اشعار هر دو اینها هم جنبه‌های دراماتیک دارد، هم در آنها از کلمات مطنطنی استفاده شده که گوش‌نواز است و موجب لذت شنیداری می‌شود. پس برای همین در «شاهنامه» فردوسی و «بوستان» و «گلستان» سعدی به جست‌وجو پرداختم.

ما در حوزه تئاتر، شاهد برگزاری جشنواره‌ای دوسالانه به‌نام جشنواره آیینی- سنتی هستیم که من نیز نمایش «مجلس برادرکشی» را در چهاردهمین دوره آن روی صحنه بردم. این نمایشنامه که توسط نشر افزار هم منتشر و هم اکنون چاپ سوم آن در دسترس است، در مورد اولین شهید «شاهنامه»؛ ایرج بود. «مجلس برادرکشی» یکی از تراژیک‌ترین داستان‌های شاهنامه است و از فریدون و سه پسر او سلم، تور و ایرج می‌گوید که بر سر تقسیم اراضی فریدون با بزرگ بزرگتر ایرج، به توافق نمی‌رسند. سلم و تور این ناخرسندی را به پدر بازگو می‌کنند و ایرج برای دلجویی به دیدار برادرانش می‌رود. در نشستی سه‌جانبه، ایرج تلاش می‌کند تا با آنان از در دوستی و برادری درآید، ولی آن‌دو نمی‌پذیرند. تور در نزد سلم، تخت زرین را بر سر ایرج می‌کوبد سپس با خنجری آبگون سر از تن او جدا کرده و آن را در صندوقی برای پدر می‌فرستد. احساس من این است که به‌عنوان مثال در «لیرشاه» اثر بزرگ ویلیام شکسپیر، نمایشنامه‌نویس انگلیسی نیز رگه‌هایی از همین داستان دیده می‌شود هرچند آنجا مسئله، تقسیم زمین میان سه دختر لیر است.  اگر بگویم ما به‌واسطه دراختیار داشتن «شاهنامه»، برای خلق آثار دراماتیک، به منابعی بسیار بیش از منابع مورد استفاده شکسپیر دسترسی داریم، پربیراه نگفته‌ام. نکته‌ای که می‌توان در مورد هالیوود هم به آن اشاره کرد. مثالی می‌زنم. زال شخصیتی است که از بدو تولد با روی و مویی سفید و شبیه به مردان کهنسال به‌دنیا می‌آید و به‌نظرم اصلا بعید نیست که «مورد عجیب بنجامین باتن»، با نگاهی به داستان زال ساخته شده باشد و اگر هم اینگونه نبوده است سازندگان آن باز هم نمی‌توانند چندان به خود ببالند چراکه ما نمونه‌ای داشته‌ایم که کودکی در لحظه تولد، ظاهری شبیه به پیرمردان داشته و آرام‌آرام جوان می‌شود.

«شاهنامه» فردوسی، ستون خیمه ادبیات ماست اما چه‌بسا، کشورهای همجوارمان چون تاجیکستان، مغولستان، ترکمنستان و... بسیار بیش از ما در مورد رستم و سهراب، بیژن و منیژه و دیگر شخصیت‌های «شاهنامه» کار کرده‌اند. این جمله‌ای معترضه خطاب به مسئولان‌مان است که ما هنوز هم که هنوز است آنطور که باید و شاید کاری در این زمینه نکرده‌ایم. در تاریخ سینمای ما، هیچ‌گاه اثری در شأن «شاهنامه» و فردوسی ساخته نشده است. نمایشنامه‌ای درخور برگرفته از این اثر بزرگ، مگر در قالبی عاریه‌ای نوشته نشده و ما حتی در مورد زندگی و زمانه این مرد بزرگ نیز اثری شایسته نساخته‌ایم و این درحالی‌است که مثلا ژاندارک، تبدیل به قهرمان ملی فرانسه می‌شود و ما گردآفرید را نادیده می‌گیریم. ما در داستان «رستم و سهراب» می‌خوانیم که گردآفرید با سهراب می‌رزمد و به دست او گرفتار می‌شود و هنگامی که نقابش کنار می‌رود، سهراب مات در چهره او می‌ماند چراکه متوجه می‌شود این پهلوان بامهارت یک زن است.  «لیرشاه»ها و «ژندارک»‌ها کجا بودند هنگامی که ما به منابعی دسترسی داشتیم که قابل قیاس با هیچ منبع ادبی دیگری در جهان نبود؟ 

اجازه دهید صادقانه بگویم که در افغانستان، تاجیکستان و... اگر از کودکی بخواهید برای‌تان شعری بخواند، یکی از انتخاب‌هایش اشعار «شاهنامه» است چراکه شاهنامه‌خوانی سینه‌به‌سینه در میان‌شان نقل شده و این درحالی‌است که قاطبه نوجوانان ایرانی جز کسانی که فرزند والدینی علاقمند به ادبیات هستند، از چنین توانی برخوردار نیستند و من به‌واسطه دبیری در آموزش‌وپرورش حاضرم در این مورد شرط ببندم. اشکالی ندارد که این نوجوانان اسطوره‌ها و ادبیات خارجی را بشناسند اما موجب تاسف است که یک بیت شعر از حافظ، سعدی و فردوسی نمی‌دانند و از شکسپیر مثال می‌آورند. من همواره فکر می‌کنم این مسئله‌ای است که باید از بالا به پایین اقدام به حل‌وفصل آن کرد و این خود سیستم است که موجب کمرنگ شدن آیین‌ها، مراسم‌ها، ادبیات و اشعار ملی می‌شود.   

فـردوسی در هزاره نو؛ باززایش شاهنامه نیاز زمانه و درفش پایداری ماست

نگاهی از زاویه‌ای دیگر به «شاهنامه»

بهمن ارک / کارگردان و فیلمنامه‌نویس

آنچه من می‌توانم در مورد فردوسی بگویم، در کنار تاثیرات غیرقابل انکارش در حوزه زبان و ادبیات فارسی، نقش انکارناپذیرش بر نقاشی ایرانی است. چراکه نقاشی ایرانی از فردوسی و «شاهنامه» تاثیر بسزایی گرفته است. آن زمان که هنوز اثری از هنرهایی چون هنرهای دراماتیک، نمایش، عکاسی و... نبود تنها، هنرهایی امکان بقا و دوام داشتند که روایتگر حماسه و قدرت پادشا‌هان باشند و شاید مصورسازی «شاهنامه» فردوسی هم بر همین اساس روزبه‌روز بال‌وپر بیشتری گرفت. مصورسازی «شاهنامه» در زمان‌های مختلف  ازجمله در دوره ایلخانیان، شاه طهماسب، شاه اسماعیل ثانی و... انجام شد که در این میان شاهنامه شاه طهماسب را می‌توان به‌واسطه حضور نگارگران برجسته‌ای چون سلطان محمد، بهزاد، میرمصور و... یکی از بزرگترین میراث‌های فرهنگی و هنری ایران‌زمین دانست. پس آنچه امروزه از «شاهنامه» برای ما مانده است منهای تاثیرات ادبی آن، تاثیری است که بر نقاشی ایرانی گذاشته است. چراکه با قاطعیت می‌توان گفت تمام هنر نقاشی ایران، برگرفته از ادبیات آن بوده و پس از دوره قاجار است که به‌ندرت می‌توان نمونه‌هایی را یافت که نقشی مستقلانه زده باشند. درنتیجه تا پیش از آن اکثر نقاشی‌ها یا تاریخ‌نگارانه است یا مصورسازی اشعار و آنچه در این میان بیش از همه به‌چشم می‌آید تصویرسازی از «شاهنامه» است. 

تاکیدم بر تاثیرات «شاهنامه» در حوزه نقاشی از آن روست که امروزه به‌عنوان مثال کمتر شاهد نگارش نمایشنامه یا فیلمنامه‌ای در حوزه ادبیات دراماتیک براساس آن هستیم و برای همین کمتر می‌توان مثلا آثاری را مشاهده کرد که براساس گفتمان «شاهنامه» شکل گرفته باشد، گفتمانی که رد پای آن به‌عنوان مثال در برخی تعزیه‌خوانی‌هایی هم قابل مشاهده بوده است. تعزیه‌هایی که خالقان آن به دنبال هویت ایرانی خود، در کنار هویت اسلامی‌شان می‌گشتند. یکی از دلایل این اتفاق شاید آن باشد که در حال حاضر فرهنگ حاکم چندان تمایلی به اتصال خود به مثلا پیشدادیان و پیشینیانی ازجمله جمشید ندارد.

در این میان و با وجود این بی‌تفاوتی، هنرمندان می‌کوشند تاثیرپذیری خود را از چنین آثاری به دو گونه نمایان کنند. آنها ممکن است این تاثیرپذیری را در قالب اثری مستقیم نشان دهند که ازجمله نمونه‌هایش مثلا می‌توان به سریال «چهل سرباز» اشاره کرد. «چهل سرباز» که ازجمله نمونه‌های معاصر تاثیرپذیری مستقیم یک هنرمند از «شاهنامه» است، سریالی به کارگردانی محمد نوری‌زاد بود که به شکل همزمان به روایت سه داستان نبرد رستم و اسفندیار، زندگی‌نامه فردوسی و زمانه او و ظهور اسلام می‌پرداخت. من مخالف این شیوه نیستم اما چندان هم کارآمد نمی‌دانم‌اش. در این میان هنرمندانی هم هستند که به‌صورت غیرمستقیم به «شاهنامه» می‌پردازند و تاثیرپذیری‌شان از آن را به‌شکل غیرمستقیم نشان می‌دهند که من نیز هم‌اکنون دست به کار یکی از نمونه‌ها هستم و در حال نگارش فیلمنامه‌ای‌ام که این تاثیرپذیری را به شکل غیرمستقیم نشان می‌دهد و بر محور «شاهنامه طهماسبی» شکل گرفته که رشته تحصیلی‌ام؛ نگارگری و علاقه‌ام به این حوزه نیز در شکل‌گیری آن موثر است. به عقیده من، «شاهنامه» منهای آنکه توسط فردوسی سروده شده و او قطعا، به‌عنوان واحدی انسانی دارای علایقی شخصی بوده، اما اثرش چکیده ادبیات فولکلور شفاهی ایران است که بعدها به آثار منثور و منظوم تبدیل شد و این درخواست دربار بود که چنین کند و روح زمانه بود که به دربار دستور داد کاری برای حفظ این میراث انجام دهد. این روح زمانه اکنون هم وجود دارد و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم بر کارمان و تاثیرپذیری‌مان از فردوسی و «شاهنامه» موثر است.   

شاهنامه درفش پایداری ماست

عارف مسعودی / پژوهشگر علوم سیاسی

ابوالقاسم فردوسی، شاعر و حماسه‌سرای بزرگ ایران را می‌توان در ادامه نهضت و نویسندگانی دانست که در فرآیند انتقال، احیاء و بازسازی اندیشه و میراث ایرانشهری نقش بی‌بدیلی ایفا کردند. این نهضت از اوائل سده دوم هجری آغاز و تا چهار سده پس‌ازآن یعنی تا سده ششم هجری ادامه یافت. پیدایش این جریان در ایران و جهان اسلام، دگرگونی‌های ژرفی در تمام شئون سیاسی، فکری و فرهنگی ایجاد کرد، تا آنجا که بسیاری از موالی و حتی اعراب نیز به آن پیوستند. مهمترین میراث این جریان احیای هویت و بیدارکردن آرزوی بازگشت به خویشتن در ایرانیان بود. در پرتو این احساس هویت بود که زبان و ادب فارسی به‌واسطه تلاش‌های بزرگانی مانند ابوالقاسم فردوسی، زنده شد و در سده‌های میانه اسلامی به اوج شکوفایی خود رسید. این نهضت احیاگری از زمان آغاز تا انجام نویسندگان، شعرا، دانشمندان، امرا و دیوانسالاران بزرگی را درخود جای داد که ابن‌مقفع، اسماعیل‌بن یسارنسائی، بشاربن بُرد، اسماعیل‌بن قاسم معروف به (ابوالعتاهیه)، ممشاد اصفهانی و ابوعبیده از آن جمله‌اند. اندیشه و آثار این بزرگان سبب به‌وجود آمدن تفرقه، تشتت و نابسامانی میان ساکنان سرزمین‌های اسلامی شد و به‌تدریج  زوال نهاد خلافت، کاسته‌شدن از نفوذ سیاسی اعراب بر ایران و بازیابی هویت تاریخی ایرانیان را فراهم آورد. این نویسندگان در پرورش نوعی از اندیشه مقاومت که اساس آن برمبنای به‌چالش کشیدن برتری نژادی و فرهنگی قوم مهاجم بود، نقش مهمی داشتند؛ اندیشه‌ای که مساوات‌طلبی، نفی تبعیض در میان عرب و غیرعرب و حتی در دوره‌های بعد، مفاخرت و برتری‌طلبی ایرانیان بر اعراب، از ارکان اصلی آن بود. آنگونه که شاهرخ مسکوب به‌درستی اشاره می‌کند در این مقاومت پیوسته برای تداوم فرهنگی و هویت تاریخی اثری مانند شاهنامه نیز خود دستاورد شکست و ناکامی بوده است؛ شکستی چندصدساله از قومی بیگانه، سپس افول سامانیان و چرخشی ناکام در تاریخ ایران. اهمیت این مقاومت فرهنگی در آنجاست که نشان می‌دهد: «وقتی ناتوانی در عرصۀ تاریخ واقعی رخ می‌نماید، نیاز به روایت و تاریخ‌پردازی آشکارتر می‌شود. ابومنصور عبدالرزاق، شاهنامه‌سرایان و فردوسی از واقعیت نادلپذیر زمان، به خاطره دلپذیر گذشته روی می‌آورند؛ نه برای گریز ناممکن از زمانه‌ای که در آن هستند بلکه برای آنکه نهیب حادثه، بنیادشان زجا نبرد. شاهنامه جویای پایگاهی است در گذشته برای ایستادن در زمان حال و پیدایش آن از نیاز عمیق ایرانیان برای زنده بودن و خود ماندن سرچشمه می‌گیرد. این کتاب پیروزی کلام است بر عمل، اگر در ورزیدن و پروردن تاریخ که کار آدمی است نامرادیم، در سخن که شاهکار آدمی است کامرواییم... وقتی خاطره جمعی چون «تاریخ» به شعر درآمد، گذشته‌ای خفته درخویش به‌منزله حقیقتی متعالی و زیبا در ما بیدار می‌شود و از بیداری او روشنی در ما طلوع می‌کند. در این دادوستد، از برکت سخن شاعر، دو چیز زنده شده است؛ یکی خاطره تاریخی در ما و یکی ما در خاطره تاریخ. برای همین پایداری هویت ملی ما ـ و بیرون از این دایره تنگ ـ هویت فرهنگی همه فارسی‌زبانان، مدیون شاهنامه است». پس اکنون که ایران در معرض باد بی‌نیازی خداوند است فردوسی و شاهنامه او به ما می‌آموزد که سامان سخن‌گفتن را باید برپا داشت و همچون آزادان گرفتاری که او راوی سرگذشت آنان در حماسه‌های ملی ماست، باید آرمانی داشت که آن نیز چیزی جز اعتلای وطن و زیست فضیلت‌مندانه ایرانیان نیست. چراکه انسان بی‌آرمان؛ «نه یکی مرد جنگی در میدان گیرودار، بلکه سیاه لشکری است که به کاری نمی‌آید».

سیر و سفر در امتداد زندگی

حسین علیشاپور / خواننده موسیقی اصیل ایرانی

خوشبختانه بخت یار من بوده و توانسته‌ام در طول این سالیان اشتغال در حوزه‌ی آوازخوانی، آلبومی را خوانندگی کنم که تمام اشعارش برگرفته‌ از شاهنامه‌ی فردوسی ا‌ست. هرچند هنوز «کیومرس‌نامه» به‌نشر عمومی نرسیده و چنان که افتد و دانی سه‌سال است که حتی با وجود چاپ و تکثیر اثر مجال انتشار نیافته ‌است.

اما اینکه فردوسی را چگونه دیده‌ام و به شاهنامه چگونه می‌نگرم، برای من حکم سیروسفر در امتداد زندگی را دارد. فردوسی هر روز در آستانه‌ی چشم و نظر خودنمایی می‌کند و کیست که نگوید شاهنامه، بارزترین سروده‌ی مبتنی بر حماسه‌ی پارس و پارسی ا‌ست؟

اینکه اجتماع ما این اثر را چگونه می‌بیند و اصلا تا چه‌اندازه با آن آشناست، مسئله‌ای ا‌ست دردآور. در جامعه‌ای که دغدغه‌ی هر روز و هر لحظه‌ی دولت و ملتش، دلار و طلا و ملک و ماشین است و به‌طور کلی فرهنگ، مفاخر فرهنگ و هنر جایی در دکترین آن نمی‌یابند، فردوسی نیز، شاهنامه در دست در کنار عبید زاکانی، کمال‌الدین بهزاد، ادیب خوانساری و... به این هیاهوی عجیب و غریب می‌نگرد و افسوس می‌خورد. همان‌گونه که ما افسوس می‌خوریم. همان‌گونه که همیشه و هماره بر نادیده‌گرفتن گنجینه‌های فرهنگ، هنر و ادبیات ایران حسرت برده‌ایم. القصه که به‌زعم نگارنده ما جفاکارترین مردم به خویشتن خویشیم و همین است که گنجینه‌ای چون شاهنامه را درنمی‌یابیم و نمی‌بینیم...

 

منبع: هم‌میهن

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: